اشکال این است که خیلی از اوقات فلاسفه و عرفا جواب را نسبت به اشخاص میدهند. یعنی می گویند مثلا علامه طباطبائی ره، حضرت امام ره، آقا سید علی آقا قاضی ره، علامه حسن زاده حفظه الله، حضرت آیت الله جوادی حفظه الله، حضرت آیت الله مصباح حفظه الله و سایرینی که هر کدام کوهی از توحید بودند و همگی هم در فقه و اصول و حدیث مبرز بودند هم در فلسفه و عرفان نفهمیدند که این مطالب غلط است؛ اما مثلا شمای مخالف فلسفه با خواندن دو تا حدیث و دو صفحه مطلب فهمیدی؟؟؟!!!
خوب به این اشکال می شود اینطور جواب داد که اولا معیار حق اشخاص نیستند؛ بلکه باید اشخاص را با حق سنجید.«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الْحَقُّ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَه» در حالی که اینجا دارد حق با افراد سنجیده می شود. حال اولا واقعا چه اشکالی دارد که بگوئیم همه این بزرگان با همه علو شأنشان نفهمیدهاند و مثلا من الف بچه فهمیدهام؟؟؟!!! واقعا محال است که همه اینها نفهمیده باشند و فلان فرد با خواندن دو تا حدیث و دو تا کتاب فهمیده باشد؟؟؟!!! اینها که هیچکدام معصوم ع نبوده اند. پس امکان دارد همگی اشتباه و خطا کرده باشند.
ثانیا اگر اینطور است پس چرا بین خود همین بزرگان نیز اختلاف است؟؟؟!!! مگر مثلا علامه طباطبائی ره کم به ملاصدرا اشکال گرفته است؟؟؟!!! مگر حضرت آیت الله مصباح حفظه الله کم به علامه ره اشکال گرفته است؟؟؟!!! مگر خود همین ملاصدرا کلا یک فلسفه نوئی را پایه ریزی نکرد و فلسفه مشاء را کلا رد نکرد؟؟؟!!! حال در هر موردی یا اشکال کننده درست می گوید و اشکال شونده اشتباه کرده است؛ یا نه اشکال کننده خوب نفهمیده و اشتباها دارد اشکال می گیرد. در هر صورتی یکی از طرفین اشتباه کرده است. خوب پس این بزرگان نیز می شود اشتباه کنند. پس از کجا معلوم که فردا روزی کسی نیاید کل فلسفه صدرائی را رد کند و یک فلسفه جدید را پایهریزی کند؟؟!!
ثالثا خوب مگر عقل حجت نیست؟؟!! وقتی مثلا من با عقل هر چند به قول شما ناقص خودم می فهمم فلان حرف ملاصدرا مثلا غلط است خوب ردش می کنم. حالا شما بفرمائید همه این بزرگان نیز فلان حرف را قبول داشته باشند. خوب من با عقل خودم به این نتیجه رسیدهام که این حرف غلط است و حتی موید حدیثی نیز برای حکم عقل خودم دارم. پس دلیلی ندارد این حرف را بپذیرم. اگر هم بفرمائید شما مطلب را نفهمیده اید و فهم این مطلب از سعه وجودی شما خارج است و عقل شما برای درک این مطلب ضعیف است. من دقیقا بر عکس میگویم نخیر عقل من قوی است و عقل افرادی که فلان حرف را قبول کردهاند ناقص است. من می گویم دقیقا بالعکس سعه وجودی افرادی که فلان حرف را قبول کردهاند برای رد این مطلب کافی نیست و فهم باطل بودن این مطلب از سعه وجودی این افراد خارج است. هر چند این افراد افراد بسیار بزرگ و صاحب نامی باشند.
رابعا از آن طرف نیز میشود مثال اشخاص را آورد و اتفاقا حداقل به لحاظ تعدادی اشخاص مخالف بیشتر هستند. یعنی مانند همین جواب می شود گفت آقا جان یعنی مثلا میرزامهدی اصفهانی ره، شیخ مجتبی قزوینی ره، میرزاجواد تهرانی ره، آیت الله سیدان حفظه الله، علامه محمد رضا حکیمی، استاد حیدر رحیم پور ازغدی، حضرت آیت الله بروجردی ره، حضرت آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی ره، حضرت آیت الله وحید خراسانی حفظه الله و سایرینی که هر کدام کوهی از توحید و تقوا بودند و در حدیث و فقه و اصول نیز مبرز بودند و برخی از اینها فلسفه را نیز پیش استاد خواندهاند نفهمیدند این مطالب حق است و قائل به بطلان این مطالب شدند؛ شما فهمیدی؟؟؟!!!
اصل اشکال شما اشتباه است. کجا فلاسفه گفتند چون آقای ....و .... این مطالب را گفتهاند این مطالب حق است؟ بنده تا بحال چنین چیزی را نشنیدهام و ندیدهام. اگر کسی گفته حتماً اشتباه گفته و اشکالات شما هم بر او تقریباً وارد است.
آنچه در زبان بزرگان و اساتید فلسفه هست آنست که:
اولاً: مطالب فلسفی بدیهی البطلان نیست. مطالب نیست که به راحتی بشود آن را رد کرد چون اگر مطلبی آن قدر سست باشد که هر انسانی اشتباه آن را بفهمد نمیشود بزرگترین عالمان شیعه اشتباه آن را نفهمند. پس اینکه میگویند وحدت وجود یعنی همه چیز خداست وزود رد میکنند اشتباه است چون این بزرگان شأنشان اجل از آنست که به همه چیز خدائی معتقد باشند و حتماً یک مطلب دیگری میگویند و برداشت اشتباه شده است گرچه آن مطلب دیگر هم ممکن است راست باشد و ممکن است اشتباه باشد.
ثانیاً: مطالب عرفا و حکما با ضروریات دین مخالف نیست. ضروری دین یعنی مسائل قطعی و یقینی دین و کسی که با آن مخالف است یا باید بیدین باشد یا آن قدر بیسواد و بیاطلاع از دین باشد که نداند این از ضروریات دین است و هر عاقلی میداند که امثال کسانی که شما نام بردید محال است کافر باشند یا ضروریات دین را ندانند چون بزرگترین اسلام شناسان معاصرند.
اما هیچ کس نگفته چون این بزرگان گفتهاند ما هم باید بپذیریم.
نکته پایانی: آنکه از افرادی که در آخر نام بردید مرحوم آیتالله بروجردی اصلاً مخالف فلسفه نیستند و در همین پایگاه مفصلاً شواهد آن را میتوانید ببینید. نسبت مخالفت با فلسفه به ایشان کاملاً خلاف واقع است و دیگران نیز هیچ کدام در این مباحث در حد افراد دسته اول نیستند.
مرحوم میرزای اصفهانی و شاگردانشان هیچ کدام فلسفه را در نزد استاد اهل فن نخواندهاند. (درباره میرزای اصفهانی که هیچ گزارشی از خواندن فلسفه و عرفان در نزد کسی در دست نیست.) جناب آقای حکیمی و جناب آقای سیدان نیز که اصلاً مجتهد نیستند نه در علوم نقلی و نه در علوم عقلی. خدمات علمی و عملی ایشان در جای خود محفوظ ولی در مسائل علمی نمیتوان به ایشان مراجعه کرد.
مرحوم آیتالله اصفهانی نیز حقیر تا بحال شاهدی بر درس گرفتن فلسفه توسط ایشان ندیدهام. در اصفهان در درس آخوند کاشی و جهانگیرخان مدتی حضور داشتهاند ولی آیا درس فلسفه بوده یا فقه و اصول و چند سال؟ حقیر گزارشی ندیدهام. اگر اطلاعی دارید لطفاً بنده را هم در جریان قرار دهید گذشته از آنکه نوع مخالفتشان با فلسفه هم برای حقیر مجهول است. آیا کلا مخالف بودند یا در حوزه نجف به جهات مدیریتی مصلحت نمیدانستند یا ...
حضرت آیتالله وحید نیز در زندگینامه علمیشان – در حد اطلاعات بنده - فقط چهار پنج سال فلسفهخوانی ثبت شده است. آیا اگر کسی چهارپنج سال اصول بخواند و بعد بگوید اصول خوب نیست شما نظر او را در مقابل نظر بزرگان مراجع تقلید که سالها در علم اصول زحمت کشیدهاند قرار میدهید؟