قبض روح در افراد مختلف متفاوت است برخی از افراد توسط ملائکه جزئیه قبض روح شده و برخی توسط خود حضرت عزرائیل قبض روح میشوند اما برخی از افراد به حدی از درجهٔ ایمان میرسند که قبض روح آنان از عهده حضرت ملک الموت خارج است لذا بدست أمیرالمؤمنین که از عالین و مُخلَصین بوده بلکه از أعلی افراد این گروه است قبض روح میشوند و افرادی که به مقام مخلَصین رسیده باشند قبض روحشان بدست ذات پروردگار میباشد.
افراد مؤمن داراى درجات مختلفند؛ آنها كه ايمانشان ضعيف است، ملائكهاى كه قبض روح آنها را مىنمايند از فرشتگان ضعيف هستند كه فقط در هنگام نزع روح ميتوانند برآن مؤمن غلبه كنند و او را قبض كنند و ببرند.
و افرادى كه ايمانشان قوىتر است، ديگر آن ملائكه ضعيف قدرت بر قبض روح آنان را ندارند و ملائكه قوىتر لازم است تا بتوانند بر ارواح آنان غالب آمده و آنها را بربايند.
و همچنين بر هر دسته از مؤمنين، هر چه ايمانشان قوىتر گردد و روحشان عالىتر شود، ملائكه قوىترى بر آنها غلبه و حكومت مىكنند، تا ايمان مؤمن به سرحدّى برسد كه ديگر ملائكه جزئيّه قدرت بر قبض روح او را نداشته باشند. در اينجا خود حضرت عزرائيل كه از فرشتگان مقرّب است قبض روح ميكند و بدون واسطه فرشتگان جزئيّه متصدّى ربودن ارواح آنها ميگردد.
و آن درجه از مؤمنينى كه به مقام مُخلَصين رسيده باشند، بدست ذات مقدّس خود پروردگار عزّ و جلّ قبض روح آنها صورت مىگيرد.
حال بايد ديد چرا قبض روحى كه براى افراد صورت مىگيرد مختلف است؟ و آيا چرا قبض روح مردم مؤمن با مردم كافر، مردم شايسته و نيكوكار با مردم نكوهيده و زشت كردار تفاوت دارد؟
چرا براى قبض روح مؤمن بصورت زيبا و براى كافر بصورت كريه و زشت؟ چرا براى قبض روح مردم پاكدل به يك صورت و براى پيمبران به يك صورت عالى، و خلاصه براى انواع و اصناف مردم بصورتهاى مختلفه ظاهر مىشود؟
از كتاب «جامع الاخبار» روايت شده است كه إبراهيم خليل عليه السّلام به ملك الموت گفت: آيا ميتوانى با آن صورتى كه روح فاجر را قبض ميكنى خودت را بمن بنمائى؟
ملك الموت عرض كرد: تو طاقت و تحمّل اين را ندارى.
حضرت إبراهيم عليه السّلام فرمود: بلى؛ دارم!
ملك الموت عرض كرد: صورت خود را از من بگردان و سپس مرا ببين.
حضرت إبراهيم بدين طريق به ملك الموت نظر كرد، ناگهان ديد مرد سياه چهرهاى با موهاى راست شده و بوى متعفّن و با لباسهاى سياه بطورى كه از دهان و از دو سوراخ بينى او دود و آتش زبانه مىكشد در مقابل او حاضر است.
إبراهيم غش كرده، و سپس به هوش آمد و فرمود: اگر شخص فاجر در هنگام موت غير از اين منظره (صورت تو را بدين كيفيّت) نبيند، هر آينه از نقطه نظر عذاب و شدّت براى او كافى است.[۱]
بنابراين، عزرائيل كه ميتواند براى قبض روح فاجر خود را بصورتى در آورد كه إبراهيم خليل از هول و هراس او غش كند، طبعاً نيز ميتواند در هنگام قبض روح مؤمن پاكيزه دل از نقطه نظر جمال و دلربائى خود را به شكلى درآورد كه محتضر قدرت تحمّل نداشته و از شدّت لذّت و جذّابيّت او خود بخود جان تسليم كند.
زنهاى مصرى در خور استعداد و توان آنها نبود كه جمال يوسفى را تحمّل كنند، و همين كه نظرشان بر يوسف افتاد دلباخته شده و دستهاى خود را بجاى ترنج بريدند و گفتند: حَاشَ لِلَّهِ! اين بشر نيست؛ نيست او مگر فرشتهاى بزرگوار و عالى رتبه؛ [فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ].[۲]
اگر جمال مُلكى هوش را از سر بربايد، جمال ملكوتى چه ميكند؟ كافيست كه در يك لحظه جان را بربايد.
بنابراين بعيد نيست كه بگوئيم براى قبض روح ارواح طيّبه، آنقدر عزرائيل با جمال دلآرائى و بوى عطر دل ربائى جلوه ميكند كه ديگر براى مؤمن تاب و توانى نگذاشته، در يك لحظه مرغ روح او به پرواز در مىآيد.
ملك الموت و اعوان او از فرشتگان دگر ماهيّتهاى مختلفه ندارند تا هر وقت بخواهند وجودشان در قالب يك ماهيّت بوجود آيد؛ بلكه چون از موجودات ملكوتيّه و مجرّده هستند بنابراين عيناً مانند آئينه صاف و روشن بوده و خود بين و خودنما نيستند بلكه غيرنما هستند و در مقابل روح هر شخص محتضرى واقع شوند عكس كمالات يا زشتيهاى او در آنها پيدا مىشود، و لذا شخصى كه در حال جان دادن است، صورت ملكوتيّه و صفات و اخلاق خود را چه نيكو باشد و چه ناپسنديده باشد، در صورت و جمال آنها مشاهده ميكند؛ و در واقع حسن و جمال، يا قبح و زشتى نفس ناطقه خود را در آنها مىبيند.
و چون افراد طيّب از مؤمنين در صفات و كمالات مختلف هستند؛ در بعضى حال عبادت غالب است، در بعضى جود و سخاوت، در بعضى علم و معرفت، در بعضى ايثار و شجاعت، در بعضى عطوفت و مودّت، و در بعضى صلابت و حميّت؛ لذا جمال ملكوتى آنان مختلف و به اشكال زيباى متفاوت است، و در برخى كه محبّت خدا اشتداد دارد صورت ملكوتيّه بسيار جذّاب و دلرباست.
از همين نقطه نظر، تشكّل و تصوّر ملائكه قبض ارواح براى آنها متفاوت، و در عين آنكه همه زيبا هستند و ليكن از نقطه نظر كيفيّت و چگونگى حسن به أشكال و صورتهاى مختلفه براى آنها تجلّى دارند.
و بر همين قياس افراد خبيث از كافران و منافقان، در صفات و ملكات متفاوتند؛ در بعضى حال انكار و جحود غالب است، در بعضى عناد و ستيزگى، در بعضى بخل و امساك، در بعضى تحجّر و خشونت، در بعضى جمود و استكبار، و در بعضى فرعونيّت و استبداد؛ لذا نفس ملكوتى آنان نيز متفاوت و به أشكال زشت و نازيباى متفاوت است؛ و در بعضى كه عناد و استكبار با خدا در آنها شديد است صورت ملكوتيّه بسيار زشت و قبيح و دلخراش است.
و از همين جا تشكّل و تصوّر ملائكه قبض ارواح براى آنها متفاوت است، و در عين آنكه همه زشت و منكر هستند و ليكن از نقطه نظر كيفيّت و چگونگى قبح و زشتى به أشكال و صورتهاى مختلفه بر آنها ظهور مىكنند.
و علّت تمام اين اختلافات آنست كه ملك الموت و فرشتگان زير دست او همگى از باطن و ملكوت انسان قبض روح او را مىنمايند، و لذا در هر كس هر ملكه و صفتى بوده باشد، در آنها متجلّى شده و از آن تجلّى به حاسّه شخص محتضر اثر گذارده و از آئينه منعكس وجود خود آنها را مشاهده ميكند؛ و در حقيقت خود را و ملكوت خود را در آنها مشاهده مىنمايد.
البتّه اين صورت ملكوتيّه در انسان هست، در همين دنياى گذران هم در باطن انسان هست ليكن بواسطه اعمال نيكو يا اعمال زشت، بواسطه ايمان يا كفر تغيير پيدا ميكند و ممكنست از صورتى بصورت ديگر مبدّل شود.
ولى آنچه تغيير و تبديل پيدا ميكند در همين دنياست كه خانه عمل است نه خانه حساب. امّا در حال موت ديگر قابل تغيير نيست، و نتيجه و خلاصه ردّ و بدل شدن و تغيير و تبديل پيدا نمودن اين صورتهاى ملكوتيّه در حال زندگى و حيات، همان حصول صورت ملكوتيّه ثابته و لا يتغيّر در حال مرگ است.
ملّاى رومى در «مثنوى» خود اين حقيقت را بيان كرده است:
مرگِ هر يك اى پسر، همرنگ اوست
آينه صافى يقين همرنگ روست
پيش ترك آئينه را خوش رنگى است
پيش زنگى آينه هم زنگى است
اى كه مىترسى ز مرگ اندر فرار
ز خود ترسانى اى جان، هوشدار
زشت روى تست نى رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ، برگ
از تو رستست ار نكويست ار بد است
ناخوش و خوش هم ضميرت از خود است
(«مثنوى» طبع ميرخانى، ج ۳، ص ۲۸۸ و ۲۸۹)
اين نكته را بايد دانست كه ملائكه موجودات خاصّ هستند در مقابل شيطان و انسان و حيوان و سائر موجودات، و از ماهيّت خود به ماهيّت ديگرى تبديل نمىشوند و هيچگاه لباس مادّى نمىپوشند.
شيطان و ملائكه فقط مىتوانند در حاسّه انسان اثر بد يا اثر خوب بگذارند، و بر همين اساس انسان در حاسّه خود آنها را به صور و اشكال مختلفه مشاهده ميكند؛ نه آنكه آنها در واقع و متن امر مىتوانند به صور و اشكال مختلفه درآيند و به ماهيّتهاى مختلفه از انسان و حيوان موجود شوند.
اين فرضيّه (قابليّت تبديل به ماهيّتهاى مختلف) خلاف براهين فلسفه و آيات و روايات است.
حضرت علّامه عاليقدر و استاد كامل در كتاب تفسير «الميزان» در سوره أعراف ضمن بحث از خلقت شيطان بيان فرمودهاند كه:
آنچه را كه بعضى ذكر كردهاند كه اهل علم اجماع كردهاند بر آنكه ابليس و ذرّيّه او از جنّ هستند، و اينكه جنّيان اجسام لطيفى هستند از هوا كه به اشكال مختلفى در مىآيند حتّى بصورت سگ و خوك، و اينكه ملائكه اجسام لطيفى هستند كه به اشكال مختلفى در مىآيند غير از سگ و خوك- و مثل آنكه مىخواهند بگويند كه آنها در جوهره و ذات خود تغيير مىيابند- بر اين گفتار دليلى از عقل يا نقلِ ثابت نرسيده است.
و امّا ادّعاى اجماع كه مآل و مرجعش به اتّفاق در افهام است، مُحصَّلش حجّيّت ندارد فضلًا از منقولش؛ و اين مطالب را از كتاب خدا و سنّت بايد گرفت، و نتيجه مستفاده از آنها همانست كه دانستى.[۳]
در موقع قبض روح ملك الموت ارواح طيّبين را، آنها اصلًا احساس جان دادن نمىكنند؛ بلكه به مجرّد رؤيت رخ زيباى عزرائيل و سيماى پر جذبه و پر شكوه او قالب تهى مىكنند و ناگهان خود را در بهشت مىبينند.
فرض كنيد شما در يك ماشين سوار هستيد، اين ماشين شما را از خيابانها عبور ميدهد و در هر خيابان مشاهده يك چيز ناملايمى مىنمائيد، تا آنكه ناگهان درى باز مىشود و اين ماشين داخل مىشود، مىبينيد عجب باغى است، عجب مناظر دلفريب دارد، عجب مردم مهربان و انيس دارد، عجب غذاهاى گوارا و آبهاى خنك و زلال دارد، عجب صداها و نواهاى جان پرور و نغمههاى دلنشين دارد!
و شما در ورود اين باغ ابداً احساس ناملايمتى ننمودهايد، بلكه چه بسا هنگام ورود، انتقال خود را إدراك ننمودهايد و با كمال نرمى و ملايمت خود را در ميان باغ يافتهايد.
اينست كيفيّت قبض روح مردمان مؤمن!
و امّا كيفيّت قبض روح اولياى خدا بدست خدا از دريچه نفوس عالين كه مُخلَصين هستند، از شرح و بسط خارج است.
دانستيد كه در آن روايت «كافى» حضرت زين العابدين فرمود: چون من ياد ميكنم كه خود خدا جان علما را بدست خود ميگيرد، نفس من سخاوتمندانه بدنبال مرگ و قتلى كه بسوى ما خاندان مىآيد شتاب ميكند
به تيغم گر كشد دستش نگيرم
و گر تيرم زند منّت پذيرم
كمانْ ابروى ما را گو مزن تير
كه پيش دست و بازويت بميرم
أمير المؤمنين عليه السّلام وعده داده است كه بر بالين انسان هنگام نزع روان حاضر شود؛ به اين وعده دلها اشتياق مردن ميكند، و براى مشاهده و ملاحظه صورت ملكوتيّه آن حضرت و لطف و مودّت و رحمت كه از او به مؤمنين ميرسد، پيوسته جانهاى آنان لبريز عشق و شوق ديدار اوست و دائماً در ياد او
دوش بيمارىِ چشم تو ببرد از دستم
ليكن از لطف لبت صورت جان مىبستم
عشق من با خط مشكين تو امروزى نيست
دير گاهيست كزين جام هلالى مستم
از ثبات خودم اين نكته خوش آمد كه به جور
در سر كوى تو از پاى طلب ننشستم
حالا اگر أمير المؤمنين عليه السّلام كه از عالين است و از مُخلَصين، بلكه از أعلى افراد اين گروه و دسته، او خودش بدست خود كه دست خداست بخواهد قبض روح كند چه خواهد شد؟!
البتّه قبض روح بدست آن حضرت صورت مىگيرد نسبت به افرادى كه در درجه ايمان بحدّى رسيده باشند كه قبض روح آنان از عهده ملك مقرّب خدا حضرت ملك الموت خارج باشد
در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شبنشين كوى سربازان و رندانم چو شمع
بى جمال عالمآراى تو روزم چون شب است
بى كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
رشته عمرم به مقراض غمت ببريده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع
همچو صبحم يك نفس باقيست بى ديدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
«ديوان حافظ» ص ۱۳۳، غزل ۳۰۱[۴]
جَعَلَنا اللهُ وَ إيّاكُمْ مِنَ الْفآئِزينَ بِذَلِكَ الْمَقامِ الْمَحْمودِ وَ الْمَنْزِلَةِ الرَّفيعَةِ، بِمُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطّاهِرينَ؛ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ أجْمَعينَ.