در پرسشهاى قبلى درباره قضيه ادامه بردگى و بندگى در اسلام سؤال شده بود كه مجملًا پاسخ فرموده و جواب كامل را به جلد ۶ تفسير الميزان ارجاع فرمودهايد، در حالى كه در تفسيرالميزان به اشكال حقير پاسخى داده نشده، حقير سؤال كردهام كه اگر در اوايل اسلام به خاطر مصالحى رقيّت و بندگى تجويز شده، ولى به اطلاع از اين كهفكر بشر در ترقى و تكامل بوده و روزى خواهد آمد كه بشر رقيّت و بردگى را تقبيح نموده و از نظر عقلى هم قابل قبول نيست كه عدهاى عده ديگر را استعمار نموده و هرگونه آزادى را از آنان سلب نمايد و همچنين اگر كفار را به بردگى مىگرفتند تا در محيط اسلام تربيت شوند، فرزندان آنان چرا به تبعيت برده شده، اگرچه مسلمان هم بودند، اگر بفرماييد كه اسلام براى آزادى آنان وسايل زيادى برانگيخته، در پاسخ خواهيم گفت اين موضوع اشكال اصل تجويز رقيّت را برطرف نمىكند. چطور بعض مسائل عبادى يا جنبههاى ديگر بنده را در درجه پستى قرار دادهاند؟
منبع: بررسىهاى اسلامى(به كوشش سيد هادى خسرو شاهى)، ج۲، ص: ۲۱۷ تا ۲۲۱
مرقوم داشتهايد كه «پاسخ اشكال بردهگيرى اسلام را كه مجلد ۶ تفسير الميزان ارجاع نموده بوديد در حالى كه در تفسير نامبرده به اشكال مذكور پاسخى داده نشده و خلاصه اينكه فكر متكامل بشر بردهگيرى و سلب آزادى مطلق از يك فرد انسان تقبيح مىكند و از نظر عقلى نيز قابل قبول نيست و اگر گفته شود اسلام كفار را به بردگى مىگرفت تا در محيط اسلام تربيت شوند مىگوييم گناه فرزندانشان چيست كه پس از پذيرفتن اسلام نيز بايد در حال بردگى به سر برند و اگر گفته شود اسلام براى آزادى آنان طرقى انديشيده مىگوييم اشكال در اصل بردگى ايشان است كه در بقا و دوام آن پس از استقرار. الخ.»
گويا به بحثى كه در تفسير درج شده است توجه كامل مبذول نشده، لذا ناگزير مجدداً به توضيح مىپردازيم:
اصولًا بايد دانست كه:
اولًا اگرچه انسان از نظر صفت اختيار كه دارد آزاد آفريده شده، ولى هرگز نمىتوان براى وى آزادى مطلق قائل شد.
انسانى كه طبعاً بايد در حال اجتماع قهراً با رعايت مقرراتى كه حافظ اجتماعاند زندگى كند نمىشود كه مطلقالعنان و فعال مايشاء باشد، پس در هر حال آزادى انسان در ماوراى قوانين و مقررات است. به عبارت ديگر، انسان آزاد است فىالجمله نه بالجمله. افراد عادى و متوسط جامعه در موارد و جريان قوانين آزادى عمل ندارند و افراد نيز تحت شرايطى آزادى از ايشان مسلوب است. به ديوانه، به سفيه و به كودكان نمىشود آزادى عمل داد. به دشمن جانى و بزهكار بىو بند و بار نمىشودآزادى عمل داد.
و ثانياً: نزاع با سرمايه بردگى استعباد و استرقاق و نظاير آنها نيست، بلكه در معناى آن است. خواه نام بردگى نيز همراه آن باشد يا نباشد.
حقيقت بردگى عبارت است از سلب استقلال اراده و عمل و بديهى است كسى كه در اراده و عمل استقلال نداشته باشد، اراده و عملش مملوك كسى ديگر خواهد بود و از همين نظر بوده كه برده را خريد و فروش مىكردهاند.
مسئله بردگى در ميان ملل و اقوام سلف در چهار مورد جارى مىشد:
اسلام از اين چهار نوع بردهگيرى سه نوع اول آن را الغا كرده و با تحديد حقوق والدين نسبت به اولاد و همچنين تحديد حقوق مرد نسبت به زن و يا بسط حكومت عادله اسلامى، اين نوع بردهگيرى را ريشهكن نموده است.
ولى نوع چهارم را امضا نموده است و هرگز نمىتوانست نكند، زيرا اسلام دينى است فطرى و حكم فطرت جز اين نيست. هيچ فردى و هيچ جامعهاى نمىتوان يافت كه در برابر دشمنى كه مىخواهد نام او را يا مقدسات او را از لوح هستى پاك كند ساكت نشسته، از هستى خود كه با پستى دشمن توأم است دفاع نكند يا پس از غلبه، وقتى كه دشمنى را به دست آورد، به همان نام پيروزى قناعت نموده، دوباره دشمن رادر اراده و عمل خود آزاد گذارد و سبب استقلال اراده و عمل او (كه همان بردگى است) مبادرت نكند، مگر مقتضيات و عواملى براى عضو پيدا شود. تا انسان بوده و خواهد بود، فطرت و نهاد خدادادى او به همين نحو حكم كرده و خواهد كرد.
و اما اينكه مرقوم داشتهايد كه عقلًا قابل قبول نيست انسانى انسان ديگرى را استعمار كرده، هرگونه آزادى را از وى سلب كند، اين بيان تنها در سه نوع اول بردهگيرى جارى است نه در قسم چهارم به بيانى كه گذشت.
و اما اينكه مرقوم داشتهايد فكر مترقّى امروز بردهگيرى را تقبيح مىكند، معنى اين سخن (اگرچه جنابعالى اراده هم نفرموده باشيد) اين است كه دنياى متمدن يعنى جهان غرب سلب آزادى را تقبيح مىكند، چنان كه تقريباً هشتاد سال پس از مجاهدات زياد الغاى عمومى بردهگيرى را اعلام كردند و بدينوسيله به قول خودشان ننگى در عالم بشريّت زدوده و حقى به گردن جهانيان حتى مسلمين كه دينشان اين رويه را اجازه مىداد گذاشتند. ولى بايد دقيقاً توجه كرد كه اين دولتهاى مترقى بشر دوست تا چه اندازهالغاى بردگى را اجرا كردند؟
آرى، اينان كه نوع اول از بردهگيرى (فرزندفروشى و زن فروشى) را كه در آفريقا و بعضى اطراف معموره رواج داشت، الغا كردند- و اسلام نيز دوازده قرن پيش از آن الغا كرده است- آيا نوع سوم بردگى را كه اسلام الغا كرده بود اين دولتهاى مترقّى نيز الغا كردهاند؟ و آيا صدها ميليون ملتهاى آسيايى و آفريقايى و غير آنها كه صدها سال است تحت استعمار و نفوذ ايشان هستند بردگان (مسلوبالاراده والعمل) ايشان نيستند؟ با اين تفاوت كه نام بردگى برده نمىشود و كارى كه گذشتگان با فرد مىكردند اكنون يكجا با يك جامعه مىكنند! بله چيزى كه هست دولت مترقى پس از جنگ جهانى دوم تدريجاً به پارهاى از مستعمرات خود كه به قول خودشان رشد سياسى پيدا مىكنند آزادى و استقلال مىدهند ولى آيا همين دادن آزادى و بخشيدن استقلال دليل اين نيست كه اين انسانهاى متمدن آزادى را ملك طلق خود مىدانند؟ ومعتقدند كه ملتهايى كه به قول خودشان وحشى يا عقبمانده هستند، حتى آزادى اراده و عمل ندارند. يعنى تا هستند بردگان و بندگان خواجگان خود و پيشروان قافله تمدن مىباشند.
گذشته از اينكه مىدانيم معناى اين استقلال و آزادى چيست و جز تبديل اسم و تغيير شكل امرى در ميان نيست، مارك بردگى اين انسانهاى مترقى را با هفت دريا نيز نمىتوان شست، با شير در بدن شد و با جان بدر شود.
و همچنين در نوع چهارم از بردگى (سلب آزادى اراده و عمل از اسيران جنگى و شكست خوردگان) چه رويهاى پيش گرفتند؟ اين عقده با كمى بررسى و تأمل در اوضاعى كه پس از جنگ جهانى دوم پيش آمده حل مىشود. متفقين پس از شكستن حريف و تسليم بلاشرط، به كشور حريف ريختند و از صنايع سنگين و غير آن هرچه به دردشان مىخورد بردند و از سرشناسان دشمن هر كه را مىخواستند گرفتند و كشتند و كشور دشمن را از هر جهت كه لازم مىديدند تحت سيطره خود درآوردند و تاكنون كه تقريباً بيست سال از خاتمه جنگ مىگذرد، هنوز از آزادى كامل خبرى نيست و هنوز هم مشكل آلمان شرقى به جاى خود باقى است و هنوز هم (از قرار مسموع) عده فراوانى دانشمندان آلمانى در داخله شوروى به سر مىبرند. متفقين اين همه محروميت و تضييق را تنها مخصوص افراد دشمن كه در حال جنگ بزرگ و توانا بودند نكردند، بلكه افرادى از دشمن كه در حال تسليم كودك بودند و همچنين نوزادانى كه پس از آن به وجود آمدند و تاكنون تدريجاً رشد و نمو كردهاند همه را مشمول بردگى قرار دادند و مىدهند و هرگز نمىگويند كه گناه، گناه بزرگان بود و كودكان در اين باره تقصيرى ندارند. تنها حجت متفقين اين است كه به اين ترتيب از هستى و بقاى خود محافظت مىكنند و به مجرد گذاشتن اسلحه به زمين و تسليم بلاشرط مىتوان از دشمن صرفنظر كرده او را به حال خود گذاشت! و نمىتوان طبقه فرزندان را از نياكان خود و آيندگان را از گذشتگان خود جدا فرض كرده، مگر باشرايطى استثنايى.
اين حجتى است كه پيوسته در ميان بشر داير بوده و به استناد آن دشمن غالب از مغلوب خود سلب آزادى اراده و عمل مىكرده و اكنون نيز مىكنند و قطعاً در آينده نيز خواهند كرد، زيرا دشمن جانى را آزاد نمىتوان گذاشت. دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد. حالا اگر به مقررات اسلامى عطف توجه كرده، تأمل فرماييد، خواهيد ديد كه اسلام نيز همين مقررات انسانى و معاملههاى فطرى در مورد اسيران جنگى به كار برده و با اين تفاوت كه كارهايى را كه اينان در لفافه تزويرهاى سياسى و با كمال بىرحمى و ناجوانمردى انجام مىدهند، اسلام با نهايت صفا و صداقت و دلسوزى و جوانمردى اجرا مىنمايد.
اگر كافر حربى را پس از اسيرى برده مىگيرند و اگر اسلام پس از بردگى را سبب الغاى بردگى نمىداند و اگر فرزندان بردگان را (همين فرزندانى كه حالا در قرن بيستم نيز دم از نياكان خود و مراسم ملى ايشان مىزنند) تابع پدران خود فرض مىكند، دور از حق و حقيقيت نبوده. گذشته از اينكه با همه وسايل ممكنه در رفاهيت و تسريع آزادى آنان كوشيدهاست.