صوفيه شيعه، هميشه علم و عمل و ظاهر و باطن را با يكديگر جمع مىكردهاند و در زمانهاى تقيّه مردم را به رياضات و مجاهدات از اغراض باطله صاف مىكردهاند و به حليه علم و عمل ايشان را محلّى مىكردهاند و بعد از آن دين حق ائمه اثنا عشر به ايشان القا مىفرمودهاند
منبع: رسول جعفريان، صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج۲، ۵۹۳
رساله «جواب المسائل الثلاث» كه مرحوم علامه مجلسي در پاسخ به سؤالات فردي به نام «ملًاخليل» دربارة حكما، اصوليان، اخباريان و صوفيه نگاشته است سندي محكم بر اين ادعا است كه ايشان هرگز با عرفان و تصوف اصيل شيعي مخالف نبودهاند بلكه با رفتارهاي ناصواب پشمينه پوشانِ گندم نمايِ جوفروش، كه با نام تصوف و با اعمال خلاف شريعت در آن دوره، موجبات انحطاط جامعه اسلامي را فراهم نموده بودند، به مقابله و مخالفت ميپرداختند
مشهورترين سند اين نامه، كتاب «طرائق الحقائق» تأليف میرزا معصومعلي است. البته برخي به دليل گرايشات صوفيانه مؤلف اين سند را انكار كردهاند
براي برسي و پاسخ به اين اشكالات نگاه كنيد به:
آیا انتساب رساله «جواب المسائل الثلاث» درباره تصوف به مرحوم علامه مجلسى صحیح است؟
اما استاد حجتالاسلام و المسلمين رسول جعفريان در كتاب صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج۲، ۵۸۶ پس از بحثي دقيق دربارة ديدگاه علامه مجلسي نسبت به صوفيه، براي اين نامه اسناد متعدد و كهنتر از طرائق الحقائق ذكر نموده و سپس تصحيح شده آن را اين گونه نقل ميكند:
چنين گويد احقر عباد اللّه الغنى محمد باقر بن محمد تقى- حشر هما اللّه مع مواليهما الطاهرين- كه اين دو كلمه است در جواب سؤال مرد عزيزى كه از اين فقير نموده بود. حق تعالى، آن برادر ايمانى و خليل روحانى و طالب دقايق معانى را از وساوس شيطانى و تسويلات نفسانى در امان خود بدارد. چون در نامه [گرامى] منطوى ساخته بودند كه در اين زمان غيبت، شيعيان را در مسائل دينى و مسالك يقينى، اشتباه بسيار عارض مىشود و اظهار فرموده بودند بر اين داعى در اين مراتب، به اعتبار كثرت تتبع اخبار ائمه اطهار عليهم السلام وثوقى داريد.
بر آن برادر ايمانى پوشيده نماند كه هر كه در راه دين، خود را از اغراض نفسانى خالى گرداند و طالب حق شود، البته حق تعالى به مقتضاى وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ «عنكبوت، ۶۹» او را به راه راست هدايت نمايد و بحمد اللّه شما را به اخبار اهل بيت رسالت و آثار ايشان آشنا گردانيده، خود مىتواند از كلام هدايت نظام ايشان آنچه حق است، در اين مسائل استخراج نمايد.
و چون مبالغه فرموده بوديد [كه] در سه مسأله كه از امّهات مسائل اسلاميه است، طريق حقّ اماميه را، اين شكسته تحرير نمايد، لهذا به جهت اطاعت امر و رعايت حقوق اخوّت ايمانى به ذكر آنها مجملا مصدّع مىگردد و تفاصيل آنها را به كتب مبسوطه [خود ارجاع] مىنمايد.
اما مسأله اولى، يعنى طريقه حكما و حقيقت بطلان آن را، بايد دانست كه حق تعالى اگر مردم را در عقول مستقل مىدانست، انبياء و رسل براى ايشان نمىفرستاد و همه را حواله به عقول ايشان مىنمود و چون چنين نكرده و ما را به اطاعت انبياء مأمور گردانيده، و فرموده است: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا « حشر، ۷» پس در زمان حضرت رسول [ص] در هر امرى به آن حضرت رجوع نمايد و چون آن حضرت را ارتحال [به عالم بقا] پيش آمد، فرمود كه انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى و ما را حواله به كتاب خدا و اهل بيت خود نمود؛ و فرمود كه كتاب با اهل بيت من است و معنى كتاب را ايشان مىدانند، پس ما را رجوع به ايشان بايد كرد در جميع امور دين، از اصول و فروع دين. و چون معصوم عليه السلام غايب شده، فرمود كه رجوع كنيد در امور مشكله كه بر شما مشتبه شود به آثار ما و راويان احاديث ما؛ پس در امور، به عقل مستقل خود بودن و قرآن و احاديث متواتره را به شبهات ضعيف حكما تأويل كردن و دست از كتاب و سنت برداشتن، عين خطاست.
اما مسأله دوم كه طريقه مجتهدين و اخباريين را سؤال فرمودهاند، از جواب سؤال سابق، جواب اين مسأله نيز قدرى ظاهر مىشود، و مسلك حقير در اين باب، بين بين و وسط است؛ افراط و تفريط در جميع امور مذموم است و حقير مسلك جماعتى را كه گمانهاى بد به فقهاى اماميه مىبرند و ايشان را به قلّت تدين متهم مىكنند، خطا مىدانم، زيرا كه ايشان اكابر دين بوده اند.[۱] مساعى ايشان را مشكور و زلّات ايشان را مغفور مىدانم و همچنين مسلك گروهى كه ايشان را پيشوا قرار مىدهند و مخالفت ايشان را در هيچ امرجايز نمىدانند [و مقلّد ايشان مىشوند] درست نمىدانم و عمل به اصول عقليه كه از كتاب و سنت مستنبط [نباشد] درست نمىدانم، و لكن اصول و عقايد كليه كه از عمومات كتاب و سنّت معلوم شود با عدم معارضه نص بخصوص در آنها متّبع مىدانم و تفصيل اين امور در مجلد آخر بحار الانوار ذكر كردهايم.
فامّا مسأله سوم كه از حقيقت طريق فقها و صوفيه سؤال كرده بودند، بايد دانست كه راه دين يكى است. خداوند يك پيغمبر فرستاده و يك شريعت قرار داده، و لكن مردم در مراتب عمل و تقوا مختلف مىباشند و جمعى از مسلمانان را كه عمل به ظواهر شرع شريف نبوى صلى الله عليه و آله كنند و به سنن و مستحبات عمل كنند و ترك مكروهات و مشتهيات [شبهات] كنند و متوجه لذايذ دنيا نگردند و پيوسته اوقات خود را صرف طاعات و عبادات كنند و از اكثر خلق كه معاشرت ايشان موجب تضييع عمر است، كناره جويند، ايشان را زاهد مؤمن متقى مىگويند و مسمّى به صوفيه [نيز] ساختهاند؛ زيرا كه پوشش خود را از نهايت فاقه به پشم قناعت كردهاند كه خشنتر و ارزانترين جامههاست [در پوشش خود از نهايت قناعت پشم كنده كه خشنتر از ارزانترين جامهها، قناعت مىكردهاند] و اين جماعت زبده مردمند؛ و لكن چون در هر سلسله جمعى داخل مىشود كه آنها را ضايع مىكنند و در هر فرقه از سنى و شيعه و زيدى و صاحب مذاهب باطله مىباشند [تمييز ميان آنها بايد كرد؛ چنانچه علما كه اشرف مردمند، ميان ايشان بدترين خلق مىباشند و يكى از علما، شيطان است و يكى ابو حنيفه]. و همچنين ميان صوفيه، سنّى و شيعه و ملحد مىباشد و چنانچه سلسله صوفيه [صوفيه در برخى نسخ نيست] شيعه نيز از غير ايشان ممتاز بودهاند و چنانچه در عصرهاى ائمه طاهرين [جمعى] صوفيه اهل سنّت، معارض ائمه بودهاند كه احاديث بسيار در مذمّت آنها وارد شده، در زمان غيبت امام عليه السلام نيز صوفيه اهل سنت معارض و معاند صوفيه اهل حق هم كه شيعه باشد بوده و هستند و بر اين معنى شواهد بسيار است:
اوّل آن كه ملا جامى كه نفحات را نوشته و به اعتقاد [به اعتبار] خود، جميع مشايخ صوفيه را ذكر كرده است، حضرت سلطان العارفين و برهان الواصلين شيخ صفى الدين اردبيلى- نور اللّه برهانه- را كه از آفتاب مشهورتر بوده و در علم و فضل و حال و مقام و كرامات از همه پيش بوده، ذكر نكرده است. و از مشايخ نقشبنديه و غير ايشان جمعى را ذكر كرده است كه به غير اوزبكان نادان از ديگرى نام ايشان شنيده نشود.
و همچنين سيد بزرگوار على بن طاوس كه صاحب كرامات و مقامات بوده و شيخ ابن فهد حلى كه در زهد و ورع و كمال مشهور آفاق بوده و كتب او در دقايق اسرار صوفيه، مشهور آفاق بوده و شيخ زين الدين- رضوان اللّه عليه- را كه در راه دين شهيد كردند و كتب وى از قبيل منية المريدين و اسرار الصلوات كه به دقايق اسرار صوفيه از همه مشهورتر است و امثال ايشان از صوفيه اماميه- رضوان اللّه عليهم- از جهت تعصب و مخالفت طريقه [ايشان را] ذكر نكرده.
دوم آن كه صوفيه شيعه، هميشه علم و عمل و ظاهر و باطن را با يكديگر جمع مىكردهاند و در زمانهاى تقيّه مردم را به رياضات و مجاهدات از اغراض باطله صاف مىكردهاند و به حليه علم و عمل ايشان را محلّى مىكردهاند و بعد از آن دين حق ائمه اثنا عشر به ايشان القا مىفرمودهاند، اما صوفيه كه تابع طريق اهل سنت مىباشند مردم را منع از تعلم علم مىكنند؛ زيرا كه مىدانند با وجود علم، كسى خلفاى ثلاثه را [عمر را] از حضرت امير المؤمنين صلوات و سلامه عليه بهتر نمىداند، پس بايد جاهل باشند كه اين قسم امر باطل را قبول كنند.
چنانچه حضرت شيخ صفى الدين- رضوان اللّه عليه- چندين هزار كس را به اين طريق مستقيمه به دين [حق] تشيع آورده و از بركات اولاد امجاد آن بزرگوار، ادام اللّه بركاتهم العالى عالم به نور ايمان منوّر شده و علم و فضل شيخ عليه الرحمه به حدّى بود كه فضلاى آن [عصر] در هر امر مشكلى كه ايشان را پيش آمدى، پناه به علم كامل او كه از اجداد ميراث داشت، مىبردند.
چنان كه از والد خود شنيدم كه از شيخ [بهاء الدين] محمد عاملى- عليه الرحمه- روايت مىكردند كه روزى حضرت شيخ در مسجد [دار الارشاد] اردبيل مشغول [مباحثه] علوم دينيه بودند و جمعى ديگر از علماى آن عصر باز در آن مسجد مشغول بودند. يكى از علما در بين درس به اين حديث رسيد كه اهل سنت روايت كردهاند كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله در نماز سهو كرد و چون دو ركعت نماز كرد، سلام گفت. يكى از صحابه گفت: يا رسول اللّه آيا نماز را خدا كوتاه كرده يا شما فراموش كرديد؟ حضرت فرمود كه هيچ يك نبود.
پس شاگردان اعتراض كردند كه چون تواند بود كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله دروغ گويد. استاد ايشان در جواب عاجز شد. نزد عالم دگر رفتند، او نيز [از روى عجز] ساكت شد. و از چند عالم ديگر پرسيدند و از هيچ يك جواب شافى نشنيدند، تا آن كه به خدمت شيخ رضوان اللّه عليه آمدند و گفتند كه آيا راوى، اين حديث را دروغ نقل كرده يا حضرت پيغمبر دروغ گفته است. شيخ از روى ادب نخواست كه تكذيب روايت ايشان كند، فرمود كه، هيچ يك نبوده، و لكن چون نماز معراج مؤمن است و چون نماز به آخر مىرسد، مؤمن به كمال حضور مىرسد و مناسب حضور آن است كه سلام بكند و براى اين، سلام در آخر نماز مقرر شده است، و در آن روز سير حضرت صلى الله عليه و آله و سلّم در مراتب قرب الهى تندتر از روزهاى ديگر بود، زود به مقام قرب حضرت ذو الجلال رسيد و به اين سبب در تشهد اول سلام داد. پس نه پيغمبر دروغ گفت و نه راويان. [طلاب- علما] پس آن گروه آن جواب را پسنديدند و از حسن جواب شيخ متعجب گشته، وفور علم و كمال آن مقرب ملك متعال برايشان ظاهر شد.
سيم آن كه اولاد امجاد آن جناب كه طريقه دين مستقيمه او را داشتهاند، پيوسته تعظيم و تكريم علماى دين را مىكردند و بناى امور دين و دولت را بفرموده ايشان مىگذاشتند و صوفيان صافى طويت را كه به هدايت ايشان ارشاد مىيافتند، امر مىكردند كه به شرايع دين مبين عمل كنند و از علما اخذ مسائل كنند و بعد به هر يك از ايشان كه اطمينانى داشته خاطر جمع بودند كه تجاوز از شرع قويم نمىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند، به ولايت محروسه منصب خلافت و حكومت مىدادند كه به هيچ قسم تعدّى به رعايا و برايا نباشد؛ [چنانچه] سلطان سلاطين و مروج دين مبين، شاه اسماعيل- حشره اللّه مع آبائه الطاهرين و صلوات الله عليهم اجمعين- خاتم المجتهدين شيخ على بن عبد العال را از جبل عامل طلبيده و او را اعزاز و اكرام بسيار نمود و پيوسته در مصالح دين و دولت به او رجوع مىفرمودند و بعد از آن جناب، پيوسته اين طريقه در سلسله سلطنت ايشان مسلوك بوده و مىباشد.
چهارم آن كه طريقه صوفيان عظام كه حاميان دين مبين بودند، در ذكر و فكر و رياضت و ارشاد، مباين است با طريقه صوفيانى كه به مشايخ اهل سنت منسوبند؛ و چرخ زدن و سماع كردن و برجستن را و دف زدن جايز مىدانند؛ اما صوفيان صافى ضمير تشيع مشرب [شعرهاى عاشقانه خواندن در ميان ايشان نمىباشد] به جز تسبيح و تهليل و توحيد حق تعالى و توسل به انوار مقدسه ائمه طاهرين- صلوات اللّه عليهم- و حمايت شيعيان امير المؤمنين- عليه السلام- چيزى در ميان ايشان نيست و اينها همه موافق شريعت مقدّسه است و لهذا نواب خاقان خلد آشيان- احلّه اللّه بحبوحة الجنان- كه فرمان ارشادى براى صوفيان و حاميان اين دودمان ابد توأمان نوشتهاند و به اطراف فرستادهاند، فرمودهاند كه جميع اوامر و نواهى كه در شرع متين و دين مبين ائمه طاهرين- صلوات اللّه عليهم- وارد شده است، در آن كتاب درج نمايند كه مردم به آن طريق حركت و رفتار نموده، تخلّف را جايز ندانند. و حضرت شيخ صفى الدين- عليه الرحمه- در مقالات خود در چندين جا به مريدان [خود] مبالغه فرموده، در متابعت شريعت مقدّسه و زبان بستن از حرفى كه مخالف ظاهر شريعت باشد. و نواب قدسى، جناب شاه اسماعيل در هر جا كه به خانقاه مشايخ اهل سنت مىرسيدند، خراب مىكردند و حيله و مكرهاى ايشان را بر مردم اظهار مىفرمودند و از جمله آنها در محلّه ما، سابقا بقعهاى بود كه مزار ابو نعيم نامى بوده، از مشايخ اهل سنتو در سقف بقعه چراغى افروخته بودند كه پيوسته روشن بود و در كتيبه آن نوشته بودند:
چراغى را كه ايزد بر فروزد هر آن كس پف كند ريشش بسوزد
آن معدن اسرار ربانى، چون آن حالت را مشاهده نمودند كه مبنى بر حيله است، مردى را فرستاده بودند كه پف كند و آن چراغ را خاموش كند؛ [او] ريشش نسوخت. پس فرمودند كه آن عمارت خراب كرده بودند. پس ظاهر شده بود كه راهى از سقف عمارت به خانه متولّى داشته كه ساخته بودند و از آن راه، روغن و فتيله به چراغ آن بقعه مىرسانيدهاند. پس به اين طريق بنيان باطل را از بيخ كنده و حق را به جاى او نشانيدهاند و ظهور و بروز اين دين مبين اولا از حسن ظن [و] سعى آن پادشاه جنّت آرامگاه شده، از آباى كرام خود به طريق صوفيه حقه از عبادت و رياضت و قناعت و عزلت و ترك دنيا موافق شرع انور رفتار نمودند. و ايضا بسيارى از علماى دين نيز اين طريق مرضيّه صوفيه حق [را] داشتهاند و اطوار و اخلاق ايشان مباين طايفه صوفيه اهل سنت بود، مانند شيخ بهاء الدين محمد عاملى- رضوان اللّه عليه- كه كتب او مشحون است به تحقيقات صوفيه؛ و والد مرحوم حقير از جناب شيخ بهاء الدين- عليه الرحمه- تعليم ذكر و فكر گرفته بودند و هر سال يك اربعين مىگرفتند و جمع كثير از تابعان شريعت مقدّسه را موافق قانون شرع به رياضت وا مىداشت و فقير نيز مكرر اربعينات بسر آوردم و در احاديث معتبره وارد شده كه هر كه چهل صباح اعمال خود را خالص گرداند براى خدا، حق تعالى جارى گرداند، چشمههاى حكمت از دل او به زبان او.
پس از اين شواهد و دلايل كه ذكر آنها موجب طول كلام است، بايد كه بر شما ظاهر باشد كه اين سلسله عاليه را كه مروّجان دين مبين وهاديان مسالك يقينند با ساير سلسلههاى صوفيه كه سالك مسالك اهل ضلالند، ربطى نيست [و ايشان براى ترويج امر خود به اين سلسله عاليه خود را منسوب مىگردانند].
و بايد دانست كه آنها كه تصوف را عموما نفى مىكنند، از بىبصيرتى ايشان است كه فرق نكردهاند ميان صوفيه شيعه و صوفيه اهل سنت. چون اطوار و عقائد ناشايست از آنها ديده و شنيدهاند، گمان مىكنند كه همه صوفيه چنيناند و غافل شدهاند از آن كه طريقه شيعيان خاص اهل بيت عليهم السلام هميشه رياضت و مجاهده و ذكر خدا و ترك دنيا و انزواى از اشرار خلق بوده و طريق صوفيه حقّه طريق ايشان است.
و سالهاست كه شيعه به بركت آثار و انوار پادشاهان صفويه در مهد امانيت و رفاهيت مىباشند و صوفيه [علانية] به ترويج دين و نشر آثار ائمه طاهرين- صلوات اللّه عليهم اجمعين- و تبراى [لعن] از اعداى ايشان مشغولند و از زمان حضرت رسالت- صلى الله عليه و آله- تا ابتداى ظهور اين دولت عاليه، هرگز فرقه محقّه اماميه را چنين دولتى ميسرنشده بود كه علانية به شرايع دين عليّه [اماميه] عمل كنند و بر منابر و منارات، تبراى از اعداى دين كنند و از شرّ مخالفان [دين] ايمن باشند.
مجملا بايد دانست كه در همه امور افراط و تفريط خوب نيست، و طريقه حق، وسط است، چنانچه حق تعالى فرموده است وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً اگر در آنچه گفتيم تفكر نماييد، از هر جهت حق بر شما ظاهر مىشود. وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ الحمد اللّه اولا و آخرا و صلّى اللّه على محمد و آله الطاهرين.
۱. اين مىتواند اشاره به انتقادهايى باشد كه ملا محمد امين استر آبادى از علماى شيعه حلّه از قرن هفتم هجرى به بعد كرده است.