اين صفت، موجب هلاكت انسان مىگردد .
چنانچه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«ثلاث مهلكات: شحّ مطاع، و هوى متّبع، و اعجاب المرء بنفسه، و هو محبط للعمل، و هو داعية المقت من اللَّه سبحانه»«سه چيز موجب هلاكت و نابودى انسان است:
۱-بخلى كه از آن اطاعت شود،
۲-هوى و هوسى كه پيروى گردد.
و ۳- عجب و غرور انسان به خود كه موجب نابودى عمل و باعث خشم خداوند سبحان است».
و نيز فرمود:
«لو لا انّ الذّنب للمؤمن خير من العجب ما خلى اللَّه عزّ و جلّ بين عبده المؤمن و بين ذنب ابدا»«اگر گناه مؤمن از عجبش بهتر نبود، خداوند عزيز و جليل او را هرگز در انجام گناه، آزاد نمىگذاشت».
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
«سيّئة تسؤك خير من حسنة تعجبك»«گناهى كه تو را ناراحت كند بهتر است از عمل نيكى كه تو را مغرور سازد» [۲] .
يعنى موجب ايجاد غرور و خودپسندى در تو گردد.
و فرمود:
«لا حسب اعظم من التّواضع، و لا وحدة اوحش من العجب»«هيچ اصل و تبارى بزرگتر از تواضع نيست و هيچ تنهايى، وحشتناكتر از عجب نمىباشد» [۳].
از امام صادق عليه السّلام از پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه فرمود:
«اوحى اللَّه تعالى الى داود: يا داود، بشّر المذنبين، و انذر الصّدّيقين، قال: كيف ابشّر المذنبين و انذر الصّدّيقين؟ قال: يا داود، بشّر المذنبين بأنّي اقبل التّوبة، و اعفو عن الذّنب، و انذر الصّدّيقين ان لا يعجبوا باعمالهم فانّه ليس عبد يتعجّب بالحسنات الّا هلك»«خداوند متعال بر حضرت داود وحى فرستاد كه: اى داود! به گنهكاران بشارت بده و صديقين را انذار نما. گفت: چگونه گنهكاران را بشارت و صديقين را بيم دهم؟ فرمود: به گنهكاران بشارت بده كه من توبه را مىپذيرم و از گناه در مىگذرم. و صديقين را بيم بده كه مبادا به خاطر اعمالشان مغرور شوند كه هرگز بندهاى به حسناتش مغرور نشد مگر آنكه هلاك و نابود گرديد».
در روايت ديگر آمده است:
«فانّه ليس عبد ناقشته الحسنات الّا هلك».«هرگز بندهاى حسنات خود را تا آخر، محاسبه نكرد مگر آنكه هلاك گرديد».
از امام باقر عليه السّلام نقل است كه از پيامبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- نقل فرموده است:
«قال اللَّه تعالى: انا اعلم بما يصلح به امر عبادى، و انّ من عبادى المؤمنين لمن يجتهد في عبادته فيقوم من رقاده و لذيذ و ساده فيجتهد و يتعب نفسه في عبادتى فاضربه بالنّعاس الليلة و الليلتين نظرا منّى له و ابقاء عليه فينام حتّى يصبح فيقوم ماقتا لنفسه و زاريا عليها، و لو اخلّى بينه و بين ما يريد من عبادتى لدخله من ذلك العجب باعماله فيأتيه ما فيه هلاكه لعجبه باعماله و رضاه عن نفسه حتّى يظنّ انّه قد فاق العابدين و جاز في عبادته حدّ التّقصير فيتباعد منّى عند ذلك و هو يظنّ انّه قد تقرّب الىّ»«خداوند متعال مىفرمايد: من مصالح بندگانم را بهتر مىدانم، چون يك وقت بندهاى از بندگان مؤمن من، نهايت تلاش و كوشش را در انجام عبادت مىنمايد، از خواب طويل و رختخواب لذيذش برمىخيزد و خود را در عبادتم به زحمت مىاندازد، اما من يكى، دو شب خواب را بر او مسلط مىكنم، اين به خاطر نظر و توجه من به اوست تا او را (در دين و اخلاص) باقى نگه دارم در نتيجه مىخوابد (و موافق به نماز شب نمىگردد) و آنگاه كه بيدار مىشود، بر نفس خود غضبناك است و از او خرده مىگيرد و اگر من او را در انجام عبادتم آزاد مىگذاشتم، او را عجب فرا مىگرفت و در نتيجه كارى مىكرد كه هلاكتش در آن بود، چون به خود مغرور و از خود راضى گشته تا جايى كه گمان مىبرد بر تمام بندگان من فائق آمده و در عبادتم كوتاهى نكرده است و خلاصه از من دور مىشد و حال آنكه به گمان خويش به من نزديك شده است».
صاحب كتاب «جواهر» همين روايت را از طريق ديگر با مقدارى زيادى، اين گونه نقل كرده است:
- «فلا يتّكل على اعمالهم الّتى يعملونها فانّه لو اجتهدوا و اتعبوا انفسهم و اعمارهم في عبادتى كانوا مقصّرين غير بالغين ما يطلبون من كرامتى و التّنعّم في جنّاتى و رفيع درجاتى في جوارى، و لكن رحمتى فليبتغوا و الفضل منّى فليرجوا، و الى حسن الظّنّ بى فليطمئنّوا، فانّ رحمتى عند ذلك تداركهم و هى تبلّغهم رضوانى و مغفرتى و البسهم عفوى فانّى انا اللَّه الرّحمن الرّحيم بذلك تسمّيت»«بنا بر اين، مبادا آنان كه اهل عمل هستند بر عمل خود تكيه نمايند، چون اگر جدّ و جهدهم كنند و خود را تمام عمر در راه عبادت من به زحمت وادارند، باز هم تقصير كارند و به آن كرامت و بهرهورى در بهشت و درجات رفيع در جوار من، نخواهند رسيد، بلكه بايد رحمت مرا طلب كنند و به فضل من اميدوار باشند و به حسن ظنى كه به من دارند، مطمئن گردند كه در اين صورت رحمت من جبران كار را كرده، ايشان را به مقام رضوان و مغفرت مىرساند و لباس عفو مرا بر تنشان مىپوشاند كه من خداوند رحمان و رحيم هستم و به همين اسم هم نامگذارى گرديدهام».
از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:
«قال اللَّه سبحانه: انّ من عبادى المؤمنين لمن يسألنى الشّيء من طاعتى فاصرفه عنه مخافة الاعجاب»«خداوند سبحان فرمود: بعضى از بندگان مؤمن از من توفيق بعضى طاعات را مىخواهند، اما من توفيق آن عمل را از اينان برمىگردانم از ترس اينكه مبادا گرفتار خودپسندى گردند».
حضرت مسيح عليه السّلام فرمود:
«يا معشر الحواريّين، كم من سراج اطفاته الرّيح؟ و كم من عابد افسدته العجب؟»«اى جماعت حواريين! بسا چراغى كه باد او را خاموش كرد و بسا عابدى كه خودپسندى، فاسدش نمود».
«حقيقت عجب» آن است كه انسان عمل صالحش را بزرگ و زياد بشمارد و از آن خوشحال گردد. ممكن است در اينجا سؤالى به ذهن آيد و آن اينكه:
گاهى اوقات، انسان از طاعت و عبادت خوشحال مىشود ولى آن را بزرگ نمىشمارد، بلكه شادىاش به خاطر اين است كه به آن عمل، موفق گرديد و دوست دارد بيشتر از آن را انجام بدهد، چنين حالتى در هر انسانى وجود دارد كه اگر شبى را به نماز ايستاد، يا روزى را روزه گرفت، يا مقام شريف و دعا و عبادتى برايش حاصل شد، بدون شك، موجب شادى او مىگردد، آيا چنين حالتى خود پسندى است و عمل را تباه كرده، انسان را در زمره معجبين (يعنى خودبسندها) داخل مىكند؟
در جواب بايد گفت: «عجب» آن است كه انسان از عمل صالح كه خوشحال شد، به آن نازيده، آن را بزرگ بشمارد و خود را از حدّ تقصير (در انجام وظايف و حق عبوديت) خارج بداند، اين حالت است كه موجب هلاكت مىشود و عمل را از حساب حسنات، به حساب سيئات، انتقال مىدهد و آن را از درجات رفيع، به درك اسفل مىكشاند.
«سعد بن ابى خلف» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«عليك بالجدّ، و لا تخرجنّ نفسك من حدّ التّقصير في عبادة اللَّه و طاعته فانّ اللَّه تعالى لا يعبد حقّ عبادته».«هميشه كوشا باش و خود را از تقصير در عبادت و طاعت خداوند خارج ندان، زيرا هرگز نمىتوان خداوند متعال را آن گونه كه سزاوار است عبادت كرد».
اما سرورى كه به همراهش تواضع براى خداوند جليل و نيز شكرگزارى بر اينكه چنين توفيقى را عطا فرمود و از او توفيق ازدياد عمل را خواستن باشد، نيكو و پسنديده است كه اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود:
«كسى كه عمل نيك، خوشحالش كند و كار بد، ناراحتش سازد، او مؤمن است».
و فرمود:
«ليس منّا من لم يحاسب نفسه كلّ يوم، فان عمل خيرا حمد اللَّه و استزاده، و ان عمل سوء استغفر اللَّه»«از ما نيست كسى كه خود را هر روز به حساب نكشد كه اگر خيرى انجام داد، خداى را حمد كند و از او زيادى آن عمل را بطلبد، و اگر بدى مرتكب شد، از آن استغفار نمايد».
و نيز فرمود:
«و اعلموا- عباد اللَّه- انّ المؤمن لا يصبح و لا يمسى الّا و نفسه ظنون عنده، فلا يزال زاريا عليها و مستزيدا لها، فكونوا كالسّابقين قبلكم، و الماضين امامكم، قوضوا من الدّنيا تفويض الرّاحل، و اطووها طىّ المنازل»«بدانيد اى بندگان خدا! كه مؤمن، صبح و شام نمىكند مگر آنكه خود را متهم مىداند و دائما بر آن خرده مىگيرد و مىخواهد هر چه بيشتر عمل كند، مانند كسانى كه قبل از شما آمدند و پيش از شما گذشتند، باشيد، خيمه را از دنيا چون مسافر بر كنيد و آن را براى طىّ منازل، درهم بپيچيد».
بايد در عاقبت «عجب» انديشيد كه موجب خشم پروردگار و نابودى عمل مىگردد. بايد فكر كرد كه اين آيات و نشانهها (و اعضاى بدن) كه به وسيله آنها طاعت را انجام داده و بر آن قدرت پيدا كرده، آيا ملك خدا نيست؟
آيا غذايى كه او را بر پاى داشت، روزى او نمىباشد؟
آيا نعمت سلامتى كه با آن توانست مراد خود را به انجام برساند، از نعمتهاى او نيست؟
چه بسا فرد مريضى كه اگر او را مخيّر كنند بين اينكه يا عافيت را اختيار كن يا عبادت چند شبانه روزى را، او عافيت را برگزيند و در قيمت و بهايش، عبادت چندين شب را بپردازد.
اما تو براى قيام مقدارى از شب، خودخواهى و خودپسندى مىكنى و حال آنكه چه روزها و شبها، بلكه چه ماهها و سالها را با عافيت و سلامت گذارندهاى، پس عجب تو براى چيست؟
قيام تو به واسطه توفيق اوست، قدرت تمكن بر عبادت تو به واسطه عافيت اوست، نيرو و قوت تو به واسطه روزى اوست، كارهاى تو به واسطه اعضا و جوارح اوست و تمام اينها در شب و روز او واقع شده است.
اينجاست كه بايد عمل خود را در برابر نعمتهاى او قياس كنى، آيا برابرى مىكند؟ حتى به اندازه دو صديش؟
آيا توفيق تو در قيام به عبادات، نعمتى نيست كه بايد شكرش را به جاى بياورى و بترسى از اينكه مبادا در انجام آن كوتاهى كرده، مؤاخذه گردى؟
خداوند متعال به حضرت داود عليه السّلام وحى فرستاد كه:
«يا داود، اشكرنى، قال: و كيف اشكرك يا ربّ؟! و الشّكر من نعمك تستحقّ عليه شكرا، قال: يا داود، رضيت بهذا الاعتراف منك شكرا»«اى داود شكر مرا به جاى بياور. داود گفت: پروردگارا! چگونه مىتوانم شكر تو را به جاى آورم در حالى كه شكر، خودش از نعمتهاى تو است كه بر آن هم سزاوار شكر هستى؟ فرمود: اى داود! راضى شدم كه همين اعتراف را شكر تو قرار دهم».
بايد تمام اعمال نيك و عبادات و طاعات خود را بر هر يك از نعمتهاى الهى كه در آن تصرف مىكنى تقسيم كنى، نظير: غذا، آب و ... كه در نتيجه، خواهى ديد حتى اندكى از آن را كفاف نمىدهد.
گويند: روزى واعظى بر «هارون الرشيد» وارد شد، هارون به او گفت: مرا موعظه كن.
واعظ گفت: اى خليفه! اگر هنگام تشنگى شديد، به تو جرعهاى آب ندهند حاضر مىشوى آن را به چه قيمتى بخرى؟
هارون گفت: به نصف ملكم.
واعظ گفت: اگر نتوانى آن آب را دفع كنى، به چه قيمت حاضر مىشوى اين گرفتارى را از تو برطرف نمايند؟
هارون گفت: به نصف ديگر ملكم.
واعظ گفت: پس مبادا حكومتى كه قيمتش يك جرعه آب است، تو را بفريبد و مغرورت بسازد.
تو در شبانه روز چقدر كاسبى مىكنى؟ يك كارگر، دو درهم، نگهبانى كه طول شب را بيدار است و كشيك مىدهد، دو دانگ [۴]، صنعتگران و اهل حرفه مانند آشپز و نانوا و ... تمام روز و مقدارى از شب را در برابر چند درهم اندك، كار مىكنند (اينها همه ارزش كارهاى دنيايى است)
اما اگر عملى را براى خدا انجام بدهى مثلا يك روز را روزه بگيرى مىفرمايد:
«الصّوم لى و انا اجزى به»«روزه، مال من است و خودم پاداش آن را مىدهم».
و نيز فرمود:
«اعددت لعبادى مالا عين رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر بقلب بشر».«براى بندگانم چيزهايى فراهم كردهام كه نه چشمى آن را ديده و نه گوشى آن را شنيده و نه به قلب بشرى خطور كرده است».
همين يك روزى كه با آن همه رنج، تنها دو درهم مىارزيد، وقتى به خداوند متعال ارتباط پيدا كرد، داراى اين همه ارزش شد.
اگر يك شب را به نماز بايستى مىفرمايد:
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ .[۵]
«هيچ كس نمىداند پاداش نيكو كاريش چه نعمتها و لذتهاى بىنهايتى است كه روشنى بخش ديدههاست و در عالم غيب براى او ذخيره شده است».
اين همان شبى است كه قيمتش دو دانگ بود.
اگر براى خدا سجدهاى بكنى كه در آن خواب، تو را بربايد، خداوند متعال به واسطه تو بر ملائكه مباهات مىكند، اين چند لحظه سجده توأم با خواب و غفلت (از نظر مادى) چقدر ارزش دارد؟ ولى همين كه به خداوند جليل نسبت پيدا كرد، به اين قيمت بالا و نفيس رسيد.
اگر ساعتى [۶] را براى خداوند سبحان قرار دهى و دو ركعت نماز سبك بخوانى يا در دل خود بگويى «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، خداوند متعال مىفرمايد:
- «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ» [۷].«هر مرد و زن با ايمانى كه عمل صالح انجام بدهد، داخل بهشت شده در آنجا بدون حساب صاحب روزى خواهد گرديد».
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«من قال: سبحان اللَّه، غرس اللَّه له شجرة في الجنّة»«اگر كسى بگويد «سبحان اللَّه» خداوند متعال در بهشت درختى براى او مىكارد».
اين يك لحظه از نفسهاى تو است، اما توجه مقدار از امثال آن را در هيچ و پوچ، ضايع ساختهاى؟ و چقدر زمانهايى مانند آن، بدون فايده بر تو مىگذرد، پس سزاوار است كه عملت را پست و حقير ببينى و مقدارش را اندك بپندارى و بدانى كه خداوند كريم بر تو چه منّتى گذاشت كه قدر و منزلتت را شرافت داد و پاداشت را بزرگ نمود. و خود را بر حذر بدارى از اينكه عملت مورد صلاح و مصلحت الهى نباشد و او راضى نگردد كه در نتيجه، آن قيمتى كه دارد را از دست خواهد داد و به همان قيمت اصليش كه عبارت از دو درهم يا دو دانگ يا كمتر است، برگردد، بلكه علاوه بر اين، از خشم و عقوبت الهى نيز در امان نيستى، پس سزاوار است كه نزد خود، خداوند را مراقب (اعمال خويش) دانسته، او را صاحب منّت بشناسى و بر خود عيب بگيرى تا انشاء اللَّه به رحمت حق نايل آيى كه
از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه:
«من مقت نفسه دون مقت النّاس امنه اللَّه تعالى من فزع يوم القيامة».«كسى كه به جاى دشمن داشتن مردم، نفس خود را دشمن بدارد، خداوند متعال او را از فزع روز قيامت، ايمن مىدارد».
در روايت آمده است كه:
«عابدى هفتاد سال خدا را بندگى كرد، روزها را روزه و شبها را به نماز مىايستاد، آنگاه حاجتى از خداوند متعال طلب نمود، ولى بر آورده نگرديد، رو به خود كرد و گفت: اشكال از خود تو است، چون اگر در تو خيرى مىبود، حاجتت روا مىشد، در اين هنگام خداوند متعال فرشتهاى براى او فرستاد و گفت: اى فرزند آدم! اين يك لحظهاى كه خود را كوچك شمردى، از تمام عبادتهاى گذشتهات بهتر است» .
و نيز روايت شده است كه:
«يبيت احدكم نادما على ذنبه زاريا على نفسه خير له من ان يصبح مبتهجا بعمله».«هر يك از شما شب را در حالتى بسر برد كه بر گناهش پشيمان و بر نفسش خرد گيرد، براى او بهتر است از اينكه صبح كند در حالى كه از عملش، خوشحال و مسرور (و بدان مغرور) باشد».
اى عاقل! بر تو است كه عملت را در حصارى قرار دهى و آن را از شرّ عجب و ريا و غيبت و كبر، محافظت نمايى كه غيبت و كبر نيز چون ريا و عجب براى عمل، مضرّند، مگر خبر معاذ را نشنيدهاى؟
«شيخ ابو جعفر محمد بن احمد بن على قمى، ساكن «رى» در كتابى كه در آن اخبار زهد نبى آمده، از «عبد الواحد» تا برسد به «معاذ بن جبل» نقل كرده است كه راوى مىگويد:
(به معاذ گفتم:) حديثى برايم بازگو كن كه آن را از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شنيده و به دقت حفظش كرده باشى.
معاذ گفت: بلى- آنگاه اشكش جارى شد- سپس گفت: به پدر و مادرم سوگند! در حالى كه به همراهش راه مىرفتم، چشمانش را سمت آسمان بالا كرده فرمود:
«حمد و سپاس خدايى راست كه هر آنچه محبوبش باشد، در بين خلق حكم مىكند، آنگاه فرمود: اى معاذ! گفتم: لبيك اى رسول خدا! واى آقاى مؤمنين».
مجددا فرمود:«اى معاذ! گفتم: لبيك اى رسول خدا! اى رهبر خوبيها و پيامبر رحمت!»
فرمود:«خبرى به تو بدهم كه هيچ پيامبرى به امتش نداد، اگر آن را حفظ نمايى، زندگيت نفع خواهد داشت و اگر بشنوى و حفظش ننمايى، حجتى بر خداوند تعالى ندارى».
«فرمود: خداوند متعال قبل از خلقت آسمانها، هفت مأمور خلق كرد و هر يك را در يك آسمان قرار داد كه با عظمت او آن آسمان را مجلّل فرمود، آنگاه بر هر در از درهاى آسمانها فرشته دربانى گمارد.
فرشتگان حافظ (كه اعمال را ثبت مىكنند) كارهاى انسان را از صبح تا شام مىنويسند سپس آن را به طرف بالا مىبرند در حالى كه چون خورشيد نورانى است به آسمان دنيا كه رسيدند آن عمل را پاكيزه مىكنند و زيادش مىنمايند كه ناگاه فرشته مىگويد:صبر كنيد، اين عمل را به چهره صاحبش بكوبيد، من فرشته (مأمور) غيبتم كه هر كس غيبتى كند از عملش دست برنمىدارم و نمىگذارم به ديگرى برسد، اين فرمان پروردگار من است».
«فرمود: سپس روز بعد، ملائكه در حالى كه عمل صالح به همراه دارند بازمىگردند، از آن فرشته قبلى مىگذرند و آن عمل را پاك و زياد مىكنند تا به آسمان دوّم مىرسند كه فرشته آن آسمان مىگويد:توقف كنيد، اين عمل را به چهره صاحبش بزنيد، چون او با اين عمل، اهداف پست دنيوى داشت، من صاحب دنيا هستم و اجازه نمىدهم عمل اين فرد از من تجاوز كند و به ديگرى برسد».
«فرمود: مرتبه بعد، فرشتگان، عمل بنده را كه از صدقه و نمازش خوشحال و مسرور شدهاند را بالا مىبرند اما همين كه به آسمان سوم رسيدند، فرشته مىگويد: بايستيد، اين عمل را بر صورت و پشت صاحبش بكوبيد، من فرشته صاحب كبرم، اين فرد عمل كرد اما در مجالس، بر مردم تكبّر نمود، پروردگارم به من فرمان داد كه نگذارم عملش از من گذشته، به ديگرى برسد».
«بعد فرمود: باز فرشتگان حافظ، عمل بنده را بالا مىبرند در حالى كه چون ستاره درخشانى مىدرخشد و صدايش به تسبيح و روزه و حج بلند است، اين را تا آسمان چهارم بالا مىبرند كه فرشته مىگويد: بايستيد، اين عمل را بر چهره و شكم صاحبش بكوبيد، من فرشته عجب هستم او فردى خودپسند بود، كار مىكرد و از خود راضى بود، پروردگارم فرمان داده كه نگذارم عملش از من به ديگرى تجاوز كند».
«آنگاه فرمود: مرتبه بعد، حافظان، عمل بنده را كه چون عروس آماده براى زفاف زيباست، بالا مىبرند، وقتى به ملك آسمان پنجم مىرسند كه اين عمل همراه است با جهاد و نماز بين دو نماز و صداى حزينى چون ناله شتر و نورى چون نور خورشيد، اما فرشته مىگويد: توقف كنيد، من ملك حسد هستم اين عمل را بر صورت صاحبش بزنيد و آن را بر دوشش قرار دهيد، او فردى بود كه نسبت به طالبان علم و مطيعان و عاملين للَّه حسود بود و هر گاه مىديد فردى در عمل و عبادت، فضيلتى كسب كرده، نسبت به او حسادت مىورزيد و خودش آن كار را شروع مىكرد، در اينجا عمل آن فرد را بر دوشش بار مىكنند در حالى كه خود عمل، او را لعنت مىكند».
«و فرمود: بار ديگر حافظان، اعمال بنده نظير نماز و زكات و حج و عمره را بالا برده تا به آسمان ششم مىرسند كه فرشته مىگويد: بايستيد، من صاحب رحمت هستم، اين عمل را بر صورت صاحبش بزنيد و چشمانش را كور نماييد، چون او بر چيزى رحم نمىكرد، اگر به بندهاى از بندگان خدا گناه اخروى يا ضرر دنيوى مىرسيد، صاحبش را شماتت مىكرد، پروردگارم به من فرمان داده كه نگذارم عملش از من تجاوز كند».
«فرمود: حافظان، عمل بنده را كه همراه با فهم و كوشش و ورع بوده را به آسمان مىبرند در حالى كه صدايى مانند رعد و نورى مثل برق دارد، علاوه بر اين، سه هزار فرشته هم آن را همراهى مىكنند، وقتى به فرشته آسمان هفتم مىرسند مىگويد: بايستيد و اين عمل را بر چهره صاحبش بكوبيد، من ملك حجابم، هر عملى كه براى خدا نباشد را از او پوشيده مىدارم، اين فرد هدفش اين بود كه نزد رهبران و پيشوايان، داراى مقام و رفعتى گردد و نامش را در مجالس ببرند و آوازهاش به شهرها برسد، پروردگارم به من فرمان داده تا وقتى كه عملش براى خدا خالص نشده، نگذارم از من بگذرد و به ديگرى برسد».
«بعد فرمود: اين بار، حافظان، اعمال بنده را در حالى كه بدان خوشحال است بالا مىبرند، اعمالى مانند: نماز و زكات و روزه و حج و عمره و اخلاق نيكو و سكوت و ذكر بسيار كه ملائكه آسمانها و نيز آن هفت ملك آن را مشايعت مىكنند، تمام پردهها را مىدرند تا در برابر خداوند سبحان قرار گرفته برايش به عمل و دعا گواهى مىدهند كه ذات اقدس الهى مىگويد:
شما حافظان و نگهبانان عمل بنده من هستيد، ولى (از قلبش خبر نداريد) من بر آنچه در نفس او مىگذرد، نگهبانم، او با اين عملش مرا اراده نكرده بود، لعنت من بر او باد، در اينجا ملائكه هم مىگويند: لعنت تو و لعنت ما بر او باد».
«معاذ» در اين هنگام به گريه افتاد و به رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت: چه كنم كه در عمل من اخلاص باشد؟
فرمود: «اى معاذ! در يقين (به توحيد) به پيامبرت اقتدا كن».
«معاذ» گويد: گفتم: تو رسول خدايى و من معاذم .
فرمود: (اى معاذ!) اگر در عملت كوتاهى هست (آن را از اين راهها جبران كن:) زبانت را از سخن گفتن در مورد برادران دينى و حاملان قرآن، كوتاه كن، گناهت را به حساب خودت بياور و بر دوش برادرانت نينداز، مبادا از طريق مذمت برادران دينى، بخواهى خودت را موجّه و پاك جلوه دهى، خود را به قيمت پايين آوردن برادرانت بالا نبر، با عملت ريا نكن، ذرّهاى از اغراض دنيايى را در كارهاى اخروى دخالت نده، در نشست و برخاستهايت، بد زبان نباش تا مردم به خاطر اخلاق بدت از تو كناره بگيرند، اگر فرد سومى در مجلس هست، «نجوا» [۸] نكن، بر مردم بزرگى ننما كه خيرات دنيا از تو قطع خواهد شد، بر مردم «طعنه» [۹] نزن كه سگهاى اهل جهنم بر تو طعنه خواهند زد، خداوند متعال مىفرمايد: قسم به ناشطات!».
«آيا مىدانى «ناشطات» كيانند؟ آنها سگهاى اهل جهنماند كه گوشت و استخوان را مىگزند».
عرض كردم: چه كسى طاقت حمل اين اوصاف را دارد؟ فرمود:
«اى معاذ! اين كارها براى كسى كه خداوند آنها را برايش آسان كند، سهل خواهد بود».
راوى گويد: آنقدر كه «معاذ» اين حديث را تلاوت مىكرد، قرآن را تلاوت نمىنمود.
متن عربی روایت
«الحمد للَّه الّذى يقضى في خلقه ما احبّ ثمّ قال يا معاذ! قلت لبّيك يا رسول اللَّه و سيّد المؤمنين»
«يا معاذ، قلت: لبّيك يا رسول اللَّه، امام الخير و نبىّ الرّحمة».
«فقال: احدّثك شيئا ما حدّث به نبىّ امّته ان حفظته نفعك عيشك و ان سمعته و لم تحفظه انقطعت حجّتك عند اللَّه»
«ثمّ قال: انّ اللَّه خلق سبعة املاك قبل ان يخلق السّموات فجعل في كلّ سماء ملكا قد جلّلها بعظمته و جعل على كلّ باب من ابواب السّماوات ملكا بوّابا فتكتب الحفظة عمل العبد من حين يصبح الى حين يمسى ثمّ ترتفع الحفظة بعمله و له نور كنور الشّمس حتّى اذا بلغ سماء الدّنيا فتزكّيه و تكثّره فيقول الملك: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه انا ملك الغيبة فمن اغتاب لا ادع عمله يجاوزنى الى غيرى امرنى بذلك ربّى».
«قال: ثمّ تجيء الحفظة من الغد و معهم عمل صالح فتمرّ به فتزكّيه و تكثّره حتّى تبلغ السّماء الثّانية فيقول الملك الّذى في السّماء الثّانية: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه، انّما اراد بهذا عرض الدّنيا، انا صاحب الدّنيا لا ادع عمله يتجاوزنى الى غيرى»
«قال: ثمّ تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجا بصدقة و صلاة فتعجب به الحفظة و تجاوز به الى السّماء الثّالثة فيقول الملك: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و ظهره، انا ملك صاحب الكبر فيقول: انّه عمل و تكبّر على النّاس في مجالسهم، امرنى ربّى ان لا ادع عمله يتجاوزنى الى غيرى»
«قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد يزهر كالكوكب الدّرّيّ في السّماء له دوىّ بالتّسبيح و الصّوم و الحجّ فتمرّ به الى السّماء الرّابعة فيقول له الملك: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و بطنه، انا ملك العجب انّه كان يعجب بنفسه، انّه عمل و ادخل نفسه العجب، امرنى ربّى ان لا ادع عمله يتجاوزنى الى غيرى»
«قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد كالعروس المزفوفة الى اهلها فتمرّ به الى ملك السّماء الخامسة بالجهاد و الصّلاة ما بين الصّلاتين و لذلك العمل رنين كرنين الابل عليه ضوء كضوء الشّمس فيقول الملك: قفوا انا ملك الحسد و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و احملوه على عاتقه، انّه كان يحسد من يتعلّم او يعمل للَّه بطاعته، و اذا رأى لاحد فضلا في العمل و العبادة حسده و وقع فيه فيحمله على عاتقه و يلعنه عمله»
«قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد من صلاة و زكاة و حجّ و عمرة فيتجاوزون به الى السّماء السّادسة فيقول الملك: قفوا، انا صاحب الرّحمة و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و اطمسوا عينيه لانّ صاحبه لم يرحم شيئا، اذا اصاب عبدا من عباد اللَّه ذنب للآخرة او ضرّ في الدّنيا شمت به، امرنى به ربّى ان لا ادع عمله يجاوزنى»
«قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد بفقه و اجتهاد و ورع و له صوت كالرّعد وضوء كضوء البرق و معه ثلاثة آلاف ملك فتمرّ به الى ملك السّماء السّابعة فيقول الملك: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه، انا ملك الحجاب احجب كلّ عمل ليس للَّه، انّه اراد رفعة عند القوّاد، و ذكرا في المجالس، وصيتا في المدائن، امرنى ربّى ان لا ادع عمله يتجاوزنى الى غيرى ما لم يكن للَّه خالصا».
«قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجا به من صلاة و زكاة و صيام و حجّ و عمرة و حسن الخلق و صمت و ذكر كثير تشيّعه ملائكة السّماوات و الملائكة السّبعة بجماعته فيطئون الحجب كلّها حتّى يقوموا بين يديه سبحانه فيشهدوا له بعمل و دعاء فيقول: انتم حفظة عمل عبدى، و انا رقيب على ما في نفسه، انّه لم يردنى بهذا العمل، عليه لعنتى، فيقول الملائكة: عليه لعنتك و لعنتنا»
- «اقتد بنبيّك- يا معاذ- في اليقين» - «و ان كان في عملك تقصير- يا معاذ- فاقطع لسانك عن اخوانك و عن حملة القرآن، و لتكن ذنوبك عليك لا تحمّلها على اخوانك، و لا تزكّ نفسك بتذميم اخوانك، و لا ترفع نفسك بوضع اخوانك، و لا تراء بعملك، و لا تدخل من الدّنيا في الآخرة، و لا تفحش في مجلسك لكى يحذروك لسوء خلقك، و لا تناج مع رجل و انت مع آخر، و لا تعظم على النّاس فتنقطع عنك خيرات الدّنيا، و لا تمزق النّاس فتمزقك كلاب اهل النّار، قال اللَّه تعالى: وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً [۱۰].»«أ فتدري ما النّاشطات؟ انّها كلاب اهل النّار تنشط اللحم و العظم»
- «يا معاذ، انّه يسير على من يسّره اللَّه تعالى عليه».۱. به معناى «خودپسندى» است.
۲. روشن است كه اين دو روايت به معناى جواز ارتكاب گناه نيستند، بلكه منظور بيان شدّت قباحت عجب مىباشند.
۳. انسان خودپسند چون فقط از خود راضى است و از ديگران ناراضى، لذا هميشه احساس تنهايى مىكند اگر چه جسمش در ميان ديگر انسانها باشد.
۴. هر «دانگ» مساوى است با يك ششم درهم.
۵. سوره سجده، آيه ۱۷.
۶. منظور، قطعهاى از زمان مىباشد، نه ساعت مصطلح فعلى كه يك بيست و چهارم شبانه روز است.
۷. سوره مؤمن، آيه ۴۰.
۸. سخن پنهانى، در گوشى صحبت كردن.
۹. نيزه زدن، ملامت و سرزنش كردن، كنايه زدن.
۱۰. سوره نازعات آيه ۲.