نکیر و منکر دو فرشته الهی هستند که مسئول بازجویی و سؤال دربارهٔ عقائد و اعمال انسان ها هستند و هنگامی که انسان را در قبر میگذارند آن ها به سراغش آمده میپرسند: پروردگار تو کیست؟ و پیغمبر تو کیست؟ و دین تو چیست؟ و امام تو کیست؟ مؤمنین که باور و کردار خوبی داشتند به این سؤالات پاسخ درست داده و قبر آنها بزرگ شده و دری به سوی بهشت برای آنها گشوده می شود اما کافرین که باور و کردار درستی نداشتند نمی توانند پاسخ درست دهند در نتیجه خداوند دری از جهنّم را به روی آنها باز میکند.
راجع به سؤال در عالم قبر و بازپرسی منکر و نکیر روایت عجیبی را در چهار کتاب معروف روایت میکنند:
اوّل در «تفسیر علیّ بن إبراهیم» در ذیل آیه شریفه: [یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ]او روایت میکند از پدرش از علیّ بن مهزیار از عمر بن عثمان از مفضّل بن صالح از جابر از إبراهیم بن العَلاء[۱] از سُوَید بن غَفَله.[۲]
دوّم: در «تفسیر عیّاشی» در ذیل همین آیه مبارکه، بدون ذکر سند از سوید بن غفله. [۳]
سوّم: در «کافی» از علیّ بن إبراهیم از پدرش از عَمرو بن عثمان و عدّهای از اصحاب از سهل بن زیاد از بَزَنطی و حسن بن علیّ جمیعاً از أبی جمیله از جابر از عبدُ الاعلَی، و نیز از علیّ بن إبراهیم از محمّد ابن عیسی از یونس از إبراهیم بن عبدُ الاعلَی از سوید بن غفله. [۴]
چهارم: در «أمالی» شیخ طوسی از ابن صَلت از ابن عُقدَه از قاسم بن جعفر بن أحمد از عباد بن أحمد قزوینی از عمویش از پدرش از جابر از إبراهیم بن عبد الاعلی از سوید بن غفله. [۵]
و نیز مجلسی در «بحار الانوار» از آنها روایت کرده است. [۶]
البتّه اختلاف لفظ در نسخههای این روایت بسیار اندک است، ولی ما در اینجا عین عبارت را از «تفسیر علیّ بن إبراهیم» نقل میکنیم:
بعد از ذکر سندی که ذکر شد، سوید بن غفله از حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام حدیث میکند که:
قَالَ: إنَّ ابْنَ ءَادَمَ إذَا کَانَ فِی ءَاخِرِ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ الدُّنْیَا وَ أَوَّلِ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ الآخِرَةِ، مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ وَ وُلْدُهُ وَ عَمَلُهُ.
فَیَلْتَفِتُ إلَی مَالِهِ فَیَقُولُ: وَ اللهِ إنِّی کُنْتُ عَلَیْکَ لَحَرِیصاً شَحِیحاً؛ فَمَا لِی عِنْدَکَ؟
فَیَقُولُ: خُذْ مِنِّی کَفَنَکَ.
ثُمَّ یَلْتَفِتُ إلَی وُلْدِهِ فَیَقُولُ: وَ اللهِ إنِّی کُنْتُ لَکُمْ لَمُحِبّاً، وَ إنِّی کُنْتُ عَلَیْکُمْ لَمُحَامِیاً؛ فَمَا ذَا لِی عِنْدَکُمْ؟
فَیَقُولُونَ: نُوَدِّیکَ إلَی حُفْرَتِکَ وَ نُوَارِیکَ فِیهَا.
ثُمَّ یَلْتَفِتُ إلَی عَمَلِهِ فَیَقُولُ: إنِّی کُنْتُ فِیکَ لَزَاهِداً، وَ إنَّکَ کُنْتَ عَلَیَّ ثَقِیلًا؛ فَمَا ذَا لِی عِنْدَکَ؟
فَیَقُولُ: أَنَا قَرِینُکَ فِی قَبْرِکَ وَ یَوْمَ حَشْرِکَ حَتَّی أُعْرَضَ أَنَا وَ أَنْتَ عَلَی رَبِّکَ.
فَإنْ کَانَ لِلَّهِ وَلِیًّا، أَتَاهُ أَطْیَبُ النَّاسِ رِیحًا وَ أَحْسَنُهُمْ مَنْظَراً وَ أَحْسَنُهُمْ رِیَاشًا؛ فَیَقُولُ: أَبْشِرْ بِرَوْحٍ مِنَ اللهِ وَ رَیْحَانٍ وَ جَنَّةِ نَعِیمٍ؛ قَدْ قَدِمْتَ خَیْرَ مَقْدَمٍ.
فَیَقُولُ: مَنْ أَنْتَ؟
فَیَقُولُ: أَنَا عَمَلُکَ الصَّالِحُ، أَرْتَحِلُ مِنَ الدُّنْیَا إلَی الْجَنَّةِ.
وَ إنَّهُ لَیَعْرِفُ غَاسِلَهُ وَ یُنَاشِدُ حَامِلِیهِ أَنْ یُعَجِّلُوهُ.
فَإذَا أُدْخِلَ قَبْرَهُ أَتَاهُ مَلَکَانِ، وَ هُمَا فَتَّانَا الْقَبْرِ؛ یَجُرَّانِ أَشْعَارَهُما وَ یَبْحَثَانِ الارْضَ بِأَنْیَابِهِمَا، وَ أَصْوَاتُهُمَا کَالرَّعْدِ الْعَاصِفِ، وَ أَبْصَارُهُمَا کَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ.
فَیَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّکَ؟ وَ مَنْ نَبِیُّکَ؟ وَ مَا دِینُکَ؟ وَ مَا إمَامُکَ؟
فَیَقُولُ: رَبِّیَ اللهُ، وَ مُحَمَّدٌ نَبِیِّی، وَ دِینِی الإسْلَامُ، وَ عَلِیٌّ وَ الائِمَّةُ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ إمَامِی.
فَیَقُولَانِ: ثَبَّتَکَ اللهُ بِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَی؛ وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ: یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ- الآیة.
فَیَفْسَحَانِ لَهُ فِی قَبْرِهِ مَدَّ بَصَرِهِ، وَ یَفْتَحَانِ لَهُ بَابًا إلَی الْجَنَّةِ؛ وَ یَقُولَانِ لَهُ: نَمْ قَرِیرَ الْعَیْنِ، نَوْمَ الشَّابِّ النَّاعِمِ؛ وَ هُوَ قَوْلُهُ: أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا.
وَ إذَا کَانَ لِرَبِّهِ عَدُوًّا، فَإنَّهُ یَأْتِیهِ أَقْبَحُ خَلْقِ اللهِ رِیَاشًا وَ أَنْتَنُهُ رِیحًا.
فَیَقُولُ لَهُ: أَبْشِرْ بِنُزُلٍ مِنْ حَمِیمٍ وَ تَصْلِیَةِ جَحِیمٍ.
وَ إنَّهُ لَیَعْرِفُ غَاسِلَهُ وَ یُنَاشِدُ حَامِلِیهِ أَنْ یَحْبِسُوهُ.
فَإذَا دَخَلَ قَبْرَهُ أَتَیَاهُ مُقْتَحِمَا الْقَبْرِ، فَأَلْقَیَا عَنْهُ أَکْفَانَهُ؛ ثُمَّ قَالَا لَهُ: مَنْ رَبُّکَ؟ وَ مَنْ نَبِیُّکَ؟ وَ مَا دِیْنُکَ؟
فَیَقُولُ: لَا أَدْرِی.
فَیَقُولَانِ لَهُ: لَا دَرَیْتَ وَ لَا هُدِیتَ؛ فَیَضْرِبَانِهِ بِمِرْزَبَةٍ ضَرْبَةً مَا خَلَقَ اللهُ دَابَّةً إلَّا وَ تَذْعَرُ لَهَا، خَلَا الثَّقَلَانِ.
ثُمَّ یَفْتَحُ اللهُ لَهُ بَابًا إلَی النَّارِ؛ ثُمَّ یَقُولَانِ لَهُ: نَمْ بِشَرِّ حَالٍ، فَهُوَ مِنَ الضَّیْقِ مِثْلُ مَا فِیهِ الْقَنَا مِنَ الزُّجِّ، حَتَّی أَنَّ دِمَاغَهُ یَخْرُجُ مِنْهَا مِمَّا بَیْنَ ظُفْرِهِ وَ لَحْمِهِ، وَ یُسَلَّطُ عَلَیْهِ حَیَّاتُ الارْضِ وَ عَقَارِبُهَا وَ هَوَامُّهَا فَتَنْهَشُهُ حَتَّی یَبْعَثَهُ اللهُ مِنْ قَبْرِهِ، وَ إنَّهُ لَیَتَمَنَّی قِیَامَ السَّاعَةِ مِمَّا هُوَ فِیهِ مِنَ الشَّرِّ.
«حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: در وقتی که فرزند آدم میخواهد از دنیا رحلت کند و آخرین روز از روزهای دنیای او و اوّلین روز از روزهای آخرت اوست، سه چیز برای او به صورت مثالیّه خود مجسّم میگردد: مال او، فرزندان او، و عمل او.
پس او التفات میکند و نظر مینماید به مالش و میگوید: سوگند به خدا که من برای گرد آوردن و جمعآوری تو بسیار حریص بودم و نسبت به از دست دادن و رها نمودن تو بسیار بخیل بودم؛ در این هنگامِ تنگدستی و بیچارگی از دست تو برای من چه بر میآید؟
مال در جواب میگوید: فقط کفن خود را از من میتوانی دریافت کنی.
و پس از آن، التفات میکند و نظر مینماید بسوی فرزندان خود و میگوید: سوگند بخدا که من نسبت به شما بسیار دوست بودم، و در هر حال مُحامی و محافظ شما بودم از هر گونه گزند و ناراحتی که بر شما وارد میشد؛ اکنون در این موقع خطیر از دست شما برای من چه کاری ساخته است؟
آنها در پاسخ میگویند: ما تو را بسوی حفیره و قبرت میبریم و در میان خاک پنهان میکنیم.
و سپس نظر میافکند بسوی أعمال صالحه و حسناتی که انجام داده و میگوید: من نسبت به بجا آوردن شما بسیار بی رغبت بودم و شما برای من بسیار سنگین بودید؛ امروز از شما برای نجات من چه کاری ساخته است؟
عمل در پاسخ میگوید: من رفیق تو و قرین تو هستم در میان قبر تو و در روز حشر تو، و از تو دور نمیشوم تا من و تو هر دو در مقام عرض در پیشگاه حضرت پروردگار حاضر شویم.
و اگر آن شخصی که در حال احتضار و سکرات مرگ است، مطیع و ولیّ خدا باشد، کسی به نزد او میآید که از تمام مردم بویش معطّرتر و منظرش زیباتر و لباسش فاخرتر است و به او میگوید: بشارت باد ترا به نسیمهای جانفزا که از جانب خدا میوزد و گلهای خوشبو و بهشت پر نعمت؛ وارد شدی به عافیت، قدمت مبارک باد، خوش آمدی!
ولیّ خدا میگوید: تو کیستی؟
او در پاسخ میگوید: من عمل نیکوی تو هستم که از دنیا به سوی بهشت میآیم.
و او میشناسد کسی را که او را غسل میدهد، و قسم میدهد افرادی را که جنازه او را حمل میکنند که به سرعت ببرند و زودتر به خاک بسپارند.
و وقتی که او را وارد در قبرش میکنند، دو ملک به نزد او میآیند و آن دو، دو فرشته بازپرسی و بازجوئی کننده از عقائد و کردار او هستند؛ و بطوری به سمت او نزدیک میشوند که موهای بلند خود را به زمین میکشند و زمین را با دندانهای نیشِ خود میکَنند و شخم میکنند، و صدای آنها چنان مهیب و زننده است که گوئی صدای غرّش تند و شدید آسمان است، و چشمان آنان چنان دهشت انگیز و وحشتآور است که گوئی مانند برقِ زننده ابرهای سیاه آسمان است.
و آن دو میپرسند: پروردگار تو کیست؟ و پیغمبر تو کیست؟ و دین تو چیست؟ و امام تو کیست؟
او در جواب میگوید: پروردگار من الله است خدای واحد، و محمّد پیامبر من است، و دین من اسلام است، و علیّ بن أبی طالب و ائمّه صلوات الله علیهم امامان من هستند.
آنها میگویند: خداوند ثابت بدارد ترا به آنچه موجب خشنودی و محبّت تست؛ و این گفتار آنان، گفتار خداست که میفرماید: «ثابت و برقرار میدارد خداوند کسانی را که ایمان آوردهاند به گفتار ثابت در دنیا و آخرت.»
پس تا جائی که شعاع چشم او برسد و نور دیدگان او بدانجا راه یابد، قبر او را برای او توسعه میدهند. و دری را از بهشت به روی او باز میکنند؛ و به او میگویند: به خوابِ خوش بخواب، با چشمهای تازه و خنک و شادمان؛ بخواب مانند خوابِ جوان سالم برومند متنعّم؛ و این گفتار آنان، گفتار خداست که میفرماید: «بهشتیان در آن هنگام بهترین جایگاه و بهترین استراحتگاه و خوابگاه را خواهند داشت.»
و اگر آن شخص تازه مرده، از دشمنان خدا باشد، کسی به نزد او میآید که از تمام افراد مردم لباسش زنندهتر و زشتتر و بوی بدنش از همه متعفّنتر است؛ و به او میگوید: بشارت باد ترا، به آشامیدنیهائی که چون فلزّ گداخته پر حرارت است، و به نزدیک شدن و مَسّ کردن آتش دوزخ.
و او نیز کسی را که او را غسل میدهد میشناسد، و افرادی را که جنازه او را میبرند سوگند میدهد که قدری نگه دارند و از بردن خودداری کنند.
پس چون در قبرش وارد گردد، آن دو فرشته وارد شونده میآیند و بندهای کفن او را میگشایند، و سپس به او میگویند: پروردگار تو کیست؟ و پیغمبر تو کیست؟ و دین تو چیست؟
او در جواب میگوید: نمیدانم.
آنان میگویند: ندانستی و در راه هدایت قدم ننهادی؟ [۷] و چنان با گرزِ گران ضربهای به او میزنند که تمام جنبندگان غیر از جنّ و انس از آن ضربه میترسند.
و سپس خداوند دری از جهنّم به روی او باز میکند و سپس آن دو ملک به او میگویند: بخواب به بدترین حالات و آن قبر به اندازهای برای او تنگ است و دارای فشار است، مثل تنگی و فشاری که نیزه فرو رفته در پیکانِ سرِ خود دارد، تا به حدّی که مغز سر او از میان ناخنها و گوشتهایش خارج شود، و در این حال، نیز مارهای زمین و عقربهای زمین بر او دست یابند و سائر گزندگان بر او چیره شوند و پیوسته او را بگزند تا وقتیکه خدا او را از قبر خارج کرده و برای حساب و کتاب در صحرای قیامت محشور و مبعوث گرداند؛ و او دائماً تمنّا میکند که زودتر قیامت بر پا گردد و از شدّت گرفتاری خیال میکند که با بر پا شدن قیامت عذاب او تخفیف خواهد یافت».
تا اینجا که ذکر کردیم، این روایت در کتبی که ذکر شد مسطور است، ولی در «تفسیر عیّاشی» و در «کافی» یک تتمّه دارد، و آن اینست که:
وَ قَالَ جَابِرٌ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ: إنِّی کُنْتُ أَنْظُرُ إلَی الإبِلِ وَ الْغَنَمِ وَ أَنَا أَرْعَاهَا؛ وَ لَیْسَ مِنْ نَبِیٍّ إلَّا وَ قَدْ رَعَی الْغَنَمَ، وَ کُنْتُ أَنْظُرُ إلَیْهَا قَبْلَ النُّبُوَّةِ وَ هِیَ مُتَمَکِّنَةٌ فِی الْمَکِینَةِ، مَا حَوْلَهَا شَیْءٌ یُهَیِّجُهَا حَتَّی تَذْعَرُ فَتَطِیرُ.
فَأَقُولُ: مَا هَذَا وَ أَعْجَبُ، حَتَّی حَدَّثَنِی جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ:
إنَّ الْکَافِرَ یُضْرَبُ ضَرْبَةً مَا خَلَقَ اللهُ شَیْئاً إلَّا سَمِعَهَا وَ یَذْعَرُ لَهَا إلَّا الثَّقَلَیْنِ.
فَقُلْتُ: ذَلِکَ لِضَرْبَةِ الْکَافِرِ، فَنَعُوذُ بِاللهِ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ.
«و جابر که در سلسله راویان این حدیث است میگوید: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمودند که: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: عادت من چنین بود که من به شتران و گوسفندان نظاره میکردم در وقتی که آنها را میچرانیدم و هیچ پیغمبری را خدا مبعوث ننموده است مگر آنکه گوسفند چرانیده است. من نیز قبل از زمان پیغمبری گوسفند و شتر را به چرا میبردم، و درحالیکه آنها در جای محفوظی مستقرّ و متمکّن بودند و در اطراف آنها چیزی نبود که آنها را تهییج کند، چه بسیار میدیدم که آنها ناگهان میترسند و از جای خود جستن میکنند.
با خود میگفتم: این چه داستانی است! و تعجّب مینمودم، تا آنکه جبرائیل علیه السّلام برای من خبر آورد که چون کافر از دنیا برود او را با ضربهای چنان بکوبند که تمام موجوداتی که خداوند آفریده است غیر از جنّ و انس همگی بترسند. پس گفتم: آن وحشت و اضطراب شترها و گوسفندان برای همین ضربههائی بوده است که در هنگام مردن بر کافران زده میشده است! پس پناه میبریم به خدا از عذاب قبر»!
خداوند در قرآن می فرماید: «یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ»[۸]. این آیه دلالت دارد بر آنکه در عالم برزخ هیچکس نمیتواند بدون اذن و اجازه حضرت پروردگار سخن گوید؛ و از ابتدای شروع عالم برزخ که انتهای عالم دنیا و نقطه مرگ است- که حائل و فاصله بین دو نشأه دنیا و برزخ است- اختیار از انسان سلب میگردد و دیگر دروغ پردازی و مصلحت اندیشیهائی که در این دنیا برای رسیدن به منافع تخیّلی بکار میبرد، در آنجا بدرد نمیخورد. ملائکه قبض روح و نیز فرشتگانی که پس از آن با انسان ملاقات و برخورد دارند، گفتگو با باطن و حقیقت او دارند و با روح ملکوتی او و با صورت مثالی او، نه با زبان ظاهری و افکارِ مُموِّهه و مُشوِّهه.
فرشتگان مرگ، جان او را ستانده و بدن او را بازماندگان بسوی مَکْفَن و مَغْسَل و مصلّی و مَدْفَن میبرند، و روح که با بدن فیالجمله علاقه و ربطی دارد بدنبال بدن حرکت نموده و ناظر بر اوست.
شب اوّل قبر است؛ ملائکه با قالب مثالی و صورت ملکوتی گفت و شنود دارند، نه با بدن مادّی.
باری، انسان در این عالم دنیا هم که صحبت و تکلّم میکند، راه میرود و حرکت مینماید، با همان صورت مثالی این کارها را انجام میدهد، غایة الامر چون بدن با آن صورت مثالی یک نوع اتّحادی دارد، انسان تصوّر میکند این سخن گفتن و راه رفتن و حرکت نمودن به اراده و سیطره بدن بوده است.
پس از آنکه انسان از این عالم کوچ کرد و وارد عالم برزخ شد و صورت مثالی از بدن فاصله گرفت و انسان حقیقت و موجودیّت خود را در قالب و صورت مثالی دید، آن وقت میفهمد که هر چه میکرده و در عالم دنیا انجام میداده است، با صورت مثالی و قالب ملکوتی بوده است.
فرشتگان در عالم مثال با آن صورت ملکوتی گفتگو دارند؛ آنجا عالم پندار و مصلحت اندیشی نیست، آنجا عالم اعتبار و ترتیب مقدّمات تخیّلیّه برای اخذ نتائج موهومه نیست؛ آن عالم، عالَمِ حقیقت و عالَم حقّ است.
دروغ، متعلّق به این عالم دنیاست که حقّ و باطل، شهوت و وهم و غضب و عقل، و سعادت و شقاوت با هم آمیختهاند؛ آنجا عالم، عالمِ حقّ است و کار یکسره است؛ این از یک نقطه نظر.
از نقطه نظر دیگر، ملائکه در آنجا با باطن انسان گفتگو دارند و انسان با باطن و واقعیّت خود پاسخ میدهد، بنابراین نمیتواند به دروغ پردازی مطلب را بر فرشتگان مشتبه کند.
اگر کسی در این دنیا دروغ بگوید، واقعیّت و وجدان او از چیزی حکایت میکنند و زبان از چیز دگری؛ این اختلاف زاویه بین حقیقت و زبان، مولودش دروغ است.
دروغ، عدم مقارنه بین محتوای قلبی و گفتار زبانی است.
امّا آنجا که دیدگان به واقع باز شده و راه سرپیچی که همان غرائز مختلفه است گرفته شده و واقعیّت محض است، تکلّم ملائکه با باطن و حقیقت انسان است، یعنی روی سخن فقط با دل انسان است.
آنجا عالم ریا و خدعه و مکر و حیله و مصلحت بینی موهومی و اعتبار پردازی نیست تا انسان بخواهد بدین وسائل متشبّث گردد و کار خود را با حقّ تطبیق دهد، و به نحوی افعال سابق خود را به لباسی از تَمْویه و تَشْویه ملبّس نموده و به صورت حقّ جا زند.
ممکن است انسان نه به جهت رضای خدا و تطبیق کردار خود با واقع، بلکه به جهت جهات دیگری در این دنیا گناه نکند؛ دروغ نگوید بخاطر اینکه رفیقش میفهمد که دروغ گفته است؛ دزدی نکند به جهت آنکه دزدیش معلوم میشود و رسوا میگردد؛ خیانت نکند، ستم نکند، به علّت آنکه موقعیّت و شخصیّت او در اجتماع فرومیریزد.
ولی چنین فردی مسلّماً اگر در موضع و موقعیّتی قرار گیرد که صد در صد یقین داشته باشد که از دروغ و اختلاس و ظلم و خیانت او احدی اطّلاع پیدا نمیکند و آبرویش نمیرود، دیگر رادع و مانعی از ارتکاب این جرائم ندارد.
این اختلاف روشها برای اختلاف ظاهر و باطنی است که در این دنیا، انسان خود را مواجه با آن میبیند.
در عالم برزخ اختلاف ظاهر و باطن نیست، باطن انسان هر چه هست همان جلوه دارد. خوب است، خوب؛ بد است، بد جلوه میکند. قلب انسان هر چه را بیان میکند و اعتقاد و إذعان دارد زبان ملکوتی او نیز همان را صحّه میگذارد و بر آن شهادت میدهد.
در آنجا به انسان میگویند: مَنْ رَبُّکَ؟ پروردگارت کیست؟ انسان همان را که در دنیا ربّ و مقصود خود داشته و به او توسّل میجسته است بیان میکند و در پاسخ ذکر مینماید.
إلَه، یعنی کسی که قلب انسان متوجّه اوست، همیشه با اوست، طواف دور حرم او میکند، و در مواقع خلوت و جلوت دل را پر کرده و انسان همیشه در اندیشه او و در خاطره اوست؛ این مقصود و معبود انسان است، این مَألوه و معبود انسان است. یکی معبود و مقصودش زن اوست، هر چه تکاپو دارد برای اوست. یکی خدایش فرزند اوست، یعنی خدای آسمان و زمین و پیامبر و قرآن، همه را در قبال محبّت فرزند، ناچیز میداند و تنها یکپارچه به فرزندش عشق میورزد و عشق به او را در خواستهایش از ذکر خدا و پیامبر و قرآن مقدّم میدارد.
یکی معبودش تجارت اوست، یکی معبودش ثروت اوست، یکی معبودش آقائی و شخصیّت اوست، یکی معبودش علم و دانش اوست، یکی معبودش ایمان و دین اوست، یکی معبودش نفس و جان اوست.
اینها خدایانی هستند که بطور متفرّق و متشتّت در دنیا، بعنوان مقصود و معبود برای بنی نوع آدم جلوه نموده و هر آدمی یکی از آنها را انتخاب و طبق ذوق و سلیقه خود، برای معبودیّت اختصاص داده است.
حضرت یوسف علی نبیِّنا و آله و علیه الصّلاة و السّلام به دو رفیق زندانی خود گفت:
یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. [۹]
ارباب متفرّقون، یعنی صاحبان ولایت بر دل انسان که بر اساس عالم کثرت و اعتبار و تفرّق، حکومت تخیّلیّه خود را پایه گذاری کردهاند.
ارباب متفرّقون، یعنی همین حکّام ظالم و رؤسای ستمگر و طواغیت زمان که انسان را به طاعت و عبودیّت خود میخوانند.
انسان ممکن است نماز بخواند و روزه هم بگیرد و مسجد هم بسازد، ولی وقتی اینها قیمت دارد که دلالت بر ربط با خدا کند؛ یعنی وقتی هم که در منزل تنهاست، غسل جنابت را بکند و نمازش ترک نشود. وقتی هم که پشت ترازو میایستد و در موقع فروش جنس بر مشتری جاهل و دهاتی که هیچ حساب هم سرش نمیشود إجحاف نکند و از او زیادتر نستاند و کمتر ندهد؛ چون خدا هست، نیمه شب هم در رختخواب خدا هست، از خواب که بر میخیزد خدا هست. علاقه به زن و فرزند و ثروت و آبرو، باید در طول علاقه و محبّت به خدا باشد نه در عرض آن.
در این صورت چون از او بپرسند: مَنْ رَبُّکَ؟ «خدایت کیست؟» در پاسخ گوید: اللهُ جَلَّ جَلالُهُ رَبّی. فرشتگان میگویند: خوشآمدی! قَدِمْتَ خَیْرَ قُدومٍ، نَزَلْتَ خَیْرَ مَقامٍ، أهْلًا وَ سَهْلًا.
و امّا آن کسانی که در ظاهر میگویند خدای ما خدای آسمانها و زمین است، و لیکن در عمل اعتقادی به او ندارند و شهادت آنها فقط لقلقه لسان است؛ پیوسته دَم از ایمان و شرافت و تقوی و عدالت میزنند امّا در مقام عمل همه این امور را به یک پول سیاه میفروشند، خدایشان و خداوندانشان در ترازوی واقع و سنجش حقیقت، درهم و دینار و طلا و نقره و شکم آنهاست؛ همان طور که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از مردم آخر الزّمان خبر میدهد که:
ءَالِهَتُهُمْ بُطُونُهُمْ وَ نِسَاؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ وَ شَرَفُهُمُ الدَّرَاهِمُ وَ الدَّنَانِیرُ. [۱۰]
«معبودهای آنان شکمهای آنانست، و زنهای آنها قبله گاه آنانند، و شرف آنان منوط به داشتن درهم و دینار است.»
در عالم برزخ چون از خدایشان پرسش کنند: من رَبُّکَ؟ در پاسخ، حقیقت امر را بیان میکند. میگوید: بَطْنی، بَطْنی؛ شکمم، شکمم. میگویند: وای بر تو اینک به خدای خود متوسّل، و از شکمت حاجت بخواه تا از عذاب ما نجات یابی!
به دیگری میگویند: مَنْ رَبُّکَ؟ در پاسخ میگوید: زن من. میگویند: اینک از زنت بخواه که از تو دستگیری کند!
به دیگری میگویند: مَنْ رَبُّکَ؟ پاسخ میدهد: پسرم؛ من پیرمرد بودم زحمت کشیدم پول تهیّه کردم به پسرم دادم به خارج رفت که مهندس و دکتر شود ولی بی انصاف ایمان خود را از دست داد و به آثار کفّار در آمد، هر چه کردیم دیگر از روش غلط خود بازنگشت؛ و در لفّافه میگوید: کشور، دکتر و مهندس میخواهد و برای خدمت به جامعه لازم است، ولی دروغ میگوید. دکتر و مهندس نه برای خدمت به اجتماع است، بلکه برای خالی نمودن جیب مستمندان و ضعفاء و اندوختن ثروتهای بیکران. میگویند: اینک برو آقازاده دکتر و مهندست را بیاور تا تو را از چنگال أفکار پریشان- که در این عالم بصورت فرشتگان عذاب تجلّی نمودهاند- رهائی بخشد!
بعضی در پاسخ مَنْ رَبُّکَ؟ میگویند: تجارت من، چک من، سفته من، عنوان و اعتبار من، جاه و ریاست من، غرور علم و دانش من. اینها همه خدایانند.
عجیب است عالم طلوع حقائق و بروز سرائر؛ خداوند روزی فرماید ببینیم، امّا خود از عهده سؤال، خوب برآئیم.
الآن هم همینطور است منتهی نفس طلوع نکرده و مخفیّات آن ظاهر نشده است؛ در آن هنگام ظهور و بروز پیدا میکند:
وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ. [۱۱]
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفی عَلَی اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ. [۱۲]
به آن کسی که از عهده جواب خوب برآید و بگوید: خدای من خداوند واحد أحد صمد است که خالقُ السَّمَاواتِ وَ الارَضین است، میگویند:
نَمْ نَوْمَةَ الْعَرُوسِ، قَریرَ الْعَیْن.[۱۳]
«بخواب، خواب راحت چون خواب عروس، با بهترین استراحت، با چشمان خوش و تازه.»
۱. در تفسیر، ابن العَلاء مسطور است ولی در «کافی» و «أمالی» شیخ، عبد الاعلی ذکر شده است.
۲. «تفسیر علیّ بن إبراهیم» سوره إبراهیم، ص ۳۴۶، طبع سنگی (سنه ۱۳۱۳)
۳. «تفسیر عیّاشی» سوره إبراهیم، جلد دوّم، ص ۲۲۷
۴. ) «کافی» کتاب الفروع، ج ۱، کتابُ الجَنائِز، بابُ أنّ المیّتَ یُمثَّلُ لَه مالُه و وُلْدُه و عَملُه قَبلَ مَوتِه، طبع سنگی، ص ۶۳؛ و طبع حیدری، جلد سوّم، ص ۲۳۱
۵. «أمالی» شیخ طوسی، طبع مطبعه نعمان- نجف، جلد اوّل، ص ۳۵۷ تا ص ۳۵۹، و طبع سنگی، ص ۲۲۱ و ۲۲۲
۶. «بحار الانوار» کتاب العدلِ و المعاد، طبع آخوندی، جلد ۶، ص ۲۲۴ تا ص ۲۲۸
۷. ممکنست جمله «لَا دَرَیْتَ و لَا هُدِیتَ» نفرین باشد و بنابراین، معنی چنین میشود: دانا نگردی و هدایت نشوی!
۸. هود: ۱۰۵.
۹. آیه ۳۹، از سوره ۱۲: یوسف
۱۰. این روایت در «بحار الانوار» در دو موضع آمده؛ یکی در ج ۲۲، ص ۴۵۳ به این لفظ: بُطونُهُمْ ءَالِهَتُهُمْ وَ نِساؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ وَ دَنانیرُهُمْ دینُهُمْ وَ شَرَفُهُمْ مَتاعُهُمْ.
و دیگر در ج ۷۷، ص ۹۷، در مواعظ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ابن مسعود: آلِهَتُهُمْ بُطونُهُمْ ... مَحاریبُهُمْ نِساؤُهُمْ وَ شَرَفُهُمُ الدَّراهِمُ وَ الدَّنانیرُ.
۱۱. ذیل آیه ۴۸، از سوره ۱۴: إبراهیم
۱۲. آیه ۱۶، از سوره ۴۰: غافر
۱۳. «کافی» ج ۳، ص ۲۳۸