در تصميم گيرىها و موارد تقاطعِ انظار انسان بايد تابع باشد؛ عملًا اگر تخلّف كند، مجرم است و گناهكار. همچنين بعد از رحلت آیت الله خمينى كه عنوان رهبرى را به جناب آقاى حاج سيّد على خامنهاى سپردهاند؛ در اينجا هم بايستى ما وظيفه خودمان را بدانيم. ...ايشان از طرف اسلام منصوب مىشود براى حكومت؛ و مردم بايد در امر حكومت و سياست و تصميم گيريهائى كه راجع به اصل اجتماع اسلامى است از ايشان اطاعت كنند.
نویسنده:حجتالاسلام والمسلمين وكيلي
متن زیر سخنرانی مرحوم علامه آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی است پس از ارتحال رهبر عظیم الشأن انقلاب آیت الله العظمی خمینی, که در آن بر لزوم اطاعت از ولی فقیه به عنوان حاکم جامعه اسلامی تأکید فراوان دارند.
از نکات جالب توجه این سخنرانی اینکه ایشان با اینکه در آن ایام شناخت چندانی از مقام معظم رهبری نداشته اند اما از آنجا که علی المبنا اطاعت از ولی فقیه را واجب شرعی می دانند، همگان را به اطاعت از رهبر فرزانه انقلاب آیت الله خامنه ای دعوت می کنند
هر چند که برخی ناجوانمردانه به جای دیدن این همه تأکید بر لزوم اطاعت از ولی فقیه، بخشی دیگری از کلام ایشان را که ناظر به جدایی عنوان تقليد از عنوان حكومت است را مورد توجه قرار دادهاند حال آنکه با در نظر گرفتن آن روزهای ایران، که عملاً کسانی مانند آیت الله العظمی گلپایگانی به عنوان مرجع أعلم شناخته شده بودند و سخنی از مرجعیت مقام معظم رهبری نبود، چنین سخنانی کاملا طبیعی و معقول مینماید.
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّى الله عليه و آله و الطّاهرين و لعنت الله على أعدائهم اجمعيناگر يك ساختمان را به دست دو معمار يا دو مهندس بدهند كه اين ساختمان را بناء كنيد، و آن دو مهندس و معمار در فنّ خودشان كاملًا متخصّص باشند كه لازمه تخصص هم استقلال فكرى است، اگر يكى از آنها نظريهاش مثلًا اين است كه اين ساختمان در اين موقعيّت و خصوصيّت بايد شرقى ساخته بشود، ديگرى نظرش اين است كه بايستى جنوبى ساخته بشود؛ يا يكى نظريهاش اين است كه اطاقها سه متر و نيم ارتفاع داشته باشد، ديگرى مىگويد: بايد حتماً دو متر و هشتاد سانت باشد، يكى عقيدهاش اين است كه من باب مثال پىها را حتماً بايد از بتون آرمه بريزيم و ديگرى مىگويد نه كافى است كه پىها را از همان شفتهها آهك بريزيم و بيش از اين لازم نيست.
در اين اختلاف نظرها يا اينكه با همديگر مىنشينند مشورت مىكنند و توافق حاصل مىشود، يعنى يكى از آنها ديگرى را قانع مىكند و با كم و زياد كردن نقطه نظرها بالاخره روى نظريّه هر دو نفر اين نقشه ساختمان امضاء مىشود، يا اينكه نه؛ آنها حاضر نمىشوند كه با توافق يكديگر اين ساختمان بنا شود؛ چون هر دو نفر از آنها يا يك نفر از آنها مستقلّ برأى است؛ و حاضر نيست به هيچ وجه از نظر خودش تجاوز كند.
در اينجا اگر بنا شود ساختمان را بدست يكى از آنها بدهند كه بنظر او ساخته شود؛ و بالاخره او مهندس و معمار اين ساختمان باشد، مىخواهيم ببينيم وظيفه آن معمار يا مهندس ديگر چيست؟ او هم أهل خدمت است و مىخواهد كار بكند؛ و در اين ساختمان عامل مؤثّرى باشد؛ و بالاخره تشريك مساعى كند. من باب مثال ساختمان يك محلّ مقدّسى است يك مسجد است و مىخواهد كار بكند؛ وظيفه او چيست؟
يك وقت اين معمار دوّم تابع آن معمار اوّلى مىشود در تمام آراء كه هر چه تو در اين نقشه امضاء كردى، من هم امضاء مىكنم كه اين كار مسلّماً كار غلطى است. زيرا بنا بفرض دوّمى هم در اين امر متخصّص است، و نسبت به نقشه اوّلى اشكال دارد، آنهم اشكال فنّى، و نمىتواند از نقطه نظر فكر امضاء كند؛ كه اگر امضا كند، خيانت كرده است براى اينكه ممكن است فردا اين ساختمان فرو بريزد؛ يا براى زلزله استحكامات لازمه پيش بينى نشده باشد، يا هوا به اندازه كافى براى مدعوّين و حاضرين نباشد؛ و افرادى خفه شوند، و يا گاز كشىاش درست نباشد، برق كشىاش كامل نباشد، و حريق اتّفاق بيفتد. امضاء او يعنى امضاء همه خطرات.
بنابراين در موضوعات تخصّصى تبعيّت در رأى و فكر از ديگرى، صد در صد غلط است. هر گونه تخصّصى مىخواهد باشد، يعنى انسان بعد از اينكه خودش صاحب نظر شد ديگر نمىتواند با بصيرتى كه پيدا كرده، تابع رأى ديگرى باشد. بنابراين اگر اين معمار طرحهاى معمار ديگر را قبول و امضا كند بداعى اينكه مثل نام از جمله معمارين خارج نشود؛ يا ما هم در رديف معمارين و افراد سرشناس باشيم و أمثال اينها، او خيانت كرده است پس وظيفه عملى او چيست.
اينجا به دو نحوه مىتواند عمل كند: يكى اينكه بگويد: حالا كه او در فكر خودش مستقلّ شد، و اين ساختمان بدست او افتاد؟ ما چرا عقب بمانيم؟ چه و چه؟ و شروع مىكند به خرابى و فساد؛ در موقع عمل پىها را بَد مىكَنَد و به بنّا و عمله دستور مىدهد آجرها را خوب كار نگذارند. ملاتها را خوب نريزند، خلاصه دسيسه مىكند، رشوه مىدهد؛ به سيم كشها مىگويد سر سيمها را نبندند و ... اينهم كه معلوم است كه خيانت است. نحوه ديگر آن است كه مىگويد: حالا كه من الآن آن نظريّاتم در اين خصوص مورد قبول واقع نشد؛ به آن مقدارى كه قدرت دارم از كمك به اين ساختمان مقدّس خوددارى نكنم؛ من هم مانند يكى از عاملين ديگر مأمور براى عمل و اجراء و تصحيح مىشوم؛ لذا با اينكه خودش مهندس است، مىآيد مانند يك بنّا به كارگرها سر مىزند؛ به سيم كشها سر مىزند؛ به عملهها سفارش مىكند: آقاجان آجرها را خوب كار بگذاريد؛ محكم كارى كنيد! اينجا مسجد است، روى سر مردم فرو نيايد، و خلاصه مشغول كار مىشود اما بدون اينكه در كادر هدايت و نقشه اساسى، دخالتى داشته باشد.
اين بهترين كار پسنديده است كه در صورتى كه از نيروى فكرى او استفاده نشده، عملًا نسبت به پايدارى اين ساختمان و برقرارى آن حتى الإمكان كوشش كند، و تمام مساعى جميله خود را ابراز نمايد.
مثال ديگر: شما فرض كنيد: بيمارى را به دو نفر پزشك متخصّص سپردهاند. يك وقت است كه نظريّه هر دو براى معالجه اين بيمار مشترك است؛ كه در اين صورت هر دو تشريك مساعى مىكنند و بيمار معالجه مىشود؛ امّا يك وقت است كه نَه؛ اين پزشك مىگويد: اين بيمار حتماً بايد عمل جراحى شود و غير از آن هيچ چارهاى نيست؛ و پزشك ديگر ايستاده و مىگويد: تشخيص تو غلط است؛ و بايد با دارو معالجه شود و اگر او را عمل كنى ميميرد. ملاحظه مىكنيد كه اين دو پزشك در يك تضارب و تصادم فكرى عميقى واقعاند؛ اينجا چه بايد كرد؟ اگر بيمار بدست يك نفر از آنها سپرده شد؛ آن ديگرى نمىتواند بگويد آنچه تو گفتى من اجمالًا قبول دارم، نسخه را تو بنويس من هم امضاء مىكنم! اين امضاء خيانت است. زيرا چه بسا آن مريض بمجرّد عمل بميرد، و اين عمل مؤثّر در فوت او باشد، و اين هم كه امضاء كرده است پس شريك در جرم است. همچنين اگر بگويد: ما چكار داريم كه خودمان را با اين مسائل درگير كنيم، ما هم يك امضائى مىدهيم و كار تمام است. اين هم خيانت است.
البتّه اين حرف مربوط به افراد متخصّص است. زيرا افراد غير متخصّص اصلًا نمىتوانند نظريّه بدهند؛ بلكه هميشه بايد تابيع متخصّص باشند.
بنابراين پزشك متخصّصى كه مخالف رأى خودش نظريّه مىدهد، و از روى مماشات و مساهله و بعض از أغراض، كار پزشك ديگر را امضاء مىكند، خيانتكار است، و در دادگاه انسانى و همچنين در پيشگاه پروردگار مُجرم است. زيرا به او مىگويند: تو كه تشخيص دادى اين مريض اينطور است؛ چرا مساهله و مسامحه كردى، و او را بدست آن طبيب ديگرى سپردى؟ و كار وى را امضا نمودى؟
همچنين اگر شروع كند به آشوب كه حالا كه كار در دست ما نيست و امضاء ما را قبول ندارند ما هم شروع مىكنيم به خرابكارى، وضع را بهم مىزند، غذاها را خراب مىكند، دواها را عوضى مىدهد، عمليّات آن جرّاح را خنثى مىكند، و أمثال اينها.
مى گويند: در زمان طاغوت يك طبيب بلژيكى بود كه آمده بود در مشهد در همين بيمارستان امام رضا عليه السّمم كار مىكرده است اين طبيب مسيحى بود؛ و بسيار حاذق و از جرّاحان معروف بود و بالاخره هم مسلمان شد. يعنى از ادراك حقّانيّت دين اسلام و معجزات حضرت امام رضا على السّلام مسلمان شد و الآن هم مدفنش در همين خواجه ربيع معروف است نامش «پرفسور رُشْ بُول وين» بود كه آنرا برداشته؛ و عبد الله گذارد و مدّت كارش در اين بيمارستان از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۸ شمسى بوده است.
مى گويند: او جرّاحىهاى خيلى خيلى ماهرانهاى انجام مىداده است و لذا بعضى از جرّاحان همان بيمارستان از روى حسادت، بعد از اينكه او جرّاحى مىكرد مىرفتند و محلّ جرّاحى را آب مىزدند كه چرك كند و عفونت كند تا بگويند: او خوب عمل نكرده است. اين عمل خيانت بزرگى است! خيانت نيست؟ حقّاً وقتى انسان فكر مىكند مىبيند از عظيمترين جنايات است. آن بنده خدا دارد كار مىكند، زحمت مىكشد روى هر غرضى كه شما فرض كنيد. آيا اين كار خيانت نيست؟ چرا كه كار وى را اوّلًا فاسد كنيد و ثانياً بيمار مظلوم بى حركت را به آستانه مرگ بكشانيد؟
اگر مىخواهى كار بكنى برو طبيب بشود و بهتر عمل جراحى بده؛ نه اينكه خودت را در همان سطح باقى بگذارى و بروى آب بزنى روى عمل جراحى شخص ديگرى كه هم مريض را تلف كنى و هم جراح را بدنام كنى؟ و هم هزار تا ضرر ديگر ببار آورى؟ و تمام فسادهائى كه در عالم پيدا مىشود از همين جاست.
بنابراين بهترين راه اين است كه بگويد: حالا كه نقشه در دست ما نيست؛ ما هم به اندازهاى كه مىتوانيم خدمت مىكنيم، مىرويم به بيمارستان به مريض ها سر مىزنيم، آمپولهايشان را مىزنيم، فشار خونشان را كنترل مىكنيم، در مقدّمات عمل كمك مىكنيم، شبها تا صبح بيدار مىمانيم؛ و خلاصه به اندازه قدرت خود كار مىكنيم حالا نظريّه ما مورد قبول واقع بشود يا نشود.
اينها افرادى هستند كه نزد خدا و نزد وجدان و انصاف و انسانيّت رو سفيدند؛ زيرا حجّت دارند و مىگويند: ما نظريّه داديم، ولى حالا كه بر طبق آن عمل نشد، هر چه از دست ما بر مىآمد، ما كوتاهى نكرديم.
در هر يك از رشتههاى تخصّصى مطلب از اين قرار است بدون استثناء اجتهاد هم همين است. كسيكه مجتهد مىشود، مجتهد مطلق، او در امور دينى ذى رأى و ذى نظر مىشود، و به هيچوجه انسان نميتواند مجتهد را از رأيش برگرداند مگر اينكه برود بنشيند با او مباحثه كند كه جان من اين رأيى كه شما داديد مگر اينكه برود بنشيند با او مباحثه كند كه جان من اين رأيى كه شما داديد بر اساس اين مقدّمه، و اين روايت، و اين دلالت، و اصل بوده است و مثلًا اين روايت ضعيف السّند است، بدليل اينكه راوى آنرا كشّى و نجاشى تضعيف كردهاند و متأخّرين هم او را تقويت نكردهاند، پس روايت ضعيف السّند فلهذا اين فتواى شما صحيح نيست.
و در اين صورت يا قبول مىكند و يا مىآيد و با انسان مباحثه مىكند كه آقا شما كه مىگوئيد اينطور و اينطور، حرف شما به اين دليل غلط است. شما اين معنى را كه از اين آيه استفاده كردهايد؛ و مىگوئيد: دلالتش اين است، صحيح نيست، چون آيه چنين دلالتى ندارد؛ بلكه دلالت آيه چيز ديگرى است، و شما اينطور خيال كردهايد.
خوب انسان هم مىبيند راست مىگويد؛ و انسان اشتباه كرده است مىگويد: شما درست مىگوئيد: و من در اينجا اشتباه كردهام؛ و از رأى خودم عدول مىكنم، و حرف شما را مىپسندم و مىگيرم. لذا مىبينيم موارد اختلاف بين فقها إلى ما شآء الله زياد است. و مواردى هم كه ديده شده است فقها از رأى خودشان برگشتهاند الى ما شاء الله زياد است. و اصلًا خيلى از فقها يكى رأى داشتند، شاگرد در مجلس درس با آنها بحث كرده و استاد قانع كرده كه اين مطلب اينطور نيست، و اين يك امر دائر و دارجى است كسانى كه به فقه آشنا باشند، مىدانند كه از اين مسائل خيلى زياد است.
علّامه حلّى كه از بزرگترين فقهاء ماست، در هر كتابش يك فتواى خاصّى دارد، در مختَلَف يك فتوائى دارد، در تذكره يك فتوى دارد، در تحرير، در منتهى، در هر كدام از اينها فتواها مختلف دارد، بواسطه همين جهت. امّا مجتهد بدون اينكه كسى او را قانع كند و بگويد كه: در اين فتوى اشتباه كردى، از رأى خودش برگردد و تابع مجتهد ديگر بشود جايز نيست، بلكه بايد اجتهاد يعنى تخصّص، و تخصّص يعنى بصيرت وجدانى و علم وجدانى، و نور باطنى بر اينكه مطلب از اين قرار است. چراغ روشن است. و انسان با دو چشم هم مىبيند كه الآن چنين است. آنوقت انسان چشمش را بهم بگذارد و بگويد چنين نيست چون فلانكس چنان گفته است؛ اين غلط است. اين مىشود تقليد نسبت به شخص متخصّص و بهم گذاشتن چشم نسبت به شخص بينا و فلهذا مىبينم كه در اجازه اجتهادى كه فقها به شاگردانشان مىدهند مىنويسند: و يحرم الله عليه التّقليد: يعنى ديگر از اين ببعد تقليد بر او حرام است.
شخصى كه به مرحله اجتهاد برسد، نه اينكه جايز اجتهاد كند بلكه ديگر نمىتواند تقليد بكند، تقليد حرام است.
اين حرمت در سه مرحله است: يكى حرمت شرعيه و يكى حرمت عقليه و يكى حرمت تكوينيّه يعنى شخص بصير كه نورى در باطن دارد و با آن تشخيص موضوع مىدهد، فطرةً و وجداناً نمىتواند از آن برگردد. من باب مثال عرض كردم پزشكى كه مثل آفتاب مىبيند كه دل درد آن مريض مثلًا آپانديس است، نه مربوط به كيسه صفرا، اگر شما بخواهيد او را قانع كنيد كه آقا اين كيسه صفرا است نه آپانديس، او نمىتواند تقليد كند يعنى از نظريّه و از ثبات و پافشاريش بر اين رأى نمىتواند تنازل كند، و تابع رأى ديگرى شود.
مجتهد هم نمىتواند تابع رأى ديگرى بشود. اين راجع به مسائل كلّى اجتهاد.
امّا راجع به حكومت اسلام، گفتيم كه: حاكم اسلام واحد است و نمىشود در سيطره اسلام دو تا حاكم باشد. وقتى يكى از مجتهدين حاكم شد حكمش بر تمام افراد مسلمان و حتّى بر مجتهدين ديگر و حتى بر افرادى كه از حاكم أعلماند نافذ است. خداوند به جهت حفظ مصالح نظام حكم او را حجّيّت داده است حالا بايد ديد وظيفه مجتهدين ديگر چيست؟
مجتهدين ديگر در عبادات و معاملات و حجّ و هر چيزى كه راجع به امور شخصى است نمىتوانند از آن حاكم تقليد كنند، زيرا اين امور تقليدى نيست؛ و تقليد بر مجتهد حرام است، امّا در امور ولائى كه راجع به حكومت است، و شرع مقدّس اسلام اختيار آن را به دست حاكم داده است بر همه مجتهدين واجب است تابع باشند، و هر چه او گفت عمل كنند. در امر جنگ در امر صلح، در اخذ مالياتها، در خراب كردن خيابانها، در تركيب امور ادارات، در قوانين راهنمائى، در نماز عيد فطر و قربان، و تعيين روز عيد فطر و روز عيد قربان، و حكم بدخول شهر و رؤيت هلال و أمثال ذلك كه مسائل اجتماعى يكى دو تا نيست الى ما شاء الله بسيار است كه اينها بايد در جامعه اسلام يك حكم داشته باشد، و هيچ حقّ خلاف ندارد؛ مگر انسان علم به خلاف داشته باشد.
مثلًا اگر حاكم اسلام در شبى كه معلوم نيست شب آخر ماه رمضان است يا شب اوّل شوّال حكم كرد كه: فردا عيد است، بر همه واجب است فردا را عيد بگيرند؛ و روزه را بخورند. و ديگر نمىتوانند بگويند: عيد بر ما ثابت نيست، چون استصحاب رمضان داريم؛ و در روايات آمده است: صم للرّوية و أفطر للرّوية رسول خدا فرمود روزه بگيريد بديدن ماه و بخوريد بديدن ماه. نَه، اين سخن صحيح نيست زيرا خود رسول الله فرمود حكم حاكم حجّت است. اين هم كلام رسول خدا است كه اگر آن دليل را با اين دليل ضميمه كنيم مىفهميم صم للرؤية و أفطر للرؤية آنجائى است كه حكم حاكم نباشد؛ و امّا اگر حكم حاكم آمد بر آن دليل حكومت دارد.
مردم ايران هم كه با آیت الله خمينى بيعت كردند براى حكومت، و روز ۱۲ فروردين كه همه جمع شدند و بيش از ۹۸ درصد رأى دادند، بر انقراض سلطنت طاغوت و برقرارى حكومت اسلام، اين پاى صندوق رفتن كه در واقع رفراندم عمومى براى همه افراد سرتاسر مملكت بود، اين بيعت بود با حكومت ايشان؛ و اگر ما بيعت را با حاكم لازم بدانيم كما اينكه همينطور هم هست؛ و در حكومت بيعت لازم است، مردم ايران با ايشان علاوه بر اجتهاد و مقامات علمى در آن روز بيعت كردند؛ و از آن روز ايشان حاكم شرع شدند.
بنابراين از آن ببعد مجتهدين ديگر از نقطه نظر مدارك شرعى نمىتوانند با ايشان در امور حكومتى مخالفت كنند؛ گرچه آراءشان در مسائل شرعى، و فهم از آيات قرآن و اخبار و أمثال آن محترم است؛ امّا در مسائل سياسى و اجتماعى و آن مسائلى كه راجع به حكومت اسلام است، و حكومت را حكومت واحد مىكند، بايد تابع حاكم باشند؛ و ديگر اظهار آراء و نظريّه هايى كه نسبت به اين حكومت تزلزلى مىآورد و شكستى وارد مىكند، درباره مستحقين از فقرا و مستمندان از طبقات مختلف مردم است و جزء صدقات محسوب است اين چه مربوط است به مصارف و مخارج دولت از حقوق كارمندان و غيره در زمان رسول الله و بعد از رسول الله نيز اين مصارف را از خمس و زكوة نمىكردند اين مصارف را از خراج تأمين مىنمودند.
ما نمىتوانيم بگوئيم: آیت الله خمينى آن بالا در جماران نشسته، و براى ما رأى مىدهد؛ يا اينكه مردم بيچاره شدهاند، بدبخت شدهاند و نظير اين هذياناتى كه شنيدهايد. اگر انسان بداند او در چه موقعيّتى است، در چه خصوصيّتى است؟ چه عمرى را طىّ كرده است. و بر چه اساس و در چه وضعيّتى طى كرده است؟ و الآن با چه مشكلاتى درگير است بدون شكّ براى او از خداوند تأييد و تسديد و طول عمر و رحمت مىطلبد. بايد انسان بچّههاى خودش را براى اين راه فدا كند، تا از آن فساد عظيم جلوگيرى شود، آن فسادى كه مثل سيل آمده، و خانه را دارد از بين مىبرد. حالا ما فكر طاقشال خودمان هستيم كه چرا طاقشالمان از بين مىرود، سيل كه بيايد هم طاقشال را مىبرد هم كلاه و دستار را و هم سر و دست و پا و انسان و صاحب دستار را و زن و بچّه و ساختمان و مزرعه و تجارتخانه را؛ همه را مىبرد. آيا سزاوار نيست انسان براى نگهدارى از سيل خانمان برانداز طاقشال خود را بردارد و در شكاف و رخنه آب بگذارد كه آب نيايد و پى را نگيرد و ساختمان بر سر انسان خراب نشود؟
لذا هر كس از من سؤال مىكرد، مىگفتم: حكم اسلام لازم الإجراء است، و الآن آیت الله خمينى حاكم اسلاماند، و اوامر ايشان بر همه مطاع است. مالياتها بايد داده شود. براى ما كه برگه آب و برق و تلفن مىآوردند مىگفتم: زودتر پول آن را بدهيد كه شايد دولت به اين پول احتياج داشته باشد، يك قدرى زودتر در صندوقش ريخته شود.
وقتى دولت مىگويد: مثلًا اجناس در بازار آزاد نبايد خريد و فروش بشود، ديگر انسان جايز نيست خريد و فروش آزاد بكند، نمىتواند بكند. چرا؟ چون دولت گفته است و دولت را هم حاكم معيّن كرده است و حاكم مىگويد: اين كار را نكنيد. رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم وقتى حاكمى را براى جائى مىفرستادند، اوامر او واجب الإطاعه بود، همه اطاعت مىكردند، هر چه مىگفت بايد مردم بپذيرند، چون حاكم از طرف رسول خدا است. در روايات داريم كه فقهاء امّت من و رُوات احاديث ما حجّت خدا هستند از طرف ما بر شما، و ما حجّتيم بر آنها از طرف خدا، كسى كه ردّ كند آنها را، ردّ ما كرده است، و كسيكه ردّ ما كند ردّ خدا كرده است و كسى كه ردّ خدا كند در حكم شرك بالله است.
انسان بايد تمام اين مسائل را مو به مو عمل كند، تا با هواى نفس خداى ناكرده آميخته نشود؛ من و توئى پيش نيايد. اگر رياست بدست تو نيفتاد و بدست او افتاد، خوش به حالت كه بدست تو نيفتاد اگر بدست تو افتاده بود چطور مىشد؟ خدا را شكر كن حالا كه او مسؤوليّت را پذيرفته است و بار را تحمّل كرده است تو هم اگر در اخلاص و نيّت خود صاف و صادق باشى چه فرقى مىكند، كار بنام تو باشد يا به نام او، مسلمين داراى عزّت و سعادت بشوند، از زير پرچم كفر بيرون بيايند، پرچم اسرائيلى بر سرشان نباشد، پرچم آمريكائى نباشد پرچم روسيهاى نباشد، عمده مطلب اين است.
حالا برنج گران باشد، روغن گير نيايد، اينها يك مشكلاتى است كه خيلى مهمّ نيست شما بگوئيد: انسان آخرش از گرسنگى هم بميرد. غير از اين كه نيست. آيا اگر انسان زنده باشد و زير پرچم آمريكا باشد بهتر است يا بميرد و زير پرچم كفر نباشد؟
من براى شما يك مثال مىزنم: اگر شما شب با خانواده خودتان در باغ خودتان خوابيدهايد يك مرتبه ببينيد كه دشمن آمده و مىخواهد با ناموس شما خيانت كند به زن شما تجاوز كند آيا شما عازم دفاع مىشويد يا نه؟ او ناموس شماست مادر اولاد و نسل شماست، حيات و بقاء شما به اوست، لذا شما حتماً براى دفاع قيام مىكنيد تا سرحد قتل كه گر كشته بشويد به بهشت مىرويد، و اگر دشمن را هم بكشيد به بهشت مىرويد؛ زيرا كسى را كشتهايد كه از زىّ خودش تجاوز كردها ست آيا اين كار را مىكنيد يا نمىكنيد؟
آيا مىگوئيد: نه من بايد خوابم خوش باشد، و غذايم لذيذ باشد، و اگر من بروم كشته بشوم ديگرچه كسى زير اين درخت بنشيند؟ و از اين نسيم ملايم استفاده كند؟ نه. اين غلط است. چون دشمن مىآيد و مىگيرد، نه تنها ناموس شما را مىگيرد، بلكه خود شما را هم مىگيرد و جلوى زنتان سر مىبُرد.
آزاديت به دسته شمشير بسته اند
مردان هميشه تكيه خود را بدو كنند
امر طبيعت است كه بايد شود ضعيف
هر ملّتى كه راحتى و عيش خو كنند
مسأله از اين قرار است و ما چون دورانهاى بسيار طولانى در زير ذلّ عبوديّت و استعمار و فشار بودهايم، عيناً مانند آدمهاى ترياكى يا هروئينى كه چشم و گوششان پر است از آن دود و دمهها و ديگر حسّ ادراك هواى لطيف ندارند، و منگند. ما هم هنوز مثل اينكه خوب نمىخواهيم بفهميم: اسلام يعنى چه؟ حكومت اسلام يعنى چه؟ استقلال يعنى چه! باز ذهنمان مىرود سراغ اينكه مثلًا چرا پارچه گران است! چرا فلان و فلان است؟
آقاجان وقتى پارچه گران شد، انسان بدون پارچه زندگى مىكند، لباسش را وصله مىكند، ديگر از قصّه اصحاب صفّه كه بالاتر نيست، اصحاب صفّه حتّى ساتر عورت نداشتند، و نماز نمىتوانستند بخوانند.
پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم به آنها دستور داده بودند دو زانو بنشينند، و پشت به ديوار كنند، و به اين حال عرياناً نماز بخوانند تا عورتشان مشهود نشود، آنها غذا نداشتند، هيچ نداشتند يك خرما را چند قسمت مىكردند و هر قسمت از يك خرما را به يك نفر مىدادند. آن وقت اينها شدند نگهدار اسلام.
خداوند مىفرمايد: «لَئِن شَكَرْتُم لَازِيدَنَّكُم وَ لَئِن كَفَرْتُم إنَّ عَذَابِى لَشَدِيد» حالا كه خداوند اين موهبت بزرگ را به ما ارزانى داشته است بايد قدردانى كرد. و دستورات حاكم اسلام را اجرا نمود، لذا دادن ماليات لازم است. حضور در نماز جمعه واجب است؛ و انسان نبايد اشكال كند كه من در عدالت امام جمعه شك دارم، امام جمعه را حاكم نصب مىكند، و عدالت او بر عهده حاكم است نه بر عهده ما؛ چون در هر شهر كه يك نماز جمعه بيشتر نمىتواند اقامه بشود، و همه افراد هم بايد شركت كنند، و چه بسا همين امشب حاكم اسلام، شخصى را براى امامت نماز جمعه براى فلان شهر مىفرستد، مردم چه مىدانند كه او عادل هست يا نه؟ امّا به اتّكاء گفتار حاكم بر همه واجب است كه بيايند و به او اقتدا كنند، و اگر بگويند: ما عدالتش را نمىدانيم گناهكارند. در اين نمازهاى عادى شناخت عدالت بعهده ماست و اما در نماز جمعه بعهده حاكم است عيناً مانند قاضى را كه حاكم معيّن مىكند تشخيص عدالتش بعهده مردم نيست. پس ما بايد برويم و در هر نماز جمعهاى شركت كنيم و اوامر حاكم را اطاعت نمائيم؛ و به اندازهاى هم كه مىتوانيم بايستى در مسائل جميله حكومت اسلام كوشش كنيم و دلسوز باشيم. آن مقدارى كه از دستمان بر مىآيد انجام دهيم آن مقدارى كه از فكرمان بر مىآيد ارائه طريق كنيم.
بارها من به دوستان و رفقا عرض كردهام كه: اين حكومت كه شما مىگوئيد فلان ضعف و فلان ضعف را دارد مسلّماً بدانيد كه: آیت الله خمينى كه حالا حكومت را بدست گرفته است نمىتواند يك مُشت فرشته آسمانى بياورد و مردم را اداره كنند. آخر اين حكومت بدست خود ما بايد اداره شود. ما كه خودمان را مىشناسيم كه چه آدمهاى شارلاتانى هستيم. شما كه از زيد تنقيد مىكنيد، از فلان و فلان بد مىگوئيد، اين خود ما هستيم. و اين حكومت بدست خود ماست؛ و اين خيانتهائى است كه خودمان داريم بدست خودمان انجام مىدهيم.
بنابراين در اين حكومت ما دو وظيفه داريم: يكى اينكه كارهاى خوب را تقويت كنيم تعريف كنيم و بگوئيم بَه بَه چه نماز جمعه هايى بر پا مىشود؟ چه خطبهها خوانده مىشود؟ الآن در تمام مملكت يك دكان شراب فروشى پيدا نمىشود، ما از بين منزلمان تا مسجد قائم كه هفت هشت دقيقه بيشتر راه نبود، چند تا شراب فروشى بود، ظهر كه مىخواستيم برويم براى مسجد، اين دخترها و پسرها در يك ساعت با هم مرخّص مىشدند. پسرهائى كه قدشان به اندازه يك درخت مىرسيد و دخترها هم از آنها كوتاهتر نبودند، اينها در وسط خيابان چه شلنگ تختههائى مىانداختند. دخترها با دامنهاى كوتاه و پسرها هم با همان شلوارهاى كذائى اينها همه جلو چشم ما بود. ديگر اينها هيچكدام بحمد الله ديده نمىشود. آيا اينها از مزاياى حكومت اسلام نيست؟ و علاوه بر اين شما چه مىخواهيد؟ آيا دوست داريد دو مرتبه جلوى محمّد رضا تا كمر خم بشويد؟ يا جلوى همان اشرف خانم كه اوّل قاچاقچى دنيا بود؛ و صندوقهاى هروئين را خودش از مرز وارد مىكرد تا كمر خم بشويد و دست بوسى كنيد؟ اين است؟ اگر اين را مىخواهيد، مباركتان باشد. إِنَّ اللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُو مَا بِأَنفُسِهِمْ.
امّا اگر آنرا نمىپسنديد؛ بايد با اين مشكلات بسازيد، و شكّى نيست كه عزّت با راحتى و خوش خوراكى و تنّعم نمىسازد؛ بلكه عزّت با تحمّل مشكلات و صبر و قناعت توأم است. أئمّه ما، پيغمبر عظيم الشأن ما اينطور بودهاند و راه همين است.
پس ما بايد هميشه كارهاى خوب و مثبت را تقويت كنيم.
امّا وظيفه ديگر ما اينست كه: كارهاى منفى و خرابيها را هم اصلاح كنيم؛ اگر ديديم يك جاى اين ديوار يك آجرش كم شده است نبايد بگوئيم حالا كه اينطور است ما هم بزنيم يك آجر ديگرش را بشكنيم! نخير اين آجر را بر مىدارى و با اين ملات مىچسبانى! اگر ديديد مثلًا يكى از مصادر امور يك كار خلافى كرد، اگر ما بيائيم و در مجلس خودمان بنشينيم و از او بدگوئى كنيم، اين چه فايده دارد؟ بدگوئى از او در نزد شما چه فايده دارد؟ اگر او كار زشتى كرده ما بايد به خود او متّصل بشويم، بهر قسمى كه مىتوانيم، و به او بفهمانيم، و بگوئيم كه: اين كار شما غلط است، اين كار را نكنيد. بدون اينكه كسى مطّلع بشود.
اين است راه اصلاح، نه بدگويى در غياب او. اين بدگويى جز خرابى و فساد كارى نمىكند. و خلاصه اين مطالبى كه عرض كردم اساس حكومت شرعيّه ما و اساس دين و قانون ما، و ما بر همين نهج بايد حركت كنيم. مثلًا اگر حاكم دستور داد كه برويد براى جنگ بر همه واجب است به جنگ بروند و به نحو وجوب كفائى يعنى باندازه مَن بِهِ الكِفَايَه بايد به جنگ بروند تا آنجائى كه اعلام كنند ديگر محتاج نيستيم؛ كما اينكه ملاحظه مىكرديد كه مىگفتند ما ديگر محتاج نيستيم؛ حالا نيائيد تا اطّلاع ثانوى.
و بنده در همين مدّت حيات آیت الله خمينى بارها به رفقا گفتم كه: اگر ايشان بر خود من هم بعنوان وجوب تعيينى امر كنند كه برو بجنگ! من مىروم چرا؟ چون اينجا نظر شخصى نبايستى اعمال بشود؛ نظر شخصى در اينكه آيا اين جنگ صلاح هست يا نيست؟ كِى شروع شده؟ كِى بايد تمام شود! كجا خوب بود صلح مىشد؟ و أمثال آن؛ اينها مسائل و نظرهائى است كه براى انسان هست؛ و چه اشكالى دارد كه براى همه هم باشد. امّا در تصميم گيرىها و موارد تقاطعِ انظار انسان بايد تابع باشد؛ عملًا اگر تخلّف كند، مجرم است و گناهكار.
رهبرى جناب آقاى حاج سيّد على خامنهاى
همچنين بعد از رحلت آیت الله خمينى كه عنوان رهبرى را به جناب آقاى حاج سيّد على خامنهاى سپردهاند؛ در اينجا هم بايستى ما وظيفه خودمان را بدانيم، چون بدون اشكال از اين به بعد عنوان تقليد از عنوان حكومت جدا شد يعنى ديگر جناب آقاى خامنهاى مرجع تقليد مردم نيستند؛ زيرا بدون شك در تقليد عنوان أعلميّت لازم است، اما در حكومت هم گرچه أعلميّت لازم است؛ ولى چون به حسب جهاتى نتوانستند أعلميّت فقهى را با قدرت رهبرى در يك فرد جمع كنند و شخصى از نقطه نظر استنباط مدارك فقهيّه و دينيّه أعلم از همه؛ و از جهت قدرت رهبرى هم بهترين مردم و با كفايتترين و بصيرتدارترين مردم امروز باشد پيدا كنند لذا اين تفكيك پيدا شد.
از نقطه نظر اينكه عنوان بيعت با ايشان هم بر اساس رهبرى بعد از آیت الله خمينى بوده است؛ اطاعت از ايشان هم در امور اجتماعى و سياسى كه لازمه رهبرى است واجب مىباشد؛ و ايشان هم بحمد الله فردى است مجاهد و عامل و مدبّر و متديّن و بنده گرچه تا بحالايشان را ملاقات نكردهام؛ ولى يك روز كه مرحوم شهيد مطهّرى آمده بودند به منزل ما، از ايشان سؤال كردم: چه افرادى در شوراى انقلاب شركت دارند؟ ايشان چند نفر را اسم بردند كه يكى از آنها آقاى خامنهاى بودند كه در آن هنگام چندان هم بين مردم معروف نبودند بعد هم از ايشان پرسيدم: آقاى خامنهاى چطور آدمى است؟ گفتند آدم خوب و وزين و عاقل و مدبّر و آدم مجاهدى است و خلاصه آقاى مطهّرى از ايشان تعريف كرد. و در اين هفت هشت ساله كه زمام امور بدست ايشان بوده است آنچه به گوش ما خورده خدمات خوبى بوده است چه از نظر خطبه هايى كه در نماز جمعه ايراد كردهاند؛ و چه مسافرتهايى كه به براى اعلاء اسلام و مسلمين انجام دادهاند خلاصه من حيث المجموع يك آدم جا افتاده و عاقل و دلسوزيست براى دين؛ و در اين كوران انقلاب امتحانات زيادى دادهاند كه نتايج خوبى داشته است؛ و شايد هم بر همين اساس نمايندگان خبرگان ايشان را انتخاب كردهاند.
چون همين جامعيّت مسأله مهمّى است براى عطف نظر و توجّه نمايندگان خبره. خبرگان افرادى هستند متخصّص و زحمت كشيده و بعضى از آنها را كه من مىشناسم آیت الله حاج شيخ احمد آذرى قمى، و آیت الله حاج سيّد مهدى روحانى، و آیت الله حاج شيخ عباس ايزدى نجف آبادى اينها همه خودشان مجتهدند، و افراد پاكيزهاى هستند به تمام معنى. اينها مردمى هستند سابقه دار كه چندين دوره درسهاى آیت الله بروجردى را ديدهاند، و از شاگردان ممتاز آیت الله حاج سيّد محمّد داماد بودهاند.
خبرگان بعنوان نمايندگان هستند از جماعت كثيرى كه ايشان را انتخاب كردهاند؛ يعنى انتخاب هر خبره بعنوان بيعت جماعت كثيرى است كه اين شخص خبره بلندگو و وكيل و نماينده آنهاست. پس انتهاب اين خبره و بيعت او در واقع بيعت آن جماعتى است از مردم كه اين خبره را معيّن كردهاند. بنابراين اكثريّت آراء خبرگان كه همان اكثريّت آراء اهل حلّ و عقد است اگر بيعت همه مردم نباشد، لا اقلّ بيعت اكثريّت مردم با ايشان بعنوان حكومت خواهد بود.
و وقتى اين بيعت انجام گرفت، آن وقت ايشان از طرف اسلام منصوب مىشود براى حكومت؛ و مردم بايد در امر حكومت و سياست و تصميم گيريهائى كه راجع به اصل اجتماع اسلامى است- جز امر تقليد كه اختصاص بهمان أعلم امّت دارد- از ايشان اطاعت كنند بهمان كيفيّتى كه عرض شد و در اينجا لازم است أعلم امّت اين رهبرى را نتفيذ و تأييد كند؛ و برايشان لازم است كه امور واقعه را طبق نظر و رأى اعلم امّت به جريان اندازند.
در اين صورت مردم ديگر نگويند ايشان كه در فلان مسأله به ما امر نكرده است. بلكه همينكه ايشان وزيرى را براى امرى مىگمارد، و آن وزير براى خودش مدير كل و معاون معيّن مىكند؛ و آنها هم براى خودشان افراد زير دستى تا برسد به آن خادم و پاسبان تمام اينها تحت رهبرى و حكومت ايشان حساب مىشوند.
فلهذا الآن كه مثلًا مىخواهيم از خيابان عبور كنيم بايد متوجّه باشيم كه از خط كشى عابر پياده بگذريم، زيرا كه حاكم اينطور گفته؛ و بايد رانندهها متوجّه باشند كه وقتى مىخواهند ماشين را سر چهار راه متوقف كنند خط عابر را نگيرند و ماشين دارهاى مشهد بخصوص نبايستى مارپيچ حركت كنند بلكه راه را براى عابر پياده باز بگذارند و او را مقدّم بدارند. اينها همه امور شرعى است، و واقعاً اگر ما در همه اين امور دقّت كنيم و وجدان خودمان را با آنها سازش بدهيم، مىبينيم كه چقدر اسلام در روح ما أثرات مثبت مىگذارد؛ و زندگانى دنيائى ما را رو به سعادت و رشد و كمال مىبرد، و عاقبتمان هم كه بجاى خودش محفوظ است.
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمودند:
ثلاث لا يغلّ عليهن قلبُ امرءٍ مسلمٍ: اخلاص العمل لله، و النصيحَةُ لائمّة المسلمين، و اللّزوم بجماعتهم سه چيز است كه لازم و واجب است تمام مردمان مسلمان آن را بگيرند و از دست ندهند يعنى هيچ مسلمى نمىتواند آن را بپذيرد، و در مقابل اين سه امر، هيچ قلب مسلمى نيست كه كدر و ناراحت و آلوده باشد؛ بلكه در برابر اين سه امر پاك و صاف و خالص است. يكى اينكه انسان عملش را براى خدا انجام بدهد. حساب تو و منى از بين برود، و انسان خودش را يكى از افراد جامعه بداند و به اندازهاى كه قدرت دارد براى برقرار محور اسلام و حكومت اسلام و مصالح مسلمين تشريك مساعى كند؛ دوّم نصيحت به أئمّه مسلمين و زمامداران و امامان و حاكمان آنها، سوّم التزام به شركت كردن در اجتماعات مسلمانان
و السّلام عليكم و رحمت الله و بركاته[۱].
۱. وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام صص ۱۰۳ – ۱۱۳