عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

شیوه زندگی انبیا و اولیاء در کلام ابن فهد حلی

نویسنده: ابن فهد حلی
منبع: عدة الداعی و نجاح الساعی ترجمه حسین غفاری ساروی (آیین بندگی و نیایش) ، ص 196 تا 208
فهرست
  • ↓۱- درسهاى سودمند از شيوه زندگى انبيا و اوليا
  • ↓۲- پانویس

درسهاى سودمند از شيوه زندگى انبيا و اوليا

نظر كردن به شيوه زندگانى آن بزرگان، درسهاى عملى بسيار سودمندى دارد كه ذيلا مى‌آيد:

۱- حضرت موسى (ع)

كسى كه خداوند متعال او را از ميان خلايق براى تكلّم با خود برگزيد، آنقدر لاغر بود كه آثار سبزى خوردن از پوست شكمش هويدا بود. وقتى از مصر به طرف شهر «مدين» خارج شد، پس از مدتى سبزى خوردن، از خداوند متعال، تقاضاى نان كرد كه قرآن كريم از قول آن حضرت مى‌فرمايد:

- رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ .[۱]

«پروردگارا! من به خيرى كه تو نازل فرمايى، محتاجم».

در روايت آمده است كه:

«روزى حضرت موسى- عليه السّلام- عرضه داشت: پروردگارا! من گرسنه‌ام، خداوند متعال پاسخ داد: من خبر دارم كه تو گرسنه‌اى. گفت: پروردگارا! براى من غذايى برسان، فرمود: هر وقت كه خواسته باشم».

و از جمله چيزهايى كه براى آن حضرت وحى شد اين بود كه:

«يا موسى، الفقير من ليس له مثلى كفيل، و المريض من ليس له مثلى‌ طبيب، و الغريب من ليس له مثلى مونس- و يروى حبيب- يا موسى، ارض بكسيرة من شعير تسدّ بها جوعتك، و بخرقة توارى بها عورتك، و اصبر على المصائب، و اذا رأيت الدّنيا مقبلة عليك فقل: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ عقوبة قد عجّلت في الدّنيا و اذا رأيت الدّنيا مدبرة عنك فقل: مرحبا بشعار الصّالحين. يا موسى، لا تعجبن بما اوتى فرعون و ما تمتّع به فانّما هى زهرة الحيوة الدّنيا»

«اى موسى! فقير، كسى است كه كفيلى چون من ندارد. مريض، آن است كه مانند من طبيب ندارد. غريب، فردى است كه مثل من مونس ندارد- در روايتى آمده: مثل من دوست ندارد- اى موسى! به پاره‌اى از نان جو كه از تو رفع گرسنگى كند و خرقه‌اى كه خود را بدان بپوشانى، راضى باش. در مصيبتها صبر كن، وقتى ديدى دنيا به سويت روى مى‌آورد، بگو: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، اين عقوبتى است كه جلو افتاده و در دنيا به ما رسيده است. و اگر ديدى دنيا پشت نموده، بگو: مرحبا! به شعار صالحين.

اى موسى! تعجب نكن از آنچه به فرعون داده شده، نعمتهايى كه او از آنها بهره مى‌گيرد، همه زيبائى زندگانى دنياست».

۲- حضرت عيسى (ع)

سخن هميشگى آن روح خدا اين بود كه:

«خادمى يداى، و دابّتى رجلاى، و فراشى الارض، و وسادى الحجر، و دفئى في الشّتاء مشارق الارض، و سراجى بالليل القمر، و ادامى الجوع و شعارى الخوف، و لباسى الصّوف، و فاكهتى و ريحانى ما انبتت الارض للوحوش و الانعام، ابيت و ليس لى شي‌ء و اصبح و ليس لى شي‌ء، و ليس على وجه الارض احد اغنى منّى‌».

«خدمتکار من، دو دست من است و مركبم دو پاى من. فرشم زمين است و بالشم از سنگ. گرما بخش من در زمستان، زمينهايى است كه در آن آفتاب تابيده‌ باشد. چراغ من در شب، مهتاب است و خورشت غذاى من، گرسنگى مى‌باشد پيراهن من ترس از پروردگار و لباسم پشمينه، ميوه و ريحان من آن علفهايى است كه زمين براى چهار پايان و وحوش مى‌روياند. روزها شب مى‌شود و شبهايم به صبح مى‌رسد در حالى كه مالك چيزى نيستم با اين وصف در روى زمين كسى غنى‌تر از من وجود ندارد».

۳- حضرت نوح (ع)

پيرترين پيامبر بود و عمر زيادى كرد كه در بعضى از روايات تا دو هزار و پانصد سال هم نقل شده است، با اين حال در دنيا خانه‌اى براى خود نساخت، صبح كه مى‌شد مى‌گفت:

«لا امسى ،روز را به شب نمى‌رسانم.»

و شب كه مى‌شد مى‌گفت:

«لا اصبح، يعنى: شب را به صبح نمى‌برم».

البته رسول خاتم حضرت محمد بن عبد اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- نيز همين طور بود، يعنى در مدت حياتش، خشتى بر خشتى ننهاد، روزى ديد يكى از يارانش خانه‌اى با گچ و آجر مى‌سازد، به او فرمود:

«الامر اعجل من هذا»

«مرگ قبل از خراب شدن اين خانه، خواهد رسيد».

۴- حضرت ابراهيم (ع)

آن پدر پيامبران، لباسش از پشم بود و غذايش از جو.

۵- حضرت يحيى بن زكريا (ع)

لباسش از ليف خرما بود و غذايش از برگ درختان.

۶- حضرت سليمان (ع)

با اينكه آن حكومت فوق العاده را داشت، لباسش پشمينه بود هنگام شب، دستهاى خود را به گردنش مى‌بست و تا صبح در حالت ايستاده (از خوف الهى و شوق به لقايش) اشك مى‌ريخت. غذاى آن حضرت از راه بافتن زنبيل با دستان مبارك خودش، تأمين مى‌گرديد.

۷- حضرت محمّد (ص)

احوال آن حضرت، مشهور و معروف است كه چه مى‌خورد و چه مى‌پوشيد.

روايت شده است كه روزى گرسنگى برايشان عارض شد، پاره سنگى برداشته بر شكم نهاد و فرمود:

«الا ربّ مكرم لنفسه و هو لها مهين، الا ربّ مهين لنفسه و هو لها مكرم»

«چه بسا افرادى كه نفس خود را احترام مى‌كنند ولى در واقع به او اهانت كرده‌اند و چه بسا كسانى كه به نفس اهانت مى‌كنند ولى در واقع او را احترام نموده‌اند».

«الا ربّ نفس جائعة عارية في الدّنيا، طاعمة في الآخرة، ناعمة يوم القيامة. الا ربّ نفس كاسية ناعمة في الدّنيا، جائعة عارية يوم القيامة»

«بسا افرادى كه در دنيا گرسنه و برهنه‌اند ولى در آخرت متنعم و بسا افرادى كه در دنيا متنعم‌اند و در آخرت گرسنه و برهنه».

«الا ربّ متخوّض متنعّم فيما افاء اللَّه على رسوله ما له في الآخرة من خلاق».

«چه بسا افرادى كه در داده‌هاى خدا با رسولش، غرق هستند ولى در آخرت برايشان بهره‌اى نيست».

«الا انّ عمل اهل الجنّة خزنة بربوة، الا انّ عمل اهل النّار سهلة بسهوة»

«آگاه باشيد كه عمل اهل بهشت چون كوه سخت است و عمل اهل جهنم چون زمين پست و نرم».

«الا ربّ شهوة ساعة اورثت حزنا طويلا يوم القيامة»

«چه بسا شهوت و لذت يك لحظه‌اى كه موجب حزن و اندوه طولانى در قيامت گردد».

۸- حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع)

احوال آن بزرگوار آشكارتر است از اينكه بخواهيم بيان كنيم.

«سويد بن غفله» گويد: پس از آنكه مردم با على- عليه السّلام- براى خلافت بيعت كردند، بر آن جناب وارد شدم، ديدم حضرت بر حصير كوچكى نشسته در حالى كه در اطاقش غير از آن، چيز ديگرى نبود، عرض كردم:

اى امير المؤمنين! اكنون بيت المال در دست توست و در خانه هم چيزى كه بدان احتياج دارى نيست (پس چرا از بيت المال رفع احتياج نمى‌كنى؟)

فرمود:

«يا ابن غفلة، انّ اللبيب لا يتأثّث في دار النّقلة و لنا دار امن قد نقلنا اليها خير متاعنا و انّا عن قليل اليها صائرون‌».

«اى پسر غفله! فرد خردمند هرگز در خانه‌اى كه بايد از آنجا كوچ كند اثاث بسيار ترتيب نمى‌دهد، براى ما خانه امنى است كه بهترين متاع و كالاى خود را به آنجا فرستاديم و بزودى خود نيز بدان محل خواهيم رفت».

هر گاه وجود مقدس امير المؤمنين- عليه السّلام- مى‌خواست جامه‌اى تهيّه كند، به بازار مى‌رفت و دو لباس مى‌خريد، بهتر را به «قنبر» مى‌داد و آن ديگرى را خود مى‌پوشيد، آنگاه نزد خیاط آمده مى‌فرمود:

«خذه بقدومك و يقول هذه تخرج في مصلحة اخرى‌».

«يكى از دو آستينش را كوتاه كن تا براى كار ديگرى از آن استفاده كنيم».

و آستين ديگر را به حال خود واگذاشته مى‌فرمود:

- «هذه نأخذ فيها من السّوق للحسن و الحسين عليهما السّلام»

«در اين آستين براى حسن و حسين- عليهما السّلام- چيزى از بازار تهيه مى‌كنيم».

انسان عاقل بايد با چشم باز نظر كند و فكر سالمش را به كار بيندازد و تحقيق نمايد كه اگر در دنيا و ازدياد آن خيرى بود، اين نوابغ عالم بشريت كه خاصّان درگاه حق و حجت الهى بر مردمند، آن را از دست نمى‌دادند، بلكه از طريق دورى از دنيا مى‌خواستند به خدا نزديكتر گردند تا جايى كه امير المؤمنين- عليه افضل صلوات المصلّين- به دنيا بفرمايد:

- «قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة فيها» [۲]

«تو را سه بار طلاق دادم كه ديگر نمى‌توان به تو رجوع كرد».

و رسول حق- صلّى اللَّه عليه و آله- بفرمايد:

«ما يعبد اللَّه بشي‌ء مثل الزّهد في الدّنيا».

«تا كنون ذات اقدس الهى به چيزى مانند زهد در دنيا، بندگى نشد».

و حضرت عيسى- عليه السّلام- به حواريين بفرمايد:

«ارضوا بدنىّ الدّنيا مع سلامة دينكم كما رضى اهل الدّنيا بدنىّ الدّين مع سلامة دنياهم، و تحبّبوا الى اللَّه بالبعد منهم و ارضوا اللَّه في سخطهم».

«به اندكى از دنيا همراه با سلامت دينتان راضى شويد، همچنان كه اهل دنيا به اندكى از دين با سلامت دنيايشان راضى‌اند، از طريق دورى از اهل دنيا با خدا رابطه دوستى برقرار كنيد و رضايت الهى را در نارضايتى اينان بجوييد».

پرسيدند: اى روح اللَّه! با چه كسى نشست و برخاست داشته باشيم؟

فرمود:

«من يذكّروكم اللَّه رؤيته و يزيد في علمكم منطقه، و يرغّبكم في الآخرة عمله»

«كسى كه ديدنش شما را به ياد خدا مى‌اندازد، سخن گفتنش موجب ازدياد علمتان مى‌گردد و عملش شما را به آخرت علاقمند مى‌كند».

با اين اوصاف، چگونه شخص عاقل مى‌تواند فقر و مسكنت را دوست نداشته باشد در حالى كه مى‌بينيم اوليا و اوصيا بدان متصف بودند؟ بلكه از روز خلقت حضرت آدم- عليه السّلام- تا زمان رسول خاتم- صلّى اللَّه عليه و آله- بار سنگين خدمتگزارى در درگاه الهى و فرمانبرى فرامين انبيا- عليهم السّلام- و احياى دين خدا و عزيز ساختن آيينش و يارى پيامبران- عليهم السّلام- و منتشر كردن دعوت آن بزرگان، تنها به دوش فقرا و مساكين بوده و بس.

مگر نشنيدى قصه‌هاى قرآنى را و مگر برايت آشكار نگرديد كه منكرين خدا و شرايع او معمولا اغنيا و مترفين و اشراف و متكبرين بودند؟ نظر به آيات قصص، اين حقيقت را بر ايمان آشكار مى‌سازد كه:

- اغنيا و متكبران قوم نوح- عليه السّلام- به آن حضرت عرضه داشتند: - أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ .[۳]

«ما چگونه به تو ايمان بياوريم در حالى كه پيروانت مردمى فرومايه‌اند؟».

- و نيز گفتند: - وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ .[۴]

«آنان كه پيرو تواند جز اشخاصى پست و بى‌قدر نيستند».

همان گروه به حضرت شعيب- عليه السّلام- گفتند:

- إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ .[۵]

«تو در ميان ما شخصيتى بى‌ارزش و ناتوانى و اگر ملاحظه طايفه تو نبود، سنگسارت مى‌كرديم كه تو را نزد ما عزّت و احترامى نيست».

مستكبرين از قوم حضرت صالح- عليه السّلام- به مستضعفان با ايمان گفتند:

- أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ .[۶]

«آيا شما اعتقاد داريد كه «صالح» را خداوند به رسالت فرستاد،؟

مؤمنان پاسخ دادند: بلى ما به آيينى كه از طرف خدا بر او فرستاده شده ايمان داريم، متكبران بى‌ايمان گفتند: ما هم به آنچه شما ايمان داريد، كافريم».

فرزندان حضرت يعقوب- عليه السّلام- سخنشان چنين بود:

- وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ .[۷]

«با متاعى ناچيز و بى‌قدر حضور تو آمديم، محبّت فرما و بر قدر احسانت نسبت به ما بيفزا و از ما دستگيرى كن كه خدا صدقه دهندگان را نيكو پاداش مى‌دهد».

فرعون در حالى كه از موسى- عليه السّلام- عيب مى‌گرفت و بر او فخر مى‌فروخت، گفت:

- فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ؟ .[۸]

«چرا دستبند طلا بر دست ندارد؟».

مشركين به حضرت رسول خاتم- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- اين چنين مى‌گفتند:

- لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ .[۹]

«چرا گنج و مالى ندارد و يا فرشته آسمان همراه او نيست؟».

- أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها؟ .[۱۰]

«چرا باغى ندارد كه از ميوه‌هايش تناول كند؟».

- أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً .[۱۱]

«يا تو را باغى از خرما و انگور باشد كه در ميان آن باغ، نهرهاى آب جارى گردد».

- لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‌ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ .[۱۲]

«چرا اين قرآن بر بزرگى از اين دو قريه نازل نشد».

منظورشان از دو قريه، «مكه و طائف» و آن دو مرد هم، «مغيره يا وليد بن مغيره» از مكه و «ابو مسعود عروة بن مسعود ثقفى يا حبيب بن عمرو ثقفى» از طائف بود. و اينكه دو نفر را كانديدا كردند به خاطر اين بود كه اين دو بزرگان قومشان بوده‌اند و اموال بسيارى در مكه و طائف داشتند.

اين مقدار آيه و خبر در مدح مسكنت و كم دارى و مذمت شرف و دارايى، كفايت مى‌كند، چگونه اين خبرها كفايت نكند در حالى كه‌

خداوند متعال به پيامبرش حضرت عيسى- عليه السّلام- مى‌گويد:

«يا عيسى، انّى قد وهبت لك حبّ المساكين و رحمتهم، تحبّهم و يحبّونك، يرضون بك اماما و قائدا، و ترضى بهم صحابة و تبعا، و هما خلقان من لقينى بهما لقينى بأزكى الاعمال و احبّها الىّ».

«اى عيسى! من دوستى با مساكين و بيچارگان و ترحم به آنان را به عنوان هديه‌اى به تو بخشيدم، تو آنان را دوست دارى آنان هم تو را دوست دارند، آنان راضى به امامت و رهبرى تواند و تو نيز راضى به يارى و پيروى اينان، اگر كسى با اين دو خلق نيكو (يعنى حب مساكين و ترحم به ايشان) مرا ملاقات كند با پاكترين و محبوبترين اعمال، مرا ملاقات نموده است».

پيامبر ما- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- فرمود:

«الفقر فخرى و به افتخر»

«فقر، فخر من است و بدان افتخار مى‌كنم».

از حضرت عيسى- عليه السّلام- نقل است كه فرمود:

«بحقّ اقول لكم: انّ اكناف السّماء لخالية من الاغنياء، و لدخول جمل في سمّ الخياط ايسر من دخول غنىّ في الجنّة»

«به حق به شما مى‌گويم كه اطراف آسمان از اغنيا خالى است و داخل شدن يك شتر در سوراخ سوزن، راحت‌تر است از داخل شدن يك غنى در بهشت».

از رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- نقل است كه فرمود:

«اطّلعت في الجنّة فوجدت اكثر اهلها الفقراء و المساكين، و اذا ليس فيها احد اقلّ من الاغنياء و النّساء»

«در بهشت اطلاع حاصل كردم كه اكثر اهلش از فقرا و مساكين بوده و اغنيا و زنان در آن كم بودند».

اگر غنا فقط يك خطر كه آن ترك همراهى و كمك به فقراست داشته باشد، كافى است (كه انسان از آن بگريزد.).

اگر غنىّ بخواهد نقايص را بزدايد و همه ضرورتهايى را كه از آن اطلاع دارد برطرف نمايد، بايد تمام اموالش را در اين راه مصرف كند و خود ضعيف و زمينگير گردد و فقيرى همانند ديگر فقرا شود،

به همين خاطر است كه اويس قرنى (ره) گفت: «حقوق الهى براى ما طلا و نقره‌اى باقى نگذاشت».

نقل است كه حضرت على- عليه السّلام- باغى داشت كه درختانش را پيامبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- كاشته و آن حضرت با دستان خودش آن را آبيارى كرده بود، اين باغ را به دوازده هزار درهم فروخت و تمام آن پولها را در راه خدا صدقه داد و به خانه برگشت، در اين حال، همسر گرامش حضرت فاطمه- سلام اللَّه عليها- به او گفت:

«تعلم انّ لنا ايّاما لم نذق فيها طعاما و قد بلغ بنا الجوع و لا اظنّك الّا كأحدنا فهلّا تركت لنا من ذلك قوتا؟».

«مى‌دانى كه چند روز است غذايى نخورده‌ايم و گرسنگى مى‌كشيم و فكر كنم تو نيز همانند ما گرسنه‌اى پس چرا چيزى از آن همه پولها برايمان نگه نداشتى؟».

حضرت على- عليه السّلام- فرمود:

«منعنى عن ذلك وجوه اشفقت ان ارى عليها ذلّ السّؤال»

«دلم به حال افرادى كه مبادا در اثر گدايى به ذلّت و خوارى بيفتند سوخت به همين خاطر، چيزى به خانه نياوردم».

گويند علت اينكه معاويه فرزند يزيد از خلافت كنار كشيد، اين بود كه شنيد دو كنيزش- كه يكى زيباروى بود- با هم مشغول گفتگويند، آن ديگرى به كنيز زيبا گفت: جمالت تو را به ملوك داد (و گر نه تو خودت هيچ ارزشى ندارى).

كنيز زيبا پاسخ داد: چه حكومتى شبيه حكومت جمال است؟ اين جمال و زيبايى است كه بر حاكمان حكومت مى‌كند، پس حاكم حقيقى اوست.

كنيز ديگر گفت: حكومت چه خيرى دارد؟ حاكم يا حقوق مردم را ادا مى‌كند و شكر الهى را به جاى مى‌آورد كه در اين صورت لذت و قرارى برايش باقى نخواهد ماند و يا مطيع شهوات و لذات است و حقوق ديگران را ضايع كرده، شكر الهى را ترك مى‌نمايد كه در اين صورت، جايگاهش آتش جهنّم خواهد بود.

اين سخنان در معاويه بسيار مؤثّر واقع افتاد در نتيجه خود را از حكومت خلع نمود.

اطرافيان گفتند: لا اقل حكومت را به ديگرى بسپار.

گفت: گناه ديگرى را من به دوش بگيرم، در حالى كه تلخى دورى آن را مى‌چشم، اگر بخواهم كسى را معين كنم، خودم بدان سزاوارترم.

اين را گفت و به درون خانه رفته در را از درون بست و كسى را به درون راه نداد، بيست و پنج شب گذشت كه جان داد.

گويند مادرش وقتى اين ماجرا را شنيد گفت: اى كاش! لكّه خونى بودى (و هرگز به دنيا نمى‌آمدى).

فرزند جواب داد: اى كاش! همين طور كه مى‌گويى بودم و نمى‌دانستم بهشت و جهنمى در كار است.

سخن در اين باب به درازا كشيد و از موضوع اصلى كتاب به حاشيه رفتيم، علتش درخواست يكى از ياران بود كه نخواستيم بر خلاف آن عمل كنيم .[۱۳]

پانویس

۱. سوره قصص، آيه ۲۴.

۲. ر. ك: حديث ۵۴۹.

۳. سوره شعراء، آيه ۱۱۱.

۴. سوره هود، آيه ۲۷.

۵. سوره هود، آيه ۹۱.

۶. سوره اعراف، آيه ۷۵- ۷۶.

۷. سوره يوسف، آيه ۸۸.

۸. سوره زخرف، آيه ۵۳.

۹. سوره هود، آيه ۱۲.

۱۰. سوره فرقان، آيه ۸.

۱۱. سوره اسراء، آيه ۹۱.

۱۲. سوره زخرف، آيه ۳۱.

۱۳.

مرحوم ملا مهدى نراقى در كتاب شريف جامع السعادات، در پايان بحث حبّ دنيا مى‌فرمايد: كارهاى انسان مى‌تواند سه حالت داشته باشد:

اوّل- كارهايى كه نمى‌شود براى خدا واقع گردد، هم ظاهر و هم باطنش هر دو براى دنياست كه عبارت است از انواع گناهان و امور ممنوعه و حتى بهره‌برى از مباحات.

دوّم- كارهايى كه ظاهرش دنيايى است مانند خوردن و خوابيدن و ازدواج و ...، اگر انسان اينها را براى بهره‌ورى نفس و لذات انجام دهد، جزء دنيا به حساب مى‌آيند، اما اگر به اين قصد بخورد و بخوابد و ازدواج نمايد كه قدرت بر تقوا (انجام فرامين الهى و ترك محرّمات) پيدا كند، باطنش الهى مى‌شود اگر چه ظاهرش دنيايى است و لذا رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- فرمود:

«من طلب من الدّنيا حلالا مكاثرا مفاخرا لقى اللَّه و هو عليه غضبان، و من طلبها استعفافا عن المسألة و صيانة لنفسه جاء يوم القيامة و وجهه كالقمر ليلة البدر»

. يعنى: «هر كه از حلال دنيا استفاده كند به نيت تكاثر و تفاخر، خداوند متعال را در حال غضب، ملاقات خواهد كرد. و هر كه به دنبال امور دنيايى باشد تا از ديگران درخواست نكند و كرامت نفسش را حفظ نمايد، روز قيامت وارد مى‌شود در حالى كه چهره‌اش مانند ماه شب بدر، نورانى است».

سوّم- كارهايى كه ظاهرش خدايى است مانند تحصيل علم، طاعات، عبادات و ... اين امور بستگى به باطن انسان دارد اگر قصدش غير خدا باشد (مانند ريا و طلب جاه و مقام و ...) مى‌شود دنيا و اگر براى خدا باشد، ظاهر و باطن هر دو للَّه مى‌گردند. (جامع السعادات، ج ۲، ص ۴۴، چاپ نجف ۱۳۸۳).