آیا شیخ بهائی با فلسفه مخالف بودهاند؟
از دیگر کسانی که متّهم مخالفت با فلسفه شده و تفکیکیان و امثال آقای نصیری از آن به خطا بهره میگیرند، عارف بزرگوار مرحوم شیخ بهائی است. شیخ اشعاری دارد که در آن فلسفه مذمت شده و مخالفان آن را مستمسک قرار داده و واقعیت تاریخی شیخ را تحریف نمودهاند. از جمله آقای نصیری مینویسد:
« لابد شیخ بهایی را نیز در ردش بر فلسفه با اشعار صریحش غیر متخصص می خوانید؟»
برای روشنشدن تحریف تاریخی این دست عبارات به نکاتی باید توجّه نمود:
۱- شیخ بهائی فرزند شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد میباشد. شیخ حسین پدر شیخ بهائی - به تصریح بزرگان فن تراجم همچون صاحب ریاض - به تبع استادش شهید ثانی گرایشهای صوفیانه داشته است (تصوف در اصطلاح آن دوره به دو معنی به کار میرود که در این عبارات به معنای عرفان شیعی و طریقه امثال مرحوم حاجملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی است و نباید با تصوف باطل برخی صوفیان معاصر اشتباه شود)؛ وی به همین جهت نظر مثبتی به مشایخ صوفیه داشته است. [۱].
مرحوم شیخ بهائی نیز به واسطه تربیت در دامان این پدر به شدّت به عرفا و عرفان و تصوّف معتقد است [۲]. در آثار خود تجلیل بسیاری از بزرگان صوفیه مینماید و از محیی الدین عربی به امثال «الشیخ الجلیل جمال العارفین محیی المله و الدین ابن عربی» و «الشیخ العارف الکامل الشیخ محیی الدین عربی ... رحمهالله»، «العارف الواصل الصمدانی ... قدّس الله روحه» تعبیر مینماید. [۳].
ارادت بسیار زیادی به مولوی و مثنوی دارد و بارها در کشکول از وی به المولوی المعنوی و العارف الرومی یاد میکند و مثنوی وی را نیز مثنوی معنوی خوانده و اشعار عجیبی در وصف مثنوی معنوی از وی نقل شده که گوید:
من نمیگویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
همچو قرآن بر زبان پهلوی[۴].
اشعار مثنوی را در تبیین وحدت وجود و مقام فنا و بقا نقل میکند و در برخی موارد پس از نقل اشعار اشاره دارد که خود نیز شمّهای از این مقامات را چشیده است [۵]
وی از مدافعان وحدت وجود است و آن را برتر از سطح فهم افراد عادی میداند (صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج۲، ص: ۶۵۶) و تاثیری وسیع در ترویج عرفان شیعی در عصر خود گذاشته است.
گرایش شدید مرحوم علامه مجلسی اول، به عرفان و تصوف عمدتاً تحت تأثیر شیخ بهائی است.
مجلسی اول، تصریح میکند که شیخ بهاء مائل به تصوف بوده و وی نیز در دورهای از جوانی در محضر شیخ بهائی بیشترین اشتغالش در تصوف بوده است. [۶] برخی از آثار شیخ چون کشکول از کلمات عرفاء مملو است و از ایشان با احترام کامل یاد مینماید چنانکه از بایزید و انا الحق گفتن نیز دفاع نموده است.
۲- آن مرحوم در نزد ملا عبدالله یزدی و شیخ أحمد گچائی، حکمت تحصیل نموده است و طبق نقل مصادر تاریخی در اصفهان به تدریس حکمت نیز مشغول بوده است و مرحوم صدرالمتألّهین (ره) ابتداء «شفا» را نزد ایشان میخوانده تا اینکه شیخ بهائی وی را به میرداماد ارجاع میدهد و امروزه نام شیخ بهائی در فهرست فلاسفه شیعه مطرح است [۷] چنانکه مباحث فلسفی زیادی نیز در آثار برجای مانده از خود همچون کشکول طرح نموده است.
۳- فلسفه در زبان آن عصر شامل حکمت متعالیه نمیشود و معمولا به حکمت مشائی و یا مجموع حکمت مشائی و اشراقی اطلاق میشود.
مرحوم شیخ بهائی همچون همه عرفای متشرع (مانند فیض کاشانی) با فلسفه مشّائی صرف و فلسفهخوانی متداول در آن عصر از سه جهت مخالفند و به «حکمت ایمانی» دعوت میکنند.
الف) حکمت مشّائی صرف، مبتنی بر پذیرفتن کثرت استقلالی است که موجب محدود شدن ذات نامتناهی إلهی است؛ علاوه بر اینکه علم و قدرت إلهی را نیز به نوعی محدود تصویر مینماید و تجرّد عالم مثال را منکر بوده و در تبیین معاد قرآنی با مشکل مواجه است و ... مجموع این امور سبب شده است که عرفا تأکید کنند این فلسفه با معارف بلند وحی و مکاشفات عرفانی مطابق نیست و حکمای مشّائی را تا سر حدّ کفر مذمّت کنند که در عبارات عطار و مولوی و دیگران نمونههایش فراوان است؛ ولی مذمّت این فلسفه به معنای تنزل کردن و پائین آمدن به عقائد متکلّمین عدلی یا اشعری نیست ـ که تفکیکیان و آقای نصیری به آن دچار شدهاند ـ بلکه به معنای صعود به سوی حکمت متعالیه صدرائی و عرفان نظری است که از همه این جهات با قرآن مطابق است. روی همین جهت عرفا علم عرفان نظری را تدوین نمودند که در واقع یک هستی شناسی عقلی است.
هیچگاه بزرگان عرفان از محییالدین تا شیخ بهائی با فلسفه به معنای «هستی شناسی عقلی» یا به معنای «حکمت متعالیه» مخالفت نکردهاند و هرگز سخنان نپخته تفکیکیان مبنی بر بیاعتباری علم حصولی یا بیارزشی عقل غیر فطری یا کلمات عجیب نشریه سمات را در باب توحید به قلم و زبان نیاوردهاند.
برخی از اشعار شیخ بهائی در مذمت فلسفه ناظر به فلسفههای غیرعرفانی و مخالفت آنها با قرآن و عرفان است.
ب) هستیشناسی عقلی (فلسفه) از علوم حصولی است و عرفا گرچه هستی شناسی عقلی (فلسفه) و سائر علوم رسمی را لازم میدانند ولی همیشه تأکید مینمایند که این علوم کافی نیست. این علوم خوراک عقل انسان است و جان و دل از آن بهره نمیبرد. کسی که طالب حقیقت است باید به دنبالسیر و سلوک و تهذیب نفس و به تعبیر شیخ بهائی علم عاشقی باشد:
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
مجموعهای دیگر از اشعار شیخ بهائی در مذمت فلسفه از این باب است و اختصاصی به فلسفه یونانی ندارد، بلکه هر گونه علمی را که موجب عشق و محبّت نشود شامل میشود.
به عنوان مثال شیخ در ذیل این عنوان «فی ذمّ من صرف عمره فی العلوم الرسمیّه الدنیویّه و لم یلتفت إلی العلوم الحقیقیشه الاخرویّه» (در مذمّت کسی که عمرش را در علوم رسمی دنیوی صرف نموده است و به علوم حقیقی اخروی توجّه ننموده است) اشعاری زیبا دارد که در آن در کنار مذمت فلسفه از کتب ادبیات و منطق و کلام نیزـ همچون مفتاح و ایضاح و مطالع و مقاصد و محصّل و محصول ـ با زبان مذمّت یاد میکند و از ریاضیّات و اسطرلاب انتقاد مینماید؛ با اینکه میدانیم مرحوم شیخ هرگز با این علوم مخالف نبوده است و تألیفات زیادی در این علوم از خود به یادگار نهاده است. بلکه مرادش اکتفاء نکردن به این علوم و متوقّف شدن در آن است.
او در ادامه ابیات میفرماید:
تا چند زنی ز ریاضی لاف؟
تا کی افتی به هزار گزاف؟
ز دوائر عشر و دقائق وی
هرگز نبری به حقائق پی
در قبر به وقت سؤال و جواب
نفعی ندهد به تو اسطرلاب
علمی بطلب که تو را فانی
سازد ز علائق جسمانی
علمی بطلب که به دل نور است
سینه ز تجلّی آن طور است
علمی بطلب که کتابی نیست
یعنی ذوقی است خطابی نیست
علمی بطلب که جدالی نیست
حالی است تمام و مقالی نیست
علمی که دهد به تو جان نو
علم عشقست ز من بشنو
عشقست کلید خزائن جود
ساری در همه ذرّات وجود
با توجه به عنوان و صدر و ذیل اشعار؛ کاملاً معلوم میشود این اشعار در مقام مخالفت با فلسفه سروده نشده؛ بلکه تشویق به سیر و سلوک و علومی که در آن نافع است میباشد که نظیر این مطلب در عبارات جمع بسیاری از ارباب ذوق و سلوک و عرفان آمده است.
و نیز میفرماید:
لوح دل از فضله شیطان بشوی
ای مدرس درس عشقی هم بگوی
چند و چند از حکمت یونانیان
حکمت ایمانیان را هم بدان
چند زین فقه و کلام بیاصول
مغز را خالی کنی ای بو الفضول
صرفشدعمرتببحثنحووصرف
از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
دل منور کن بانوار جلی
چند باشی کاسه لیس بو علی
روی همین جهت است که در شرح حال مرحوم شیخ بهائی نوشتهاند:
«از سوی دیگر بهائی مانند سائر عرفا در حکمت و فلسفه تبرَزی از خود نشان نداده است و به کلام نیز بی اعتنا بوده است... با طعن زدن به بسیاری از کتب معقول بر عدم تأثیر آنها در نجات آدمی اصرار ورزیده و گوهر سعادت را در آموختن «علم عاشقی» دانسته و مابقی را «تلبیس ابلیس شقی» خوانده است همچنین «علم رسمی» را که: «سر به سر قیل است و قال» بی حاصل خوانده است.»
به هر حال شیخ بهائی در این عبارات در قطب مخالف تفکیکیان و آقای نصیری و در جناح عرفای عالیمقام قرار دارد که از حکمت یونانی به حکمت ایمانی پرکشیدهاند.
ج) آخرین نکتهای که تأکیدش ضروری است اینکه شیخ بهائی و بزرگان اهل سلوک و عرفان چنانکه خواندن فلسفه و علوم عقلی را بدون تهذیب نفس خطا و خطرناک میشمارند، همچنین خواندن علوم عقلی را بدون تفسیر و حدیث و علوم نقلی مضر و خطا میدانند. از دید ایشان حکمت متعالیه صدرائی و عرفان از دامن قرآن و روایات برخاسته و همه افتخار خود را در این میدانند که به برکت آیات و روایات به این متاع گرانبها دست یافتهاند.
لذا بزرگترین مفسران قرآن و روایات معارفی در عصر حاضر از حکمای صدرائیند. از منظر ایشان چنانکه فیلسوفی که از تهذیب نفس محروم است، در واقع حکیم و فیلسوف نیست، همانطور حکیمی که از قرآن و روایات و نقل محروم است، در واقع حکیم نیست. به همین جهت است که روش فلسفهخوانی متداول امروز در دانشگاههای کشور به هیچ وجه مورد تأیید این بزرگان نبوده است.
بزرگان حکما و عرفای شیعه پس از شیخ بهائی و میرداماد و ملاصدرا و خصوصاً در دو سده اخیر، جامع معقول و منقول بودهاند و بسیاری از ایشان در فقه در طبقة أعلم علماء قرار داشته و از مراجع تقلید و محقّقین فقه و اصول و تفسیر بودهاند. بلکه عمده بحثهای تحقیقی و دقیق در مسائل نقلی در باب تفسیر قرآن و شرح مشکلات نهج البلاغه و روایات اعتقادی، توسط حکما صورت گرفته است و جمعی از فقهای متقی معترف بودهاند که متخصص در این علوم نیستند. چنانکه عرض شد که شیخ انصاری در پاسخ مسائل عقلی مشکل میفرمود:
«من وزیر داخله اسلام و حاجی سبزواری وزیر خارجه است. به ایشان مراجعه نمائید».
روی همین جهت است که بزرگان عرفاء و حکمای صدرائی پرداختن به علوم عقلی را بدون مطالعه علوم دینی و انس با قرآن و روایات خطا میشمردند و روی همین جهت شیخ بهائی میفرماید:
«من أعرض عن مطالعه العلوم الدینیّة و صرف أوقاته فی إفادة الفنون الفلسفیّه فعن قریب لسان حاله یقول عند شروع شمس عمره فی الأقوال:
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم
کنون میمیرم و از من بت و زنّار میماند»[۸]
و نیز میفرماید:
اندر پی آن کتب افتاده
پشتی بکتاب خدا داده
نی رو بشریعت مصطفوی
نی دل بطریقت مرتضوی
نه بهره ز علم فروع و اصول
شرمت بادا ز خدا و رسول
باری آنچه از نظر تاریخی مسلم است آنکه مرحوم شیخ با مخالفان عرفان و حکمت هرگز یکصدا نبوده و منتقد حکمت متعالیه عرفانی صدرائی نیست و کاملاً هم مسلک دیگر عرفا سخن گفته؛ از قضا وی اشعاری نیز در مذمت امثال آقای نصیری و مجله سمات سروده که عنوان آن چنین است:
«فصل فى ذم المنتقدین بالحکمة و ینکرون لطائفها و سرائرها من الغفلة و الظلمة و فى تفسیر من تفقه و لم یتصوف فقد نفق و من تصوف و لم یتفقه فقد تزندق و من جمع بینهما فقد تحقق» (= فصلی در مذمت کسانیکه به واسطه غفلت و ظلمت از علم حکمت انتقاد کرده و لطائف و ظرائف آن را انکار میکنند و در لزوم همراهی فقه و تصوف و تفسیر این سخن که هر کس فقیه شود و صوفی نباشد هلاک شده و هر کس صوفی شود و فقیه نباشد زندیق گشته و هر کس هر دو را با هم جمع نماید به حقیقت متحقق گردیده است.)
وی در ضمن این اشعار منتقدین کلی ارسطو و افلاطون را مذمت نموده و تاکید میکند که فهم صحیح حکمت محتاج سلوک عملی است و باید حکمت با فقه و زهد قرین گردد.
ایکه روز و شب زنی از علم لاف
هیچ بر جهلت نداری اعتراف
ادعای اتباع دین و شرع
شرع و دین مقصود دانسته بفرع
و آن هم استحسان و رای از اجتهاد
نه خبر از مبدء و نه از معاد
بر ظواهر گشته قائل چون عوام
گاه ذم حکمت و گاهی کلام
گه تنیدن بر ارسطالیس، گاه
بر فلاطون طعن کردن بیگناه
دعوی فهم علوم و فلسفه
نفی یا اثباتش از روی سفه
تو چه از حکمت بدست آوردهای
حاش للّه ار تصور کردهای
چیست حکمت طائر قدسی شدن
سیر کردن در وجود خویشتن
ظلمت تن طی نمودن بعد از آن
خویشرا بردن سوی انوار جان
پا نهادن در جهان دیگری
خوشتری زیباتری بالاتری
کشور جان و جهان تازهیی
کش جهان تن بود دروازهیی
خالص و صافی شوی از خاک پاک
نه ز آتش خوف و نه از آب پاک
هر طرف وضع رشیقی در نظر
هر طرف طورانیقی جلوهگر
هر طرف انوار فیض لا یزال
حسن در حسن و جمال اندر جمال
حکمت آمد گنج مقصود ای حزین
لیک اگر با فقه و زهد آید قرین
فقه و زهد ار مجتمع نبود بهم
کی توان زد در ره حکمت قدم[۹]
امید است آقای نصیری در نسبت دادن مسائل به اشخاص از روشهای علمی بهره بگیرند تا در اثر بیاطلاعی و ناآشنائی با روش صحیح تحقیق، تاریخ مکتب تشیع را تحریف ننمایند.
۱. رک: ریاض العلماء، ج۲، ص۱۱۴؛ تعلیقة أمل الآمل، ص۴۸
۲. رک: همان مصدر
۳. رک: شرح الاربعین، ص ۱۱۶ و ۴۳۴؛ الکشکول، ج۱، ص۲۱۷؛ ج۲، ص۳۲۵
۴. رک: دانشنامه جهان اسلام؛ ج ۴؛ ص ۶۶۶؛ و روضات الجنات، ج۸، ص۶۸
۵. الکشکول، ج۱، ص۲۸۶و۲۸۷؛ و ج۳، ص۲۹۵و۲۹۶و ۳۴۱
۶. روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج۱۴، ص۴۲۰
۷. رک: فلاسفه الشیعه؛ ص ۴۴۶ ـ ۴۶۶؛ رساله تاریخ حکما (مجموعه مصنّفات حکیم مؤسّس، ج ۳، ص۱۳۷-۱۴۰).
۸. الکشکول، ج۱، ص۲۱۴
۹. کلیات دیوان شیخ بهائی، ص۱۴۸ و ۱۴۹