عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

سید حمیری

سید حمیری شاعری زبر دست بوده که اشعار زیبایی در مدح اهل بیت دارد او در ابتدا جزء کیسانیه بود اما پس از ملاقات با امام جعفر صادق علیه السلام از مذهب خود به مذهب اثنی عشریه عدول کرد. هنگام وفات سید حمیری یک نقطه سیاه مانند مرکّب سیاه بر صورتش پیدا شد، و کم کم تمام صورت او را سیاه کرد. افرادی از شیعیان که در نزد او بودند بسیار ناراحت شدند، و لیکن نواصب و عثمانی مذهبان، خوشحال شده و شروع به شماتت و سرزنش شیعیان کردند. مدّتی بسیار کوتاه گذشت که در همان جائی که در وهله اوّل نقطه سیاه ظاهر شده بود، یک نقطه سفید و نورانی و درخشان پدیدار گشت، و تمام صورتش سفید و درخشان شد. سیّد حمیری لبان خود را به تبسّم ملیحانه گشود و با حال سرور و شادی، لبخند زنان این شعر را انشاد کرد: (کذَبَ الزّاعِمونَ أنَّ عَلیًّا *** لَنْ یُنَجّی مُحِبَّهُ مِنْ هَنات) وقتی امام صادق علیه السلام خبر فوت او را شنیدند برای او دعا کرده و کفنی مخصوص برای تجهیز او فرستادند.

فهرست
  • ↓۱- مذهب اسماعیل حمیری
  • ↓۲- شاعری زبر دست
  • ↓۳- ماجرای سید حمیری هنگام وفات‌
  • ↓۴- پانویس

مذهب اسماعیل حمیری

علیّ بن عیسی إرْبِلی که از بزرگان علمای شیعه است در کتاب «کشف الغُمّة فی مَعرفِة الائمّة» گوید:

مرحوم سیّد إسمعیل حِمیَری در بدو امر مذهبش کیسانیّه و به امامت محمّد بن حنفیّه قائل بود و به رجعت او اعتقاد داشت. چون با حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام ملاقات کرد، و آن حضرت او را به حقّ و مذهب اثنی عشریّه دلالت کردند، از مذهب خود برگشت و به مذهب حقّ اثنی عشریّه رجوع و عدول نمود. [۱] و[۲]

حمیری درباره مذهب اوّلیّه خود و جانبداری از آن اشعاری دارد که معروف است، و اشعاری که به مذهب حقّ عدول نموده و ترک مذهب سابق خود را گفته است نیز مشهور و معروف و نیازی به‌ ذکر آن نیست.

شاعری زبر دست

حمیری در شعر و تنظیم وقایع و داستانها، شاعری برجسته و زبردست بوده است؛ و لیکن از اشعار او جز اندکی در دست نیست.

روایت شده است که روزی حمّالی باری سنگین بر دوش می‌برد، از او پرسیدند: چه باری با خود حمل میکنی؟

حمّال در پاسخ گفت: میمیّاتُ السَّیِّد؛ یعنی اشعاری که توسّط سیّد حمیری سروده شده و قافیه آن به حرف میم ختم شده است. [۳]

و از آن روز لفظ سیّد بر إسمعیل حمیری غلبه کرد، چون از علویّین نبود که به او سیّد گویند؛ لیکن بعضی اشتباه کرده و از راه تسمیه او به سیّد گمان کرده‌اند که سیّد است.

ماجرای سید حمیری هنگام وفات‌

و از حسین بن عَون روایت شده است که گفت: وارد شدم بر سیّد ابن محمّد حمیری برای عیادت او، در همان مرضی که با آن از دنیا رحلت نمود، دیدم در حالِ جان دادن است؛ و جماعتی از همسایگان او که همه عثمانی مذهب بودند گرداگرد بستر او جمع شده بودند.

سیّد حمیری بسیار زیبا و جمیل بود، پیشانی باز و گشاده و گردنی زیبا و عریض داشت.

در آن حال یک نقطه سیاه مانند مرکّب سیاه بر صورتش پیدا شد، و کم کم رو بزیادتی گذاشت و نموّ کرد تا آنکه تمام صفحه صورت او را سیاه کرد.

افرادی از شیعیان که در نزد او بودند بسیار محزون و مغموم شدند، و لیکن در آن نواصب و عثمانی مذهبان، سرور و شادی پیدا شد و شروع کردند به شماتت و سرزنش شیعیان.

مدّتی بسیار کوتاه گذشت که در همان جائی که در وهله اوّل نقطه سیاه ظاهر شده بود، یک نقطه سفید و نورانی و درخشان پدیدار گشت، و دائماً و پیوسته رو به فزونی رفت و نموّ کرد تا آنکه تمام صورتش سفید شد و درخشید.

سیّد حمیری لبان خود را به تبسّم ملیحانه گشود و با حال سرور و شادی، لبخند زنان این شعر را انشاد کرد:

کذَبَ الزّاعِمونَ أنَّ عَلیًّا

لَنْ یُنَجّی مُحِبَّهُ مِنْ هَناتِ (۱)

قَدْ وَ رَبّی دَخَلْتُ جَنَّةَ عَدْنٍ‌

وَ عَفا لی الإلَهُ عَنْ سَیِّئاتی (۲)

فَابْشِروا الْیَوْمَ أوْلیآءَ عَلیٍ‌

وَ تَوَلَّوْا عَلیَّ حَتَّی الْمَماتِ[۴] (۳)

ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ تَوَلَّوْا بَنیهِ

‌ واحِداً بَعْدَ واحِدٍ بِالصِّفاتِ (۴)

۱- دروغ میگویند کسانی که گمان می‌کنند که علیّ بن أبی طالب دوستان خود را از گرفتاریها و شدائد نجات نمی‌دهد.

۲- آری سوگند بخدا چنین است؛ من داخل در بهشت عدن شدم و پروردگار من از همه گناهان من در گذشت.

۳- پس بشارت باد امروز بر شما ای مُوالیان و محبّین علیّ بن أبی طالب! و در تحت ولایت علیّ باشید تا وقت مردن.

۴- و از علیّ گذشته، فرزندان او را یک به یک با صفات خاصّه آنها که از لوازم امامت است، ولیّ خود اتّخاذ کنید.

پس از سرودن این اشعار بلافاصله گفت‌: أشْهَدُ أنْ لا إلَهَ إلّا اللهُ حَقّاً حَقّاً، أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ حَقّاً حَقّاً، أشْهَدُ أنَّ عَلیًّا أمیرُ الْمُؤْمِنینَ حَقّاً حَقّاً، أشْهَدُ أنْ لا إلَهَ إلّا اللهُ.

«شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست، حقّاً حقّاً؛ شهادت میدهم که محمّد رسول خداست، حقّاً حقّاً؛ شهادت میدهم که علیّ ابن أبی طالب سالار و امیر مؤمنانست، حقًّا حقًّا؛ شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست.»

و سپس چشمان خود را روی هم گذارد و روح به اندازه‌ای آسان از قالب او بیرون آمد که گوئی فتیله روشنی خاموش شده یا دانه ریگی از دست افتاده است.

فرزندِ راوی این حدیث که علیّ بن حسین بن عون است میگوید: پدرم حسین بن عون به من گفت که: در آن مجلس اذَیْنه حاضر بود و گفت: اللهُ أکبر کسی که شاهد باشد و ببیند، مثل کسی که شاهد قضیّه نبوده نیست؛ من بحقّ راست میگویم و الّا این دو گوش من کر شود، که شنیدم از فُضَیل بن یسار از حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفر صادق علیهما السّلام که فرمودند:

حَرَامٌ عَلَی رُوحٍ أَنْ تُفَارِقَ جَسَدَهَا حَتَّی تَرَی الْخَمْسَةَ: مُحَمَّدًا وَ عَلِیًّا وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَیْناً بِحَیْثُ تَقَرُّ عَیْنُهَا، أَوْ تَسْخَنُ عَیْنُهَا.

فَانْتَشَرَ هَذَا الْحَدِیثُ فِی النَّاسِ فَشَهِدَ جَنَازَتَهُ وَ اللهِ الْمُوَافِقُ وَ الْمُفَارِقُ.[۵]

«حرام است بر جانی که بخواهد مفارقت از بدن خود نماید، مگر آنکه پنج تن محمّد و علیّ و فاطمه و حسن و حسین را می‌بیند؛ و در آن حال یا چشمانش به دیدار آنها سرد و خنک و راحت میگردد، و یا حرارت پیدا میکند و گرم میشود.

این حدیث را اذَینه از آن دو امام بزرگوار نقل کرد و داستان کیفیّت رحلت سیّد حمیری در بین مردم شهر انتشار پیدا کرد، و تمام اهل شهر از موافقین و مخالفین در تشییع جنازه او حاضر شدند که: آخرین شعری که سیّد حِمْیَری قبل از وفاتش، به یک ساعت، سرود- در حالی که بیهوش شده و رنگ رخسارش سیاه شده و سپس به هوش آمد و رنگش سفید و درخشان گشت- این اشعار است‌:

احِبُّ الَّذی مَنْ ماتَ مِنْ أهْلِ وُدِّهِ‌

تَلَقّاهُ بِالْبُشْرَی لَدَی الْمَوْتِ یَضْحَکُ (۱)

وَ مَنْ ماتَ یَهْوَی غَیْرَهُ مِنْ عَدُوِّهِ‌

فَلَیْسَ لَهُ إلّا إلَی النّارِ مَسْلَکُ (۲)

أبا حَسَنٍ نَفْدیکَ نَفْسی وَ اسْرَتی وَ مالی‌

وَ ما أصْبَحْتُ فی الارْضِ أمْلِکُ (۳)

أبا حَسَنٍ إنّی بِفَضْلِکَ عارِفٌ‌

وَ إنّی بِحَبْلٍ مِنْ هَواکَ لَمُمْسِکُ (۴)

وَ أنْتَ وَصیُّ الْمُصْطَفَی وَ ابْنُ عَمِّه

‌ وَ إنّا نُعادی مُبْغِضیکَ وَ نَتْرُکُ (۵)

مُوالیکَ ناجٍ مُؤْمِنٌ بَیِّنُ الْهُدَی

‌ وَ قالیکَ مَعْروفُ الضَّلالَةِ مُشْرِکُ (۶)

وَ لاحٍ لَحانی فی عَلیٍّ وَ حِزْبِهِ‌

فَقُلْتُ لَحاکَ اللهُ إنَّکَ أعْفَکُ‌[۶] (۷)

۱- دوست دارم من آن کسی را که دوستان او در وقت مردن‌ می‌خندند، و او را با بشارت می‌بینند.[۷]

۲- و هر کس بمیرد و هوای غیر او- از دشمنان او- در سرش باشد، غیر از راه آتش طریقی نخواهد پیمود.

۳- ای أبو الحسن! فدای تو باد جان من و عشیره من و مال من و آنچه را که من در بسیط زمین مالک آنم.

۴- ای أبو الحسن! من به فضل و شرف تو اعتراف دارم و پیوسته من به ریسمانی از عشق تو، خود را آویخته‌ام و دست زده‌ام.

۵- و تو ای علیّ! وصیّ حضرت مصطفی و پسر عمّ او هستی؛ و ما با تمام کسانی که بغض تو را در دل دارند دشمنیم و آنها را رها می‌کنیم.

۶- موالیان و پیروان تو اهل نجات و ایمانند و سعادت آنها واضح؛ و لیکن دشمنان تو همه مشرک و به گمراهی معروف و مشهورند.

۷- مرد عیب‌جوئی مرا ملامت کرد و درباره علیّ و حزب او بر من خرده گرفت، من به او گفتم: خدا تو را ملامت کرده است و عیب در تو قرار داده است، چون مرد احمقی هستی که بر پیروان علیّ عیب می‌گیری.

باری، گویند: علّت سیاهی صورت حمیری به علّت شُرب خمری بوده است که در سابق الایّام مینموده است‌

در «بحار الانوار» از «مناقب» ابن شهرآشوب از أغانی نقل میکند که «عَبّاد بن صُهَیب» گوید: من در خدمت حضرت امام صادق علیه السّلام نشسته بودم که خبر مرگ سیّد حمیری را آوردند، حضرت برای او دعا کردند و طلب رحمت از خدا نمودند؛ مردی حضور داشت و گفت: یا بن رسول الله! سیّد حمیری شرب خمر میکرد و قائل به رجعت بود[۸] حضرت فرمودند: پدرم برای من روایت کرد از جدّم که: دوستان آل محمّد نمی‌میرند مگر آنکه از گناه توبه می‌کنند، و سیّد حمیری توبه کرده است؛ سجّاده را از زیر پای خود برداشته و نامه‌ای را از آنجا برداشتند و فرمودند: این کاغذیست که سیّد به من نوشته و در آن توبه خود را ذکر کرده و از من طلب مغفرت و دعا نموده است. [۹]

چون سیّد فوت کرد تمام شیعیانی که در بغداد بودند و اصل آنها از کوفه بود، جمع شدند و او را تشییع کردند، و هفتاد کفن برای او بعنوان هدیه بردند. و گویند سیّد قبل از مرگش قصیده‌ای گفت و بوسیله غلام خود نزد آنها فرستاد و از آنها درخواست کرد که آنها متصدّی تشییع و کفن و دفن او شوند و اعداء آل محمّد و حاکمان جائر و قاضیان و اهل دیوان آنها در جنازه او شرکت نکنند؛ و اوّل آن قصیده این است‌:

یا أهْلَ کوفانَ إنّی وامِقٌ لَکُمُ‌

مُذْ کُنْتُ طِفْلًا إلَی السَّبْعینَ وَ الْکِبَرِ[۱۰]

و لیکن طبق خبری که در «بحار الانوار» از «مناقب» نقل میکند، حضرت صادق علیه السّلام بواسطه یک غلام از اهل نَوبه بر قاطر سفید و سیاه برای او کفن فرستادند و حنوط نیز فرستادند؛ چون غلام به منزل سیّد رسید او را به دست عثمان بن عمر کوّاء داد و گفت: مولای من جعفر بن محمّد گفته است که اینها را در تجهیز امر سیّد بکار بَر. [۹]

پانویس

۱. در« معالِم العلماء» در باب بَعض شُعراءِ أهلِ البيتِ عَليهمُ السّلام، ص ۱۳۴، ابن شهرآشوب گويد: در ابتداى امر سيّد خارجى مذهب بوده بعد، از كيسانيّه شد و سپس از اماميّه شد

۲. \i در ترجمه احوال سيّد حِمْيَرى‌\E آية الله سيّد حسن صدر در كتاب« تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص ۱۹۱ و ۱۹۲ ترجمه احوال سيّد حميرى را در ضمن شعراى شيعه بدين گونه آورده است:

و از ايشانست سيّد ابن محمّد أبو هاشم الحميرى. و سيّد لقب است و مراد از آن سيّد الشّعراء است. اسمش إسمعيل بن محمّد بن زيد بن ربيعه از حِمْيَر است. وى از مشاهير شعراى عصر خود در كوفه بوده است. شعر خوب و بسيار مى‌سرود و در بسيار سرودن بلا نظير بوده است.

ابن مُعْتَزّ در« تذكره» گويد: سيّد حِمْيَرى چهار دختر داشت كه هر يك از آنان چهار صد قصيده از قصائد پدر خود را حفظ داشتند. سيّد شاعرى بود زيبا و خوش هيكل و تنومند و مورد پسند و حَسَن الاسلوب و محكم الشّعر. باحذاقت‌ترين و ماهرترين مردمان در فنّ شعر بود. آنچه را كه از فضائل و مناقب علىّ عليه السّلام شنيده در پيكر نظم درآورد. و در نظم حديث همتا نداشت. ابن مُعتزّ گويد: سيّد شيعه مجاهر و بدون تقيّه و پروا بود. با آنكه پدر و مادرش اين‌طور نبوده‌اند. وى از حِمْيَر شام است. گويد: بر من رحمت خداوندى بطور وافر و سرشار ريزش كرد، بنابراين من مثل مؤمن آل فرعون بودم.

ابن كثير در تاريخش از أصْمَعى روايت كرده است كه او گفت: اگر سيّد در اشعار خود صحابه را سبّ نمى‌كرد من احدى را در طبقه او بر وى مقدّم نمى‌داشتم.

من ميگويم: به جهت آنكه در عصر او كسى نبود كه در شعر بتواند به او نزديك شود، در تمام فنون ادب و شعر فريد و وحيد بود، در شعر همتا نداشت، در مقام مسابقه و پيشى نبود، داراى طبع سيّال و قريحه وقّاد بود، فصيح و بليغ بود، ألفاظش سهل و شيرين بود، شعرش در انسجام نمونه بود، در شيرينى و حلاوت و در قدرت و استوارى بيان بى مانند بود، گرچه قصيده وى طولانى ميشد. و همه قصائدش طولانى است. بسيارى از مردم در اشعارش به دروغ دست برده و ساختگيهائى بدان افزودند و او را نسبت به فسق و فسوق دادند. سبب اين امر هم معلوم است. سيّد در اوّل امر كيسانى بود سپس مستبصر شد و در محضر حضرت صادق عليه السّلام و بوسيله ايشان از راه حقّ تبعيّت كرد. اوست كه در اين باره ميگويد:

تَجَعْفَرْتُ باسمِ اللهِ و اللهُ أكبر *** و أيقَنتُ أنّ اللهَ يَعْفو و يغفرُ

و دُنتُ بدينٍ غيرِ ما كنتُ رآئيًا *** هَدانى إليه سيّدُ النّاسِ جعفرُ

و به صحّت پيوسته است كه( طبق كتاب أبو عَمْرو كشىّ) حضرت صادق عليه السّلام سه بار براى وى طلب رحمت كردند. وفات او در بغداد سنه ۱۹۹ و گفته شده است سنه ۱۹۳ اتّفاق افتاد. در« تَذكِرة» گفته است: در زمان هارون الرّشيد بود. اشراف شيعه براى او هفتاد كفن فرستادند، امّا هارون قبول نكرد و از عين مال خالص خود كفن او را داد و بر او مهدى عبّاسى بر طريقه اماميّه نماز خواند- انتهى.

سيّد حسن صدر گويد: من مى‌گويم: مهدى پدر هارون الرّشيد است و در سنه ۱۶۹ مرده است، و چگونه متصوّر است وفات سيّد حميرى در زمان رشيد باشد؟ فتأمّل. ابن معتزّ هم كسى نيست كه درباره او اين گونه اشتباهات توهمّ رود. شايد در نسخه« تذكرة» در تاريخ وفات تصحيفى بعمل آمده است، يا از نام نماز گزار لفظ ابن ساقط شده است؛ در هر حال سزاوار است مراجعه شود، و من اينك مجال و وقت مراجعه را ندارم .. انتهى كلام سيّد حسن صدر در« تأسيس الشّيعة».

و أنا أقولُ: لا شكَّ و لا ريبَ كه وفات حضرت صادق عليه السّلام در شوّال ۱۴۸ واقع شده است، بنا بر آنچه را كه ما از أعلام در متن آورديم بايد وفات حميرى در زمان حيات حضرت باشد و بنابراين با تمام تاريخهاى واقعه در« تذكرة» وفق نمى‌دهد.

۳. اين حكايت را در« معالم العلماء» ص ۱۳۵ از ابن المعتزّ در كتاب« طبقات الشُّعراء» نقل ميكند.

۴. ‌در« كشفُ الغمّة» وَ تَوَلَّوْا عَلىَّ ضبط شده است، و ليكن مجلسى در« بحار» ج ۶، طبع آخوندى، ص ۱۹۳ كه از« كشف الغمّة» روايت كرده است وَ تَوالَوا الْوَصىَّ ضبط نموده است.

۵. «كشف الغمّة» طبع سنگى، ص ۱۲۴؛ و در« بحار الانوار» طبع كمپانى، جلد يازدهم، ص ۱۹۹ از« أمالى» شيخ طوسى نقل ميكند. و نيز مرحوم مجلسى از« أمالى» طوسى از شيخ مفيد از محمّد ابن عمران از عُبَيد الله بن حسن از محمّد بن رشيد روايت كرده است

۶. «بحار الانوار» طبع كمپانى، جلد يازدهم، ص ۱۹۸ و ۱۹۹

۷. و ممكنست فاعل تَلَقَّاهُ وَ يضْحَكُ ضمير راجع به الّذى باشد؛ يعنى: أمير المؤمنين او را با بشارت ملاقات مى‌كنند در حالى كه آن حضرت مى‌خندند.

۸. يعنى قائل به رَجعت محمّد بن حنفيّه بود؛ و گرنه اعتقاد به رجعت ائمّه معصومين از اصول مسلّمه تشيّع است.

۹. « بحار الانوار» طبع كمپانى، جلد يازدهم، ص ۲۰۱

۱۰. در مقدّمه« ديوان حميرى»، كه به قلم سيّد محمّد تقى حكيم و آن اقتباس از كتاب خود ايشان:« شاعر العقيده» است در ص ۳۳.

۱۱. « بحار الانوار» طبع كمپانى، جلد يازدهم، ص ۲۰۱