عالین در اصطلاح قرآن به کسانی گفته میشود که از تمام ملائکه بالاتر بوده و جزء مخلًصین میباشند آنها کسانی هستند که مأمور به سجدهٔ بر آدم نشدند و هنگامی که شیطان بر آدم سجده نکرد خداوند به او فرمود: «أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ»، چرا سجده نکردی؟ آیا تکبّر ورزیدی یا از «عالین» بودی؟ ایشان از کسانی هستند که به مقام خلوص ذاتی رسیده و مظهر اسماء و صفات الهی میباشند و از باب مظهریت اسم ممیت و محیی میتوانند موجودات را قبض روح نموده و یا زنده نمایند.
عالین یک اصطلاح قرآنی است و به افرادی اطلاق می شود که از ملائكه بالاتر بوده وحتّى از حضرت ملك الموت نیز برتر و شريفتر و گرامىتر هستند.
وقتىكه خداوند تبارك و تعالى انسان را آفريد به شيطان امر كرد به او سجده كند، شيطان سجده نكرد و خداوند او را مورد مؤاخذه قرار داده، فرمود: أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ[۱]، چرا سجده نكردى؟ آيا تكبّر ورزيدى يا از عالين بودى؟ و چون امر به سجده بجميع ملائكه تعلّق گرفت معلوم مىشود كه عالين از ملائكه نبودند كه مأمور به سجده نشدند، بلكه همان طور كه از اسمشان پيداست موجوداتى بودند عالى رتبه و رفيع القدر و المنزلة.
آنها چه كسانى هستند كه بواسطه علوّ قدر و ارتفاع مقام، مأمور به سجده به آدم نشدند؟
اجمال مطلب آنكه طبق آيات قرآن آنان از مُخلَصين هستند كه شيطان را به ساحت قدس آنها دسترس نيست.
عالين عبارتند از ارواح طيّبين و طاهرين از انبياء و اولياء و ائمّه طاهرين كه در مقام امن و امان الهى وارد شده، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ[۲] قرار گرفته و به درجات اخلاص و قرب الهى فائز گشتهاند.
آنها افرادى هستند كه در سير تكاملى خود بسوى ذات مقدّس پروردگار به اسماء كلّيّه الهيّه رسيده و به صفات كلّيّه الهيّه متّصف و به فناء مطلق در ذات خداوند عزّ و جلّ فائز و از اخلاص عبور كرده و خالص شدهاند.
و چون آنها فانى در اسماء و صفات كلّيّه الهيّه گشتهاند و لازمه اين درجه از فناء، ظهور و طلوع آن اسماء و صفات است در آئينه وسيع وجود آنان، بنابراين به اذن خدا و به امر خدا مىتوانند زنده كنند و بميرانند و روزى دهند و سائر افعالى كه از خدا سر ميزند از وجود آنان ظهور نموده و به اذن و به اراده خدا انجام دهند.
آنها مظهر تامّ و كامل اسماء الهيّه هستند و به ظهور اسم المُحيى زنده ميكنند و به ظهور اسم المُميت مىميرانند.
همان طور كه آيات قرآن صراحت دارد بر آنكه حضرت عيسى بن مريم على نبيّنا و آله و عليه الصّلاة و السّلام مرده را زنده ميكرد و كور مادرزاد را بينا مينمود و مرض پيسى را شفا ميداد؛ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ.[۳] چون آن حضرت مانند اسرافيل كه مظهر اسم الْمُحيى است و به بدنها جان ميدمد، مظهر اين اسم حضرت پروردگار بوده است.
و حضرت موسى على نبيّنا و آله و عليه الصّلاة و السّلام كه عصاى خود را انداخت و اژدها شد مظهر همين اسم بوده است. و از رسول خدا و أمير المؤمنين و بعضى از ائمّه عليهم السّلام كه در اخبار، روايت زنده كردن مردگان آمده است از همين قبيل است. و زنده شدن مرغان از فراز كوهها به دعاى حضرت إبراهيم از همين قبيل بوده است.
و مىتوان گفت كه اشاره حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام به آن نقش شير در روى پرده در مجلس مأمون و زنده شدن آن و پاره كردن و خوردن آن شخص مسخره از قبيل اسم المُحيى و المُميت بوده است.[۴]
و اين مسأله بسيار شايان دقّت است، و نظير اين معجزه از حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام وارد شده است.[۵]
چندين نفر از رفقا و دوستان نجفى ما از يكى از بزرگان علمى و مدرّسين نجف اشرف نقل كردند كه او مىگفت: من درباره مرحوم استاد العلماء العاملين و قدوة أهل الحقّ و اليقين و السّيّد الاعظم و السّند الافخم و طود أسرار ربِّ العالمين آقاى حاج ميرزا على آقا قاضى طباطبائى رضوان الله عليه و مطالبى كه از ايشان أحياناً نقل مىشد و احوالاتى كه بگوش مىرسيد در شكّ بودم.
با خود مىگفتم آيا اين مطالبى كه اينها دارند درست است يا نه؟
اين شاگردانى كه تربيت مىكنند و داراى چنين و چنان از حالات و ملكات و كمالاتى ميگردند راست است يا تخيّل؟
مدّتها با خود در اين موضوع حديث نفس ميكردم و كسى هم از نيّت من خبرى نداشت. تا يك روز رفتم براى مسجد كوفه براى نماز و عبادت و بجاى آوردن بعضى از اعمالى كه براى آن مسجد وارد شده است.
مرحوم قاضى رضوان الله عليه به مسجد كوفه زياد ميرفتند، و براى عبادت در آنجا حجره خاصّى داشتند، و زياد به اين مسجد و مسجد سهله علاقمند بودند، و بسيارى از شبها را به عبادت و بيدارى در آنها به روز مىآوردند.
مىگويد: در بيرون مسجد به مرحوم قاضى رحمة الله عليه برخورد كردم و سلام كرديم و احوالپرسى از يكديگر نموديم و قدرى با يكدگر سخن گفتيم تا رسيديم پشت مسجد، در اين حال در پاى آن ديوارهاى بلندى كه ديوارهاى مسجد را تشكيل مىدهد در طرف قبله در خارج مسجد در بيابان هر دو با هم روى زمين نشستيم تا قدرى رفع خستگى كرده و سپس به مسجد برويم.
با هم گرم صحبت شديم، و مرحوم قاضى رحمة الله عليه از اسرار و آيات الهيّه براى ما داستانها بيان ميفرمود و از مقام اجلال و عظمت توحيد و قدم گذاردن در اين راه، و در اينكه يگانه هدف خلقت انسان است مطالبى را بيان مىنمود و شواهدى اقامه مىنمود.
من در دل خود با خود حديث نفس كرده و گفتم: كه واقعاً ما در شكّ و شبهه هستيم و نمىدانيم چه خبر است؟ اگر عمر ما به همين منوال بگذرد واى بر ما؛ اگر حقيقتى باشد و به ما نرسد واى بر ما! و از طرفى هم نمىدانيم كه واقعاً راست است تا دنبال كنيم.
در اين حال مار بزرگى از سوراخ بيرون آمد و در جلوى ما خزيده به موازات ديوار مسجد حركت كرد. چون در آن نواحى مار بسيار است و غالباً مردم آنها را مىبينند ولى تا بحال شنيده نشده است كه كسى را گزيده باشند.
همين كه مار در مقابل ما رسيد و من فىالجمله وحشتى كردم، مرحوم قاضى رحمة الله عليه اشارهاى به مار كرده و فرمود: مُتْ بِإذْنِ اللهِ! «بمير به اذن خدا!» مار فوراً در جاى خود خشك شد.
مرحوم قاضى رضوان الله عليه بدون آنكه اعتنائى كند شروع كرد به دنباله صحبت كه با هم داشتيم، و سپس برخاستيم رفتيم داخل مسجد؛ مرحوم قاضى اوّل دو ركعت نماز در ميان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند. و من هم مقدارى از اعمال مسجد را بجاى مىآوردم، و در نظر داشتم كه بعد از بجا آوردن آن اعمال به نجف اشرف مراجعت كنم.
در بين اعمال ناگاه بخاطرم گذشت كه آيا اين كارى كه اين مرد كرد واقعيّت داشت يا چشمبندى بود مانند سحرى كه ساحران مىكنند؟ خوب است بروم ببينم مار مرده است يا زنده شده و فرار كرده است؟!
اين خاطره سخت به من فشار مىآورد تا اعمالى كه در نظر داشتم به اتمام رسانيدم، و فوراً آمدم بيرون مسجد در همان محلّى كه با مرحوم قاضى رضوان الله عليه نشسته بوديم، ديدم مار خشك شده و بروى زمين افتاده است؛ پا زدم به آن ديدم ابداً حركتى ندارد.
بسيار منقلب و شرمنده شدم برگشتم به مسجد كه چند ركعتى ديگر نماز گزارم، نتوانستم؛ و اين فكر مرا گرفته بود كه واقعاً اگر اين مسائل حقّ است، پس چرا ما ابداً بدانها توجّهى نداريم.
مرحوم قاضى رحمة الله عليه مدّتى در حجره خود بود و به عبادت مشغول، بعد كه بيرون آمد و از مسجد خارج شد براى نجف، من نيز خارج شدم. درِ مسجد كوفه باز به هم برخورد كرديم، آن مرحوم لبخندى بمن زده و فرمود: «خوب آقا جان! امتحان هم كردى، امتحان هم كردى؟»
بارى، اين عمل بواسطه اسم المُميت پروردگار صورت تحقّق پذيرفته است و بدان قبض روح انجام گرفته است.
اين نكته شايان دقّت و تأمّل است كه آيا اين عجائب و غرائب كه از أمير المؤمنين عليه السّلام سر ميزده است در جنگها و غير جنگها، و با دست ولايت اين خوارق عادات را انجام ميداده است؛ آيا از ملائكه پروردگار كمك ميگرفته و استعانت مىجسته است، يا روح مقدّس آن حضرت بر فراز مقام و منزله عزرائيل و سائر فرشتگان مقرّب الهيّه به نيروى اراده حضرت پروردگار كه بلاواسطه فرشتگان در آن وجود مقدّس بظهور مىپيوسته است اين كرامتها را انجام ميداده است؟
۱. ذيل آيه ۷۵، از سوره ۳۸: ص
۲. آيه ۵۵، از سوره ۵۴: القمر
۳. قسمتى از آيه ۴۹، از سوره ۳: ءَال عمران
۴. زنده شدن شير و دريدن حاجب مأمون، به امر حضرت امام رضا\E داستان زنده شدن شير و دريدن حاجبِ مأمون را در كتاب« عيون أخبار الرّضا» در باب چهلم طبع سنگى، ص ۳۴۵ آورده، و شيخ حرّ عاملى در كتاب« إثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات» در باب بيست و پنجم، در معجزات حضرت امام رضا عليه السّلام در جلد ششم، ص ۵۵ از كتاب« عيون» روايت كرده است.
امّا اصل روايت در كتاب« عيون» چنين است كه مرحوم صدوق روايت ميكند از أبو الحسن بن قاسم المفسّر از يوسف بن محمّد بن زياد و علىّ بن محمّد بن سيّار، و اين دو نفر از دو پدرشان و آن دو پدر از حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام از پدرش حضرت علىّ بن محمّد از پدرش حضرت محمّد بن علىّ عليهم السّلام، و حضرت روايت را مفصّلًا ذكر مىكنند تا ميرسند به آنكه:
حاجب مأمون كه مأمور بود در مجلس، حضرت رضا را تحقير كند به آن حضرت گفت: مردم براى تو معجزاتى اثبات مىكنند كه براى احدى از مردم غير از تو اثبات نكردهاند؛ گوئى معجزهاى مانند معجزه حضرت إبراهيم كه مرغان كشته شده را زنده كرد آوردهاى؟! اگر راست مىگوئى پس امر كن به اين دو شير و آنها را زنده كن و بر من مسلّط گردان! و مقصود حاجب دو صورت شيرى بود كه روبروى هم بر مسند مأمون نقش كرده بودند. حضرت به غضب درآمده و به آن دو صورت صدا زدند: بگيريد اين فاجر را! و اين مرد فاجر را طعمه خود قرار دهيد و از او عين و اثرى باقى نگذاريد!
آن دو شير برجستند و آن مرد را پاره كرده طعمه خود قرار دادند و استخوانهاى او را خرد كرده و جويدند و او را خوردند و خون او را ليسيدند- و مردم تماشا ميكردند و همه در تحيّر و حيرت فرو رفته بودند -و پس از آن خدمت حضرت ايستادند و عرض كردند: اى ولىّ خدا در روى زمين! آيا امر مىكنى كه با مأمون نيز اين عمل را انجام دهيم؟ مأمون از استماع اين سخن غش كرد، و حضرت فرمودند: بايستيد! و آنها بحال خود برگشتند.- الحديث
۵. زنده شدن شير و دريدن مرد ساحر، به امر حضرت موسى بن جعفر\E ابن شهرآشوب در كتاب« مناقب» در ضمن حالات حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام( ج ۲ ص ۳۶۴ و ۳۶۵ از طبع سنگى) از علىّ بن يقطين روايت كرده است كه هارون الرّشيد مردى را طلب كرد كه امر إمامت آن حضرت را باطل سازد و آن حضرت را در مجلس خجالت دهد. براى اين منظور مرد ساحرى را حاضر كردند، چون سفره گستردند بر روى نان عملى انجام داد كه هر وقت خادم آن حضرت اراده مىكرد گرده نانى را برگيرد آن نان از دستش مىپريد، و هارون الرّشيد از اين منظره در نهايت خنده و سرور درآمد.
در اين حال حضرت بى درنگ سر خود را بطرف نقش شيرى كه در پرده كشيده شده بود بلند كرده و فرمودند: يا أسَدَ اللهِ خُذْ عَدُوَّ اللهِ« اى شير خدا! دشمن خدا را بگير.»\E ناگهان آن صورت مانند يك حيوان درنده قوى پنجهاى جستن كرد و آن مرد ساحر را دريده و طعمه خود ساخت. هارون و نديمانش همگى بيهوش شده و به روى زمين افتادند و از شدّت ترس عقلها از سرهايشان پريد. و چون پس از زمانى بهوش آمدند هارون به حضرت گفت: به حقّى كه من بر تو دارم از تو ميخواهم كه به اين صورت شير امر كنى كه اين مرد را برگرداند. حضرت فرمود: اگر عصاى موسى ريسمانها و عصاهائى را كه از جادوگران فرعون بلعيده بود بازگردانيد اين صورت هم آن مرد بلعيده شده را برخواهد گردانيد.- انتهى
و محدّث قمّى در« منتهى الآمال» طبع رحلى، ج ۲، ص ۱۳۶ پس از آنكه اين داستان را از ابن شهرآشوب روايت كرده است گويد: بعضى از فضلاء- و شايد كه آن سيّد اجلّ آقا سيّد حسين مفتى باشد- روايت كرده اين حديث را از شيخ بهائى به اين طريق كه فرمود:
حديث كرد مرا در شب جمعه هفتم جُمادَى الآخرة سنه ۱۰۰۳ در مقابل دو ضريح امامين معصومين حضرت موسى بن جعفر و أبو جعفر جواد عليهما السّلام، از پدرش شيخ حسين از مشايخ خود- پس آنها را نام برده تا به شيخ صدوق- از ابن الوليد از صفّار و سعد بن عبد الله از أحمد بن محمّد بن عيسى از حسن بن علىّ بن يقطين از برادرش حسين از پدرش علىّ بن يقطين؛ و رجال اين سند تمامى ثقات و شيوخ طائفه هستند، پس حديث را ذكر كرده مثل آنچه ذكر شد و مخالفتى با اين حديث ندارد جز آنكه در آن خادم ندارد بلكه دارد خود حضرت ميخواست نان بردارد؛ و ديگر آنكه صورت شير در بعضى از صحنهاى منزل بود نه در پرده؛ و بقيّه مثل همند. و بعد از اين روايت گفته كه: شيخ بهائى أدام الله ايّامَه انشاد كرد براى من سه بيتى كه در مدح حضرت امام موسى و امام محمّد جواد عليهما السّلام گفته بود و آن سه بيت اينست[ و] بهترين أشعاريست كه در مدح آن دو بزرگوار گفته شده
أَلَا يا قاصدَ الزَّوراء عَرِّجْ *** على الغَربىّ مِن تلك المَغانى
و نَعلَيك اخْلعَن و اسجُدْ خضوعاً *** إذا لاحتْ لدَيك القُبّتانِ
فَتَحْتَهُما لَعمرُك نارُ موسى *** و نورُ مُحمّدٍ مُتقارنانِ