حضور قلب يكى از مهمّات آداب قلبيّه است كه شايد كثيرى از آداب مقدّمه آن باشد و عبادت را بدون آن روح و روانى نيست و خود مفتاح قفل كمالات و باب الأبواب سعادات است و در احاديث شريفه از كمتر چيزى اين قدر ذكر شده و به كمتر ادبى اين قدر اهمّيّت داده شده.
يكى از مهمّات آداب قلبيّه كه شايد كثيرى از آداب مقدّمه آن باشد و عبادت را بدون آن روح و روانى نيست و خود مفتاح قفل كمالات و باب الأبواب سعادات است و در احاديث شريفه از كمتر چيزى اين قدر ذكر شده و به كمتر ادبى اين قدر اهمّيّت داده شده، حضور قلب است. و ما گرچه در رساله سرّ الصّلاة[۱] و هم در كتاب اربعين [۲] از آن مستوفى ياد نموديم و درجات و مراتب آن را بيان نموديم، لكن در اينجا نيز براى تتميم فائده و تحرّز از حواله ذكرى از آن مىنماييم.
چنانچه سابق بر اين ذكر شد، عبادات و مناسك و اذكار و اوراد در وقتى نتيجه كامله دارد كه صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت عبوديّت به خود گيرد و از خودسرى و سركشى بيرون آيد. و نيز مذكور شد كه از اسرار و فوائد عبادات يكى آن است كه اراده نفس قوى شود و نفس بر طبيعت چيره شود و قواى طبيعت مسخّر تحت قدرت و سلطنت نفس گردد و اراده نفس ملكوتى در ملك بدن نافذ گردد، بهطورىكه قوا چون ملائكة اللّه نسبت به حق تعالى شوند كه «عصيان آن نكنند لمحهاى، و عمل كنند به آنچه فرمان براى آنها صادر مىشود.»[۳] و اكنون گوئيم كه يكى از اسرار عبادات و فوائد مهمّه، كه همه مقدّمه آن است، آن است كه جميع مملكت باطن و ظاهر مسخّر در تحت اراده اللّه و متحرّك بتحريك اللّه شود و قواى ملكوتيّه و ملكيّه نفس از جنود اللّه شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائكة اللّه را پيدا كنند. و اين خود يكى از مراتب نازله فناى قوا و ارادات است در اراده حق. و كمكم نتايج بزرگ بر اين مترتّب شود و انسان طبيعى الهى گردد و نفس ارتياض به عبادت اللّه پيدا كند و جنود ابليس يكسره شكست خورده منقرض شوند و قلب و قواى آن تسليم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز كند. و نتيجه اين تسليم اراده به حق در دار آخرت آن شود كه حق تعالى اراده او را در عوالم غيب نافذ فرمايد و او را مثل اعلاى خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدّس هر چه را بخواهد ايجاد كند به مجرّد اراده موجود شود، اراده اين بنده را هم آن طور قرار دهد، چنانچه بعضى از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله راجع به اهل بهشت كه ملكى مىآيد پيش آنها، پس از آن كه اذن ورود مىطلبد وارد مىشود و نامهاى از جناب ربوبيّت به آنها مىدهد بعد از آن كه از خداى تعالى به آنها سلام ابلاغ نمايد. و در آن نامه است براى هر انسانى كه مخاطب به آن است:
من الحىّ القيّوم الّذى لا يموت إلى الحىّ القيّوم الّذى لا يموت. امّا بعد، فانّى اقول للشّيء كن فيكون، و قد جعلتك تقول للشّيء كن فيكون.
فقال صلى اللّه عليه و آله:
فلا يقول احد من اهل الجنّة للشّيء كن الّا و يكون. [۴]
و اين سلطنت الهيّهايست كه به بنده دهند از براى ترك اراده خود و ترك سلطنت هواهاى نفسانيّه و اطاعت ابليس و جنود او. و هيچيك از اين نتايج كه ذكر شد حاصل نمىشود مگر با حضور قلب كامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او حقيقت پيدا نكند و شبه لهو و بازى است. و البته چنين عبادتى را در نفس به هيچ وجه تأثيرى نيست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملكوت بالا نرود- چنانچه به اين معنى در اخبار اشاره شده- و قواى نفس با چنين عبادتى تسليم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آنها بروز نكند و همينطور قواى ظاهره و باطنه تسليم اراده اللّه نگردد و مملكت در تحت كبرياى حق منقهر نشود، چنانچه پرواضح است. و از اين جهت است كه مىبينيد در ما پس از چهل- پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلكه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصّى قوا افزوده مىشود و آن به آن اشتياق ما به طبيعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانيّه و وساوس شيطانيّه افزون گردد. اينها نيست جز آن كه عبادات ما بىمغز و شرائط باطنه و آداب قلبيّه آن به عمل نمىآيد، و الّا به نصّ آيه مباركه كتاب الهى:
«نماز نهى از فحشاء و منكرمىنمايد.»[۵]
و البته اين نهى صورى ظاهرى نيست، لا بدّ بايد در دل چراغى روشن شود و در باطن نورى فروزان شود كه انسان را هدايت به عالم غيب كند و زاجر الهى پيدا شود كه انسان را از عصيان و نافرمانى باز دارد.
و ما خود را در زمره نمازگزارها محسوب مىداريم و سالهاى سال است اشتغال به اين عبادت بزرگ داريم و در خود چنين نورى نديديم و در باطن چنين زاجر و مانعى براى ما پيدا نشده، پس واى به حال ما آن روزى كه صور اعمال ما و صحيفه افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند و گويند خود حساب خود را بكش،[۶] ببين آيا چنين اعمالى قابل قبول درگاه است و آيا چنين نمازى با اين صورت مشوّه ظلمانى مقرّب بساط حضرت كبريائى است؟ و آيا با اين امانت بزرگ الهى و وصيّت انبياء و اوصياء بايد اينطور سلوك كرد و اينطور دست خيانت شيطان رجيم را، كه عدوّ اللّه است، به آن راه داد؟ و آيا نمازى كه معراج مؤمن است و قربان متّقين است[۷]
چرا بايد شما را از ساحت مقدّس تبعيد و از درگاه قرب الهى دور كند؟
آن روز آيا جز حسرت و ندامت و بيچارگى و بدبختى و خجلت و شرمسارى چيزى نصيب ما مىشود؟
حسرت و ندامتى كه در اين عالم شبيه ندارد، خجلت و شرمسارى كه نظيرش را تصوّر نمىتوانيم كرد. حسرتهاى اين عالم هر چه باشد مشوب به هزار طور اميدها است، و شرمسارىهاى اينجا سريع الزّوال است، بخلاف آنجا كه روز بروز حسرت و ندامت است، چنانچه حق فرمايد:
وَ انْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الامْر.[۸] امر گذشته را نتوان جبران نمود و عمر تلف شده را نتوان برگرداند- يا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللّه.[۹]
اى عزيز، امروز روز مهلت و عمل است، انبياء آمدند و كتابها آوردند و دعوتها نمودند با اين همه تشريفات و اين همه تحمّل رنج و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار و از سكر طبيعت هشيار كنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند و به حيات ابدى و نعمتهاى سرمدى و لذّتهاى جاويدانى رسانند و از هلاك و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهايى دهند، تمام اينها براى خود ما بدون اين كه براى آنها نتيجهاى حاصل شود و آن ذوات مقدّسه احتياجى به ايمان و اعمال ما داشته باشند، با اين وصف در ما به هيچ وجه اثرى نكرد و شيطان مسامع قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و ظاهر ما همچو پيدا كرده كه هيچ يك از مواعظ آنها را در ما اثرى حاصل نشود، بلكه هيچ يك از آيات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش حيوانى تجاوز نكند.
بالجمله، اى قارى محترم كه اين اوراق را مطالعه مىكنى، مثل نويسنده خالى از همه انوار و تهى دست از همه اعمال صالحه و گرفتار هواهاى نفسانيّه مباش، تو به حال خود رحمى كن و از عمر خود نتيجهاى حاصل كن، دقت در حال انبياء و اولياء كمّل كن و اشتهاهاى كاذب و وعدههاى شيطان را پشت پا زن، مغرور گول شيطان مباش و فريب نفس امّاره مخور كه تدليس اينها بسيار دقيق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعميه مىكنند و انسان را فريب مىدهند. گاهى به اميد توبه در آخر عمر انسان را به شقاوت مىكشانند، با آن كه توبه در آخر عمر و تراكم ظلمات معاصى و بسيارى مظالم عباد و حقوق اللّه امرى است بسيار صعب و مشكل. امروز كه اراده انسان قوّت دارد و قواى جوانى برقرار است و درخت معصيت برومند نيست و سلطنت شيطان در نفس مستحكم نشده و نفس جديد العهد به ملكوت و قريب الافق به فطرت اللّه است و شرائط حصول و قبول توبه سهل است، نمىگذارند انسان قيام به توبه كند و اين درخت سست را ريشه كن و سلطنت غير مستقلّ را منقرض نمايد، وعده ايّام پيرى را مىدهند كه بعكس اين، اراده ضعيف و قوا ناتوان و درخت معاصى گوناگون كهن و برومند و سلطنت ابليس در ظاهر و باطن مستقل و مستقرّ شده و الفت به طبيعت شديد و بعد از ملكوت زياد و نور فطرت خاموش و منطفى گرديده و شرائط توبه سخت و ناگوار شده است، اين نيست جز غرور.
و گاهى به وعده شفاعت شافعين عليهم السلام انسان را از ساحت قدس آنها دور و از شفاعت آنها مهجور مىنمايند، زيرا كه انغمار در گناهان كمكم قلب را سياه و منكوس كند و انسان را به سوء عاقبت منجرّ نمايد. و طمع شيطان از انسان دزديدن ايمان است، دخول در گناهان را مقدّمه آن قرار مىدهد تا به نتيجه مطلوبه برسد. انسان اگر طمع شفاعت دارد، بايد در اين عالم با سعى و كوشش رابطه بين خود و شفعاى خود را حفظ كند و قدرى تفكّر در حال شافعان محشر نمايد كه حال آنها در عبادت و رياضت به كجا رسيده بود. فرضا كه شما با ايمان از دنيا برويد، ولى اگر بار گناهان و مظالم سنگين باشد ممكن است در عذابهاى گوناگون برزخ و قبر از شما شفاعت نشود، چنانچه از حضرت صادق منقول است كه «برزخ شما با خودتان است.»[۱۰] و عذابهاى برزخ طرف قياس با عذابهاى اينجا نيست، و طول مدّت برزخ را جز خدا كسى نداند، شايد ميليون ميليونها سال طول كشد. و ممكن است در قيامت نيز پس از مدّتهاى طولانى و عذابهاى گوناگون طاقت فرسا شفاعت نصيب ما شود، چنانچه در احاديث نيز اين معنى وارد است.[۱۱] پس، غرور شيطان انسان را از عمل صالح باز دارد و انسان را يا بىايمان يا با بارهاى سنگين از دنيا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار كند. و گاهى با وعده رحمت واسعه ارحم الرّاحمين دست انسان را از دامن رحمت كوتاه كند، غافل از آن كه اين همه بعث رسل و ارسال كتب و فرو فرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پيغمبران و راهنمايى طريق حق، از رحمت ارحم الرّاحمين است.
عالم را رحمت واسعه حق فروگرفته و ما در لب چشمه حيوان از تشنگى به هلاكت مىرسيم.
بزرگتر رحمتهاى الهى قرآن است، تو اگر به رحمت ارحم الرّاحمين طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى، از اين رحمت واسعه استفاده كن.
طريق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه روشن فرموده. تو خود به پاى خود در چاه مىافتى و از راه معوج مىشوى، رحمت را چه نقصانى است؟ اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم به طور ديگر نشان بدهند، مىدادند، به موجب وسعت رحمت، و اگر ممكن بود اكراها مردم را به سعادت برسانند مىرساندند، لكن هيهات! راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار نمىتوان آن را پيمود، سعادت با زور حاصل نشود، فضيلت و عمل صالح بدون اختيار فضيلت نيست و عمل صالح نمىباشد، و شايد معنى آيه شريفه لا اكْراهَ فِى الدّين نيز همين باشد.
بلى، آنچه در آن، اعمال اكراه و اجبار مىتوان نمود صورت دين الهى است نه حقيقت آن. انبياء عليهم السلام مأمور بودند كه صورت را با هر طور ممكن است تحميل مردم كنند تا صورت عالم صورت عدل الهى شود و مردم را ارشاد به باطن نمايند تا مردم به قدم خود آن را بپيمايند و به سعادت برسند.
بالجمله، اين نيز از غرور شيطان است كه دست انسان را با طمع رحمت از رحمت كوتاه كند.
در ذكر شمّهاى از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت سلام اللّه عليهم راجع به ترغيب حضور قلب.
و ما در اينجا به ترجمه متن بعضى از روايات اكتفا مىكنيم:
از حضرت رسول ختمى صلّى اللّه عليه و آله روايت است كه
«عبادت كن خداى تعالى را چنانچه گويا او را مىبينى، و اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند.» [۱۲]
از اين حديث شريف استفاده دو مرتبه از مراتب حضور قلب مىشود:
جناب رسول اكرم فرمايد:
«اگر مىتوانى از اهل مقام اوّل باشى عبادت خدا را آن طور بجا آور، و الّا از اين معنا غافل مباش كه تو در محضر ربوبيّتى.»
و البته محضر حق را ادبى است كه غفلت از آن از مقام عبوديت دور است. و اشاره به اين فرموده است. در حديثى كه جناب أبو حمزه ثمالى رضى اللّه عنه نقل مىكند، مىگويد:
«ديدم حضرت على بن الحسين سلام اللّه عليهما را كه نماز مىخواند. عباى آن حضرت از دوشش افتاد. آن را راست و تسويه نفرمود تا آن كه از نماز فارغ شد.
سؤال كردم از سببش، فرمود: واى بر تو، آيا مىدانى در خدمت كى بودم؟»[۱۳]
و نيز از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه
«دو نفر از امّت من به نماز مىايستند در صورتى كه ركوع و سجودشان يكى است و حال آن كه ميان نماز آنها مثل ما بين زمين و آسمان است.»[۱۴]
و فرمودند:
«آيا نمىترسد كسى كه صورت خود را در نماز بر مىگرداند صورت او چون روى حمار شود.»[۱۵]
و فرمودند:
«كسى كه دو ركعت نماز بجا آورد و در آن به چيزى از دنيا متوجّه نشود، خداى تعالى گناهان او را مىآمرزد.»[۱۶]
و فرمودند:
«بعضى از نمازها قبول مىشود نصفش يا ثلثش يا ربعش يا خمسش- تا عشرش. و بعضى از نمازها چون جامه كهنه پيچيده مىشود و به روى صاحبش زده مىشود. و از نماز تو مال تو نيست مگر آن كه به قلبت اقبال به آن كنى.»[۱۷]
و حضرت باقر عليه السلام فرمودند:
«رسول خدا فرمود: وقتى بنده مؤمن به نماز بايستد خداى تعالى نظر به سوى او كند- يا فرمودند خداى تعالى اقبال به او كند- حتى منصرف شود. و رحمت از بالاى سرش سايه بر او افكند و ملائكه فروگيرند اطراف و جوانب او را تا افق آسمان و خداى تعالى ملكى را موكّل او كند كه بايستد بالاى سر او و بگويد: اى نمازگزار، اگر بدانى كى نظر مىكند به سوى تو و با كى مناجات مىكنى، توجّه به جايى نمىكنى و از موضعت جدا نمىشوى هرگز.»[۱۸]
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه
«جمع نمىشود اشتياق و خوف در دلى مگر آن كه بهشت بر او واجب شود. پس وقتى نماز مىخوانى، اقبال كن به قلب خود به خداى عزّ و جلّ، زيرا كه نيست بنده مؤمنى كه اقبال كند به قلبش به خداى تعالى در نماز و دعا مگر آن كه قلوب مؤمنين را خداى تعالى به او اقبال دهد و با دوستى آنها او را تأييد كند او را به بهشت برد.»[۱۹]
و از حضرت باقر و صادق عليهما السلام مروى است كه فرمودند:
«نيست از براى تو از نمازت مگر آنچه را كه اقبال قلبت داشته باشى در آن، پس، اگر به غلط بجا آورد تمام آن را يا غفلت از آداب آن كند، پيچيده شودآن و به روى صاحبش زده شود.»[۲۰]
و از حضرت باقر العلوم عليه السلام روايت شده كه
«همانا بالا مىرود از نماز بنده از براى او نصف يا ثلث يا ربع يا خمسش، پس، بالا نمىرود براى او مگر آنچه را اقبال به قلب نموده است بر آن. و ما مأمور شديم به نافله تا تتميم شود نقص فرائض به آن.»[۲۱]
و از جناب صادق مروى است كه فرمود:
«وقتى احرام بستى در نماز، اقبال كن بر آن، زيرا كه وقتى اقبال نمودى خداوند به تو اقبال فرمايد و اگر اعراض نمايى خداوند از تو اعراض كند. پس گاهى بالا نمىرود از نماز مگر ثلث يا ربع يا سدس آن به آن قدر كه نمازگزار اقبال به نماز نموده و خداوند عطا نمىفرمايد به غافل چيزى.»[۲۲]
و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت است كه به ابى ذر فرمودند:
«دو ركعت متوسّط با فكر بهتر است از ايستادن يك شب در صورتى كه قلب غافل باشد.» [۲۳]
احاديث در اين باب بسيار است و براى اصحاب اعتبار و قلوب بيدار اين قدر كفايت كند.
اكنون كه فضيلت و خواصّ حضور قلب را عقلا و نقلا دانستى و ضررهاى ترك آن را فهميدى، علم تنها كفايت نكند بلكه حجّت را تمامتر نمايد، دامن همّت به كمر زن و آنچه را دانستى در صدد تحصيل آن باش و علم خود را عملى كن تا استفاده از آن برى و برخوردار از آن شوى. قدرى تفكّر كن كه به حسب روايات اهل بيت عصمت عليهم السلام، كه معادن وحى و تمام فرمايشاتشان و علومشان از وحى الهى و كشف محمّدى صلى اللّه عليه و آله و سلّم است، قبولى نماز شرط قبولى ساير اعمال است، و اگر نماز قبول نشود، به اعمال ديگر اصلا نظر نكنند.[۲۴] و قبولى نماز به اقبال قلب است كه اگر اقبال قلب در نماز نباشد، از درجه اعتبار ساقط و لايق محضر حضرت حق نيست و مورد قبول نمىشود، چنانچه در احاديث سابقه معلوم شد. پس، كليد گنجينه اعمال و باب الأبواب همه سعادات حضور قلب است كه با آن فتح باب سعادت بر انسان مىشود و بدون آن جميع عبادات از درجه اعتبار ساقط مىشود.
الحال قدرى با نظر اعتبار انديشه كن و اهمّيّت مقام و بزرگى موقف را با ديده بصيرت بنگر و با جدّيّت تمام قيام به امر كن. كليد در سعادت و درهاى بهشت و كليد در شقاوت و درهاى جهنّم در اين دنيا در جيب خود تو است مىتوانى درهاى بهشت و سعادت را به روى خود مفتوح كنى و مىتوانى بخلاف آن باشى. زمام امر در دست تو است، خداى تبارك و تعالى حجّت را تمام و راههاى سعادت و شقاوت را نموده و توفيقات ظاهرى و باطنى را عطا فرموده، آنچه از جانب او و اولياى او است تمام است، اكنون نوبت اقدام ما است، آنها راهنمايند و ما راهرو. آنها عمل خود را انجام دادند به وجه احسن و عذرى باقى نگذاشتند و لمحهاى كوتاهى نكردند، تو نيز از خواب غفلت برخيز و راه سعادت خود را طى كن و از عمر و توانايى خود استفاده نما كه اگر وقت بگذرد و اين نقد عمر و جوانى و گنج قوّت و توانائى از دستت برود جبران ندارد. اگر جوانى، مگذار به پيرى رسى كه در پيرى مصيبتهايى دارى كه پيرها مىدانند و تو غافلى. اصلاح در حال پيرى و ضعف از امور بسيار مشكل است. و اگر پيرى، مگذار بقيه عمر از دستت برود كه باز هر چه باشد تا در اين عالم هستى راهى به سعادت دارى و درى از سعادت به رويت باز است، خدا نكند كه اين در بسته شود و اين راه منسدّ گردد كه آن وقت اختيار از دستت برود و جز حسرت و ندامت و افسوس از گذشتن امر نصيبى ندارى.
پس اى عزيز، اگر ايمان به آنچه ذكر شد كه گفته انبياء عليهم السلام است آوردى و خود را براى تحصيل سعادت و سفر آخرت مهيّا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را كه كليد گنج سعادت است تحصيل كنى، راه تحصيل آن آن است كه اوّلا رفع موانع حضور قلب را نمايى و خارهاى طريق را از سر راه سلوك ريشه كن كنى و پس از آن اقدام به خود آن كنى. امّا مانع حضور قلب در عبادات، تشتّت خاطر و كثرت و ارادت قلبيّه است. و اين گاهى از امور خارجه و طرق حواسّ ظاهره حاصل مىشود، مثل آنكه گوش انسان در حال عبادت چيزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخيّلات و تفكّرات باطنيّه گردد و واهمه و متصرّفه در آن تصرّف نموده از شاخهاى به شاخهاى پرواز كند، يا چشم انسان چيزى ببيند و منشأ تشتّت خاطر و تصرّف متصرّفه گردد، يا ساير حواسّ انسان چيزى ادراك كند و از آن انتقالات خياليّه حاصل شود.
و طريق علاج اين امور را گرچه فرمودند رفع اين اسباب است، مثل آن كه در بيت تاريكى يا محلّ خلوتى بايستد و چشم خود را در وقت نماز ببندد و در مواضعى كه جلب نظر مىكند نماز نخواند، چنانچه مرحوم شهيد سعيد رضوان اللّه عليه از بعض متعبّدين نقل فرمايد كه در خانه كوچك تاريكى كه وسعت آن به قدر آن باشد كه ممكن باشد در آن نماز خواندن عبادت مىكردند.[۲۵] ولى معلوم است اين، رفع مانع نكند و قلع مادّه ننمايد. زيرا كه عمده تصرّف خيال است كه با منشأ جزئى كار خود را انجام مىدهد، بلكه گاه شود كه در خانه تاريك و كوچك و تنها تصرّف واهمه و خيال بيشتر شود و به مبادى ديگر براى دعا به و بازى خود دستآويز شود. پس، قلع مادّه كلّى به اصلاح خيال و وهم است و ما پس از اين اشاره به آن مىكنيم. بلى، گاهى اين طور از علاج هم در بعضى از نفوس بىتأثير و خالى از اعانت نيست، ولى ما دنبال علاج قطعى و قلع سبب حقيقى مىگرديم و آن بدين حاصل نشود.
و گاهى تشتّت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طريق كلّى دو منشأ بزرگ دارد كه عمده امور به آن دو منشأ برگردد:
در بيان دواء نافع براى علاج هرزه گردى و فرّار بودن خيال كه از آن تحصيل حضور قلب نيز شود.
بدان كه هر يك از قواى ظاهره و باطنه نفس قابل تربيت و تعليم است با ارتياض مخصوص. مثلا، چشم انسان قادر نيست كه به يك نقطه معيّنه يا در نور شديد، مثل نور عين شمس، مدّتى طولانى نگاه كند بدون بهم خوردن پلكهاى آن، ولى اگر انسان چشم را تربيت كند، چنانچه بعضى از اصحاب رياضات باطله براى مقاصدى عمل مىكنند، ممكن است چند ساعت متمادى در قرص آفتاب نظر را بدوزد بدون آن كه چشم بهم خورد يا خستگى پيدا كند و همين طور به نقطه معيّنى نظر را بدوزد چندين ساعت بدون حركت، و همينطور ساير قوا حتّى حبس نفس كه- على المحكى- در اصحاب رياضات باطله كسانى هستند كه حبس نفس خود كنند مدّتهاى زائد بر متعارف نوع.
و از قوايى كه قابل تربيت است قوّه خيال و قوّه واهمه است كه قبل از تربيت اين قوى چون طايرى سخت فرّار و بىاندازه متحرّك از شاخهاى به شاخهاى و از چيزى به چيزى هستند، به طورى كه انسان اگر يك دقيقه حساب آنها را نگه دارد مىبيند كه چندين انتقال متسلسل با تناسبات بسيار ضعيف ناهنجار پيدا نموده، حتّى بسيارى گمان مىكنند كه حفظ طاير خيال و رام نمودن آن از حيّز امكان خارج و ملحق به محالات عاديّه است، ولى اين طور نيست و با رياضت و تربيت و صرف وقت آن را مىتوان رام نمود و طاير خيال را مىتوان به دست آورد، به طورى كه در تحت اختيار و اراده حركت كند كه هر وقت بخواهد آن را در مقصدى يا مطلبى حبس كند كه چند ساعت در همان مقصد حبس شود.
و طريق عمده رام نمودن آن عمل نمودن به خلاف است. و آن چنان است كه انسان در وقت نماز خود را مهيّا كند كه حفظ خيال در نماز كند و آن را حبس در عمل نمايد و به مجرّد اين كه بخواهد از چنگ انسان فرار كند آن را استرجاع نمايد، و در هر يك از حركات و سكنات و اذكار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتيش نمايد و نگذارد سر خود باشد. و اين در اوّل امر كارى صعب به نظر مىآيد، ولى پس از مدّتى عمل و دقّت و علاج حتما رام مىشود و ارتياض پيدا مىكند. شما متوقع نباشيد كه در اوّل امر بتوانيد در تمام نماز حفظ طاير خيال كنيد، البته اين امرى است نشدنى و محال و شايد آنها كه مدّعى استحاله شدند اين توقّع را داشتند، ولى اين امر بايد با كمال تدريج و تأنّى و صبر و توانى انجام بگيرد. ممكن است در ابتداى امر در عشر نماز يا كمتر آن حبس خيال شده حضور قلب حاصل شود، و كمكم انسان اگر در فكر باشد و خود را محتاج به آن ببيند، نتيجه بيشتر حاصل كند و اندك اندك غلبه بر شيطان و هم و طاير خيال پيدا كند كه در بيشتر نماز زمام اختيار آنها را در دست گيرد. و هيچگاه نبايد انسان مأيوس شود، كه يأس سرچشمه همه سستيها و ناتوانىها است و برق اميد انسان را به كمال سعادت خويش مىرساند.
ولى عمده در اين باب حسّ احتياج است كه آن در ما كمتر است، قلب ما باور نكرده كه سرمايه سعادت عالم آخرت و وسيله زندگانى روزگارهاى غير متناهى نماز است. ما نماز را سر بار زندگانى خود مىشماريم و تحميل و تكليف مىدانيم. حبّ به شىء از ادراك نتايج آن پيدا مىشود، ما كه حبّ به دنيا داريم براى آنست كه نتيجه آن را دريافتيم و قلب به آن ايمان دارد و لهذا در كسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتّعاظ نمىباشيم. آنهايى كه گمان كردند نبىّ ختمى و رسول هاشمى صلّى اللّه عليه و آله دعوتش داراى دو جنبه است: دنيائى و آخرتى، و اين را مايه سرافرازى صاحب شريعت و كمال نبوّت فرض كردهاند، از ديانت بىخبر و از دعوت و مقصد نبوّت عارى و برى هستند. دعوت به دنيا از مقصد انبياء عظام بكلّى خارج، و حسّ شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهر براى دعوت به دنيا كفايت مىكنند، محتاج به بعث رسل نيست- اداره شهوت و غضب قرآن و نبىّ لازم ندارد. بلكه انبياء مردم را از دنيا بازدارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و تحديد موارد منافع نمايند، غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند. آنها مىفرمايند مال را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را با هر طريق فروننشان- نكاح بايد باشد، تجارت و صناعت و زراعت بايد باشد- با آن كه در كانون شهوت و غضب اطلاق است. پس، آنها جلوگير اطلاق هستند نه داعى به دنيا. روح دعوت به تجارت تقييد و بازدارى از به دست آوردن باطل است، و روح دعوت به نكاح تحديد طبيعت و جلوگيرى از فجور و اطلاق قوّه شهوت است. بلى، آنها مخالف مطلق نيستند چه كه آن مخالف نظام اتمّ است.
بالجمله، ما چون حسّ احتياج به دنيا نموديم و آن را سرمايه حيات و سرچشمه لذات دريافتيم، در توجّه به آن حاضر و در تحصيل آن مىكوشيم.
اگر ايمان به حيات آخرت پيدا كنيم و حسّ احتياج به زندگانى آنجا نماييم و عبادات و خصوصا نماز را سرمايه تعيّش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانيم، البته در تحصيل آن كوشش مىنماييم، و در اين سعى و كوشش زحمت و رنج و تكلّف در خود نمىيابيم، بلكه با كمال اشتياق و شوق دنبال تحصيل آن مىرويم و شرائط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصيل مىكنيم.
اكنون اين سردى و سستى كه در ما است از سردى فروغ ايمان و سستى بنياد آن است، و الّا اگر اين همه اخبار انبياء و اولياء عليهم السلام و برهان حكما و بزرگان عليهم الرضوان در ما ايجاد احتمال كرده بود، بايد بهتر از اين قيام به امر و كوشش در تحصيل كنيم. ولى جاى هزار گونه افسوس است كه شيطان سلطنت بر باطن ما پيدا كرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده نمىگذارد فرموده حق و فرستادههاى او و گفتههاى علما و مواعظ كتابهاى الهى به گوش ما برسد. اكنون گوش ما گوش حيوانى دنيوى است و موعظههاى حقّ از حدّ ظاهر و از گوش حيوانى ما به باطن نمىرسد-
و ذلِكَ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد.[۲۶]از وظايف بزرگ سالك إلى اللّه و مجاهد في سبيل اللّه آن است كه در خلال مجاهده و سلوك از اعتماد به نفس بكلّى دست كشد و جبلّتا متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتا متعلّق به مبدأ المبادى گردد، و از آن وجود مقدس عصمت و حفظ طلب كند و به دست گيرى آن ذات اقدس اعتماد كند و در خلوات تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با كمال جدّيّت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهى نيست.
و الحمد للّه.
در اشاره به آن كه حبّ دنيا منشأ تشتت خيال و مانع از حضور قلب است و در بيان علاج آن به قدر ميسور.
بايد دانست كه به حسب فطرت و جبلّت قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله توجّه آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امرى مانع از تفكّر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرّد آنكه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فورا قلب به سوى محبوب خود پرواز نموده متعلّق به دامن آن شود. اهل معارف و صاحبان جذبه الهيّه اگر داراى قوّت قلب باشند و متمكّن در جذبه و حبّ باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى كمال مطلوب را مشاهده نموده و
ما رايت شيئا الّا [و] رايت اللّه فيه و معه[۲۷]
گويند. و اگر سرور آنها فرمايد:
ليغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه في كلّ يوم سبعين مرّة [۲۸]
براى آنست كه جمال محبوب را در مرآت، خصوصا مرائى كدره چون مرآت بوجهلى، ديدن خود كدورت براى كمّل است. و اگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به كثرات مانع از حضور شود، به مجرّد آن كه آن اشتغال كم شود طائر قلوب آنها به آشيانه قدس خود پرواز كند و دستآويز جمال جميل گردد.
و طالبان غير حق، كه در نظر اهل معرفت همه طالب دنيا هستند، نيز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجّه و متعلّقند. آنها نيز اگر در حبّ مطلوب خود مفرطند و حبّ دنيا مجامع قلوب آنها را گرفته، هيچگاه از توجّه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چيز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حبّ آنها كمتر باشد، در وقت فراغت قلب آنها به محبوب خود رجوع كند. آنان كه حبّ مال و رياست و شرف در دل آنها است، در خواب نيز مطلوب خود را مىبينند و در بيدارى به فكر محبوب خود بسر مىبرند، و مادامىكه در اشتغال به دنيا بسر مىبرند با محبوب خود همآغوشند، و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتى مىيابد و فورا متعلّق به محبوب خود مىشود، گويى تكبيرة الاحرام كليد در دكّان يا رافع حجاب بين او و محبوب او است، يك وقت به خود مىآيد كه سلام نماز را گفته در صورتى كه هيچ توجّه به آن نداشته و همهاش را با فكر دنيا هم آغوش بوده. اينست كه چهل- پنجاه سال نماز ما را در دل اثرى جز ظلمت و كدورت نيست، و آنچه بايد معراج قرب حضرت حق و مايه انس به آن مقام مقدّس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگها دور كرده. اگر نماز ما بويى از عبوديّت داشت، ثمرهاش خاكسارى و تواضع و فروتنى بود، نه عجب و خودفروشى و كبر و افتخار كه هر يك براى هلاكت و شقاوت انسان سببى مستقلّ و موجبى منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حبّ دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمير آن ندارد، ناچار اين حبّ مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج اين مرض مهلك و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.
امّا علم نافع براى اين مرض، تفكّر در ثمرات و نتايج آن و مقايسه كردن بين آنها و مضارّ و مهالك حاصله از آن است. نويسنده در شرح اربعين شرحى در اين باب نگاشته و به قدر ميسور در بيان آن به تفصيل پرداختهام. در اين مقام نيز به شرح بعض احاديث اهل بيت عصمت اكتفا مىكنم:
في الكافى عن أبي عبد اللّه عليه السلام، قال: رأس كلّ خطيئة حبّ الدّنيا.[۲۹]
و روايات كثيره ديگر نيز به اين مضمون با اختلاف تعبير وارد است.[۳۰] و بس است براى انسان بيدار همين حديث شريف، و كفايت مىكند براى اين خطيئه بزرگ مهلك همين كه سرچشمه تمام خطاها و ريشه و پايه جميع مفاسد است. با قدرى تأمّل معلوم شود كه تقريبا تمام مفاسد اخلاقى و اعمالى از ثمرات اين شجره خبيثه است. هيچ دين و مذهب باطلى تأسيس در عالم نشده و هيچ فسادى در دنيا رخ نداده مگر به واسطه اين موبقه عظيمه- قتل و غارت و ظلم و تعدّى نتايج اين خطيئه است، فجور و فحشاء و دزدى و ساير فجايع زاييده اين جرثومه فساد است. انسان داراى اين حبّ از جميع فضائل معنويّه بر كنار است: شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت كه مبدأ تمام فضائل نفسانيّه است، با حبّ دنيا جمع نمىشود. معارف الهيّه، توحيد در اسماء و صفات و افعال و ذات، و حقجويى و حق بينى با حبّ دنيا متضادّند، طمأنينه نفس و سكونت خاطر و استراحت قلب، كه روح سعادت دو دنيا است، با حبّ دنيا مجتمع نشود.
غناى قلب و بزرگوارى و عزّت نفس و حرّيّت و آزاد مردى از لوازم بىاعتنايى به دنيا است،
چنانچه فقر و ذلّت و طمع و حرص و رقّيّت و چاپلوسى از لوازم حبّ دنيا است.
عطوفت، رحمت، مواصلت، مودّت، محبّت، با حبّ دنيا متخالفند.
بغض و كينه و جور و قطع رحم و نفاق و ديگر اخلاق فاسده از وليدههاى اين امّ الأمراض است.
و في مصباح الشّريعة قال الصّادق عليه السلام:
الدنيا بمنزلة صورة:
رأسها الكبر، و عينها الحرص، و اذنها الطّمع، و لسانها الرّياء، و يدها الشّهوة، و رجلها العجب، و قلبها الغفلة، و كونها الفناء، و حاصلها الزّوال.
فمن احبّها، اورثته الكبر، و من استحسنها، اورثته الحرص، و من طلبها، اوردته إلى الطّمع، و من مدحها، البسته الرّياء، و من ارادها، مكّنته من العجب، و من اطمانّ [خ ل ركن] اليها، اولته الغفلة، و من اعجبه متاعها، افنته، و من جمعها و بخل بها، ردّته إلى مستقرّها و هي النّار. [۳۱]
و ديلمى در ارشاد القلوب از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كند كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«در شب معراج خداى تعالى فرمود: اى احمد، اگر بندهاى نماز اهل آسمان و زمين را بخواند و روزه اهل آسمان و زمين را بگيرد و چون ملائكه طعام نخورد و جامه عابدان را بپوشد پس از آن در قلب او ببينم ذرّهاى از حبّ دنيا يا سمعه آن يا رياست آن يا اشتهار آن يا زينت آن، با من مجاورت نمىكند در منزلم و از قلب او محبّت خود را بيرون مىكنم و قلب او را تاريك مىكنم تا مرا فراموش كند و نمىچشانم به او شيرينى محبّت خود را.» [۳۲]
پرواضح است كه محبّت دنيا با محبّت خداى تعالى جمع نشود. و احاديث در اين باب بيشتر از آن است كه در اين اوراق بگنجد.
و چون معلوم شود كه حبّ دنيا مبدأ و منشأ تمام مفاسد است، بر انسان عاقل علاقمند به سعادت خود لازم است اين درخت را از دل ريشه كن كند.
و طريق علاج عملى آن است كه معامله به ضدّ كند: پس اگر به مال و منال علاقه دارد، با بسط يد و صدقات واجبه و مستحبّه ريشه آن را از دل بكند. و يكى از نكات صدقات همين كم شدن علاقه به دنيا است، و لهذا مستحبّ است كه انسان چيزى را كه دوست مىدارد و مورد علاقهاش هست صدقه دهد، چنانچه در كتاب كريم الهى مىفرمايد:
لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون. [۳۳] و اگر علاقه به فخر و تقدّم و رياست و استطالت دارد، اعمال ضدّ آن را بكند و دماغ نفس امّاره را به خاك بمالد تا اصلاح شود.
و بايد انسان بداند كه دنيا طورى است كه هر چه آن را بيشتر تعقيب كند و در صدد تحصيل آن بيشتر باشد، علاقهاش به آن بيشتر شود و تأسّفش از فقدان آن روز افزون گردد، گوئى انسان طالب چيزى است كه به دست او نيست.
گمان مىكند طالب فلان حدّ از دنيا است، تا آن را ندارد از آن تعقيب مىكند و در راه آن تحمّل مشاقّ مىكند و خود را به مهالك مىاندازد، همين كه آن حدّ از دنيا را به دست آورد، براى او يك امر عادى مىشود و عشق و علاقهاش مربوط مىشود به چيز ديگرى كه بالاتر از آن است و خود را براى آن به زحمت و مشقّت مىاندازد و هيچگاه عشقش فروننشيند، بلكه هر دم روز افزون شود و زحمت و تعبش بيشتر گردد. و اين فطرت و جبلّت را هرگز وقوفى نيست. و اهل معرفت با اين فطرت اثبات بسيارى از معارف كنند كه بيان آن از حوصله اين اوراق خارج است و اشاره به بعض اين مطالب در احاديث شريفه شده، چنانچه در كافى شريف از حضرت باقر العلوم (ع) روايت نموده كه
«مثل حريص به دنيا مثل كرم ابريشم است كه هر چه به دور خود آن را بيشتر مىپيچد از خلاص شدن دورتر شود تا آن كه از اندوه بميرد.» [۳۴]
و از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه
«مثل دنيا مثل آب دريا است كه هر چه انسان تشنه از آن بخورد تشنهتر گردد تا او را بكشد.»[۳۵]
پس، اى طالب حق و سالك إلى اللّه، چون طائر خيال را رام نمودى و شيطان واهمه را به زنجير كشيدى و خلع نعلين حبّ زن و فرزند و ديگر شئون دنيوى را نمودى و با جذوه نار عشق فطرة اللهى مأنوس شدى و
انّى آنَسْتُ ناراً [۳۶] گفتى و خود را خالى از موانع سير ديدى و اسباب سفر را آماده كردى، از جاى برخيز و از اين بيت مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسلههاى زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.
«تو را از كنگره عرش مىزنند صفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست»[۳۷]
پس، «عزم» خود را قوى كن و اراده خويش را محكم نما كه اوّل شرط سلوك عزم است و بدون آن راهى را نتوان پيمود و به كمالى نتوان رسيد. و شيخ بزرگوار، شاهآبادى، [۳۸] روحى فداه آن را مغز انسانيّت تعبير مىكردند.
بلكه توان گفت كه يكى از نكات بزرگ تقوى و پرهيز از مشتهيات نفسانيّه و ترك هواهاى نفسانيّه و رياضات شرعيّه و عبادات و مناسك الهيّه، تقويت عزم و انقهار قواى ملكيّه در تحت ملكوت نفس است، چنانچه پيش از اين ذكر شد. و ما اكنون اين مقاله را با تحميد و تسبيح ذات مقدّس كبريا جلّ و علا و نعت و ثناى سيّد مصطفى و نبىّ مجتبى و آل اطهارش عليهم سلام اللّه ختم مىكنيم و از روحانيّت آن ذوات مقدّسه استمداد مىكنيم براى اين سفر روحانى و معراج ايمانى.
۱. پاورقى ۲.
۲. كتاب اربعين (شرح اربعين حديث) از آثار جناب مؤلف قدّس سرّه الشريف مىباشد كه نوشتن آن در محرّم ۱۳۵۸ هجرى قمرى به انجام رسيده است. در مقدمه اين كتاب شريف بعد از حمد و صلاة و دعا آمده است: «و بعد، اين بنده بىبضاعت ضعيف مدّتى بود با خود حديث مىكردم كه چهل حديث از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام كه در كتب معتبره اصحاب و علماء رضوان اللّه عليهم ثبت است جمع آورى كرده و هر يك را به مناسبت شرحى كند كه با حال عامّه مناسبتى داشته باشد، و از اين جهت آن را به زبان فارسى نگاشته كه فارسى زبانان نيز از آن بهره برگيرند، شايد ان شاء اللّه مشمولحديث شريف ختمى مرتبت صلی الله علیه وآله وسلم شوم كه فرموده است: من حفظ على امّتى اربعين حديثا ينتفعون بها بعثه اللّه يوم القيامة فقيها عالما. تا بحمد اللّه و حسن توفيقه موفق به شروع آن شدم و از خداى تعالى توفيق اتمام مىطلبم- انّه ولىّ التّوفيق.»
۳. معناى آيه شريفه است كه درباره ملائكه مىفرمايد لا يَعْصُونَ اللَّه ما امَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُن (تحريم- ۶)
۴. «از حىّ قيّومى كه نمىميرد به [سوى] حىّ قيّومى كه نمىميرد. اما بعد، من چون به (هر) چيز گويم «باش»، پس (موجود) مىشود، تو را (نيز) چنان قرار دادم كه به (هر) چيز بگويى «باش» موجود شود.
آنگاه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
احدى از اهل بهشت به چيزى نمىگويد «باش» مگر آنكه (موجود) شود.» علم اليقين، ج ۲، ص ۱۰۶۱. (با اندكى اختلاف)
۵. «انَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر. (عنكبوت- ۴۵)
۶. اشاره است به آيه ۱۴ سوره «اسراء»: اقْرَءْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ اليَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً.
۷. الصّلاة معراج المؤمن اعتقادات، مرحوم مجلسى، ص ۲۹. الصّلاة قربان كلّ تقىّ (نماز وسيله تقرّب هر پرهيزكار است به خدا) فروع كافى، ج ۳، ص ۲۶۵، «كتاب الصّلاة»، «باب فضل الصّلاة»، حديث ۶.
۸. «بيمشان ده از روز حسرت- روزى كه كار به آخر رسد.» (مريم- ۳۹)
۹. پاورقى ۱۲.
۱۰. اين معنى از روايت عمرو بن يزيد در فروع كافى، ج ۳ ص ۲۴۲، و علم اليقين، ج ۲، ص ۱۰۵۱، استفاده مىشود.
۱۱. از جمله در بحار الانوار، ج ۸، ص ۳۶۲، «كتاب العدل و المعاد»، باب ۱۲، حديث ۳۵ و ۳۶.
۱۲. بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۷۴، «كتاب الروضة»، باب ۴، حديث ۳. مكارم الاخلاق، ص ۴۵۹.
۱۳. وسائل الشيعة، ج ۴، ص ۶۸۸، «كتاب الصلاة»، «ابواب افعال الصلاة»، باب ۳، حديث ۶.
۱۴. بحار الانوار، ج ۸۱، ص ۲۴۹، «كتاب الصّلاة»، باب ۱۶، حديث ۴۱.
۱۵. مستدرك الوسائل، «كتاب الصلاة»، «ابواب افعال الصّلاة»، باب ۲، حديث ۲۰.
۱۶. منبع پيشين، حديث ۱۳.
۱۷. بحار الانوار، ج ۸۱، ص ۲۶۰، «كتاب الصّلاة»، باب ۱۶، حديث ۵۹.
۱۸. مستدرك الوسائل، «كتاب الصّلاة»، «ابواب افعال الصّلاة»، باب ۲، حديث ۲۲.
۱۹. وسائل الشيعة، ج ۴، ص ۶۸۷، «كتاب الصّلاة»، «ابواب افعال الصّلاة»، باب ۳، حديث ۳.
۲۰. منبع پيشين، حديث ۱.
۲۱. علل الشّرائع، ج ۲، ص ۳۲۷، باب ۲۴، حديث ۲.
۲۲. مستدرك الوسائل، «كتاب الصّلاة»، «ابواب افعال الصّلاة»، باب ۳، حديث ۷.
۲۳. « اى ابو ذر، دو ركعت ميانه توأم با انديشه و تفكر بهتر است از زنده داشتن يك شب در حالى كه قلب بازيگر و غافل است.» بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۸۲،« كتاب الرّوضة»،« باب مواعظ النبىّ»، حديث ۲. به نقل از مكارم الاخلاق، ص ۴۶۵.
۲۴. پاورقى ۱۳.
۲۵. التّنبيهات العلّية على وظائف الصّلاة القلبيّة، ص ۱۱۰ مطبوع در مجموعه افادات شهيد ثانى، چاپ سنگى ۱۳۱۳، خط محمد حسن جرفادقانى.
۲۶. «براى كسى كه دلى (آگاه) داشته باشد يا با توجه كامل گوش (به كلام حق) بسپارد.» (ق- ۳۷)
۲۷. «چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را در آن و با آن ديدم.» (منقول از امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام.) علم اليقين، ج ۱، ص ۴۹.
۲۸. «گاهى بر دلم غبارى مىنشيند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مىطلبم.» مستدرك الوسائل، «كتاب الصّلاة»، «أبواب الذّكر»، باب ۲۲، حديث ۱.
۲۹. «منشأ هر خطايى دوستى دنياست.» اصول كافى، «كتاب الايمان و الكفر»، «باب حبّ الدّنيا و الحرص عليها»، حديث ۱.
۳۰. از جمله به روايات ۱ تا ۱۷ باب مذكور در منبع پيشين مراجع شود.
۳۱. «دنيا بسان اندامى است كه سر آن كبر، چشم آن آز، گوش آن ولع، زبان آن ريا و خودنمايى، دست آن شهوت، پاى آن عجب، قلب آن غفلت و بىخبرى، بودش نيستى و ثمرهاش زوال است. پس هر كس آن را دوست گيرد، كبر و خود بينى به او دهد، و به هر كه نيكويش پندارد حرص و ولع ارزانى كند، و كسى را كه طالب او گردد، به آز و طمع در اندازد، و بر كسى كه او را بستايد جامه ريا پوشاند، و كسى را كه اراده آن كند گرفتار عجب و خود بينى كند، و كسى را كه به او اعتماد كند غافل سازد، و كسى را كه متاعهاى او پسند وى افتد نابود سازد، و كسى را كه متاعهاى دنيوى جمع كند و بخل بورزد به جايگاه و قرارگاهش، آتش، روانه كند.» مصباح الشريعة، باب ۳۲ (فى صفة الدّنيا).
۳۲. ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۲۰۶.
۳۳. «به نيكويى (و احسان خدا) نمىرسيد تا آنكه از آنچه دوست مىداريد انفاق كنيد.» (آل عمران- ۹۲)
۳۴. اصول كافى، ج ۳، ص ۲۰۲، «كتاب الايمان و الكفر»، «باب ذمّ الدّنيا و الزّهد فيها»، حديث ۲۰. و «باب حبّ الدنيا و الحرص عليها»، حديث ۷.
۳۵. منبع پيشين، حديث ۲۴.
۳۶. قسمتى از سخن موسى (ع) با خانوادهاش. اذْ رَا ناراً فَقالَ لِاهْلِهِ امْكُثُوا انّى آنَسْتُ ناراً ... (طه- ۱۰، نمل- ۷)
۳۷. شعر از حافظ است.
۳۸. مرحوم آية اللّه ميرزا محمد على اصفهانى شاهآبادى، فقيه، اصولى، عارف و فيلسوف برجسته، فرزند مرحوم آية اللّه ميرزا محمد جواد حسينآبادى اصفهانى، به سال ۱۲۹۲ ه ق در اصفهان متولد گشت.
پس از طى مراحل علمى مقدماتى در اصفهان و تهران به حوزههاى مقدّسه نجف و سامرّاء مشرف شده از محضر اساتيد بزرگى، چون مرحوم صاحب جواهر، آخوند خراسانى و شريعت اصفهانى، بهره جست و بزودى به درجه اجتهاد نايل گرديد. وى در فقه، فلسفه و عرفان به مقام والايى دست يافت و به تدريس اين علوم پرداخت و حوزه درس او از قوىترين حوزههاى درسى سامرّاء گرديد. پس از مراجعت از عراق، نخست در تهران اقامت نمود، سپس به قم مشرف شده و مدت هفت سال در شهر مقدس قم رحل اقامت افكند. در طول اقامت ايشان در قم، حضرت امام خمينى رضوان اللّه و سلامه عليه از درس اخلاق و عرفان وى بهره فراوان جستند. امام امت در مواضع متعدد در اين كتاب و كتب و رسالات ديگر با احترام و تجليل فراوان از آن استاد عاليقدر ياد نموده و افاضاتش را نقل فرمودهاند. مرحوم شاهآبادى علاوه بر تدريس علوم و فنون مختلف و تربيت شاگردان برجسته، تأليفات متعددى در زمينههاى مختلف از خود به جاى گذاشته است. آن بزرگمرد علم و عمل در سال ۱۳۶۹ ه. ق در سن هفتاد و هفت سالگى در تهران به ملأ اعلى پيوست و در جوار حضرت عبد العظيم الحسنى، در مقبره مرحوم شيخ أبو الفتوح رازى، مدفون گرديد. حشره اللّه مع النّبى محمّد و آله الطاهرين.