سلام علیکم!
لطفا در مورد روايات زير توضيح دهيد-البته جوابهاي سطحي كه همه جا وجود دارد نباشد:
روایت اول:
«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَكْمَلُ النَّاسِ عَقْلًا أَحْسَنُهُمْ خُلُقا»[۱]آيا اينجا منظور از حسن خلق؛ همان حسن خلق اصطلاحي و عرفي است يا منظور ديگري دارد؟! اگر همان معناي اصطلاحي مد نظر است؛ كه چه بسا يك كافر از خيلي از مومنين و مسلمان ها خوش اخلاق تر باشد. اما ما اعتقادمان بر اين است كه كافر از عقل خويش اصلاً استفاده نمي كند. پس اين تناقض را چگونه بايد رفع كرد؟! اما اگر منظور ديگري دارد؛ منظورش چيست؟!
روایت دوم :
«عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا ع فَتَذَاكَرْنَا الْعَقْلَ وَ الْأَدَبَ فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ وَ الْأَدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الْأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدَدْ بِذَلِكَ إِلَّا جَهْلًا.»(همان)حال اينجا حضرت مي فرمايند عقل هر كس ميزان مشخصي دارد كه نبايد از آن فراتر رود. و اگر فراتر رود جهلش زياد مي شود نه عقلش. حال اين نيز يعني چه؟!! ضمن توضيح كلي حديث بخش انتهائي حديث را توضيح دهيد.
روایت سوم
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ يَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ.»[۲]اين جمع عقول يعني چه؟!!! يعني واقعاً عقل ها كامل تر مي شود؟!!! اگر اين باشد ظاهراً به نظر مي رسد اين حديث با حديث قبلي كه فرمود هر كسي ميزان مشخصي عقل دارد در تعارض است.
روایت اول: آنچه حقیر میدانم آنست که کافر هم در حیطه خود از عقل بهرهمند است و حقائقی را میفهمد و همه جنود عقلش بر جنود جهل غالب نگشته است. حسن خلق هم از مفاهیم بسیار پیچیدهایست که عرض عریضی را در بر میگیرد و صفاتی چون تواضع و ترک عجب از زیر مجموعههای آنست که کمال آن فقط در انسان کامل یافت میشود لذا معلوم است که اکمل افراد در حسن خلق باید اکمل افراد در غلبه جنود عقل بر جنود جهل باشد که همان اعقل است و کافر هرگز احسنهم خلقاً نخواهد بود.
روایت دوم:آنچه حقیر میفهمم آنست که ادب مجموعهای از مهارتهای زفتاری است و عقل قوهای درونی و تکلّف به معنای به خود فشار آوردن و انجام کاری با کلفت.
ادب چون مهارت است با تمرین حاصل میشود و لذا تکلف در آن مطلوبی بوده و موجب تقویت آنست. اما عقل قوهای درونی است که مانع از انجام شرور است که بایدها و نبایدها را هم در بر میگیرد و مرتبه عالی آن قوه بازدارنده از اموری است که با انسانیت حقیقی که همان عبودیت است منافات دارد و حیاء نیز قوه درونی بازدارنده از بدیهاست و لذا مرتبهای از عقل را حیاء من الله نامیدهآند و این حال درونی با تمرین و تکلف حاصل نمیشود بلکه راه حصول آن انجام اعمال حسته و نیز تفکر است که دلیل العقل التفکر و تحصیل تجراب که طول التجارب تزید فی العقل. و اگر کسی بدون این اسباب بخواهد خود را به کارهائی که میپندارند عاقلانه است وادار کند نتیجه نخواهد داد بلکه در عمل به جهالتش افزوده میشود به دو دلیل: اولا نفس وادار کردن خود به کاری برای تحصیل یک صفت دورنی و جوانحی جهالت است و ثانیاً این شخص که قوه درونی برای تشخیص خیر و شر ندارد در عمل با این کارها به خطا دچار میشود و اعمال جاهلانه و نابخردانه از او سر میزند و او که میخواست با تلاش خودرا عاقل نشان دهد در دید دیگران بیشتر جاهل دیده خواهد شد.
خلاصه آنکه این روایت نمیفرماید عقل افراد افزوده نمی ششود بلکه میفرماید راه افزایش آن تمرین رفتاری و تکلف نیست.
روایت سوم:با توجه به آنچه گذشت ظاهراًمنافاتی نباشد. در عصر ظهور حضرت بقیةالله ارواحنا فداه به جهت عمل به دستورات شرع و آموزشهای صحیح عقول همه کامل میشود و مردم به دنیا بیرغبت شده و به آخرت اقبال مینمایند.
و قرار دادن دست هم که مسلماً کنایه است مثلاً از سیطره ولایت و تربیت آن حضرت بر امت یا مانند آن.