قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى. «بگو اى پيغمبر من از شما مزدى نمیخواهم مگر آنكه با نزديكان من محبّت و مودّت بنمائيد.» (شوری:۲۳) رسول گرامی اسلام و هیچ یک از انبیاء در مقابل نبوتشان از امت خود اجری طلب نکردند و در آیه مودت که مودت اهل بیت اجر پیامبر قرار گرفته از این باب است که هدف از نبوت که رسیدن به خدا باشد بدون محبت اهل بیت محقق نخواهد شد.
هیچ یک از انبیاء از امّت خود مزد و پاداشى طلب ننمودهاند، هيچ مالى و جاهى نخواستهاند، هيچ حقّى را براى خود از حقوق مردم ذخيره نكردهاند، هيچ كس را به استخدام و بيگارى نگرفتهاند. حضرت رسول أكرم محمّد بن عبدالله صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز از اين حكم كلّى استثناء نشدهاند و از مردم هيچ تقاضاى مزدى ننمودهاند. در سوره أنعام كه مكالمه آن حضرت را با قوم خود بيان مىفرمايد، خداوند به آن حضرت امر ميكند كه: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى لِلْعالَمِينَ.(انعام:۹۰) «بگو من از شما هيچ پاداشى نمىخواهم؛ نزول قرآن در مقابل مزد و جزائى نيست، و نازل نشده است مگر براى آنكه موجب تذكّر و يادآورى جهانيان گردد و آنها را بيدار كند.»
پيغامبر عظيم الشّأن نيامده تا آنكه بارى بر گُرده مردم بگذارد و در مقابل دعوى نبوّت، آنها را به تعب بيندازد و حاصل كار و دسترنج آنها را ببرد و از كار و كسب آنان به نفع خود استفاده كند؛ قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ.(ص:۸۶) «بگو من از شما مزدى نمىخواهم و شما را به سختى و رنج نمىافكنم، و من از نزد خود چيزى نمىآورم و سخنى نمىگويم.»
در دو جاى قرآن يكى در سوره طور، و ديگر در سوره قلم كه خداوند مشركين و متمرّدين را مورد مؤاخذه و خطاب قرار ميدهد و شديداً آنها را در عدم پذيرش دعوت حضرت رسول عتاب ميكند مىفرمايد: أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ.(طور:۴۰)(قلم:۴۶) « (چرا اين مردم متمرّد از پذيرش دعوت تو سر باز مىزنند) مگر تو از آنها مزدى خواستى كه آنان شانه خود را در أداء آن غرامت، سنگين ببينند؟»
ولى در آيات قرآن دو مورد به چشم مىخورد كه حضرت رسول أكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم در مقابل نبوّت و زحمات رسالت مزد و اجر از امّت خود خواستهاند. بايد در اين دو مورد با دقّت مطالعه نمود و حقيقت را دريافت.
اوّل: درسوره فرقان: قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا.(فرقان:۵۷) «بگو اى پيغمبر من از شما مزدى طلب نمىكنم؛ مزد من همان راهيست كه مردم بسوى خداى خود بجويند و آن طريقى است كه بسوى پروردگار خود پيدا كنند.»
دوّم: در سوره شورى: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى.(شوری:۲۳) «بگو اى پيغمبر من از شما مزدى نمىخواهم مگر آنكه با نزديكان من محبّت و مودّت بنمائيد.»
با دقّت و توجّه در اين دو آيه مباركه أوّلًا استفاده مىشود كه در حقيقت اين دو چيز كه مورد استثناء قرار گرفتهاند، دو حقيقت جداگانه نداشته و در واقع دو استثناء بر عموم قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً و قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وارد نشده است؛ بلكه حقيقت اين دو مستثنى يك چيز بيش نبوده ولى داراى دو عنوان و معرّف بوده است. در آيه اوّل راه پيدا نمودن بسوى خدا استثناء شده و در آيه دوّم مودّت ذوى القربى. اين دو عنوان داراى يك حقيقت واحده هستند؛ راه خدا همان موّدت ذوى القربى است و مودّت به ذوى القربى همان راهى است كه بنده براى وصول به مقام توحيد اتّخاذ ميكند.
و نتيجه بعد ازضمّ اين دو آيه به يكديگر چنين مىشود كه: اى پيغمبر بگو من از شما هيچ مزدى طلب نمىكنم مگر آنكه شما با مودّت به نزديكان من راهى بسوى خداى خود اتّخاذ كنيد.
بنابراين با ملاحظه انحصار اين دو استثناء از عموم آيه، و ملاحظه اتّحاد اين دو معنى نتيجه چنين مىشود كه: مودّت ذوى القربى يگانه راه بسوى خداست و تنها راه بسوى خدا مودّت به ذوى القربى است و بس؛ يعنى هر مسلمانى كه بخواهد مزد پيغمبر خود را داده باشد حتماً بايد در راه وصول به مقام توحيد و اتّصاف به صفات حضرت حقّ جلّوعلا در تكاپو باشد، و وصول بدين مقام و اتّصاف بدين صفات فقط و فقط در سايه مودّت به ذوى القربىحاصل خواهد شد.
و ثانياً اين استثناء منافات با عموم آيات دالّه بر عدم مزد و اجر ندارد؛ و به عبارت ديگر به مستثنى منه خود استثنائى در واقع نمىزند و به لسان اهل ادب استثناء منقطع است؛ زيرا آياتى كه دلالت دارد بر آنكه پيغمبران و پيغمبر اسلام اجر و مزد طلب نمىكنند، منظور اجر و مزدى است كه راجع به خود آنان باشد و عائد بر خود آنان گردد، و امّا اجر و مزدى كه عائد مردم شود كه همان اتّصاف به صفات ربوبى و خروج از عالم بهيميّت و وصول به ذروه انسانيّت است، منظور و مقصود هر پيغمبرى است و هدف پيغمبر اسلام نيز چنين بوده است.
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ* وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.(جمعه:۲-۳)
«اوست خدائى كه در ميان امّيّين برانگيخت از خود آنان رسولى را كه آيات خدا را بر آنان تلاوت كند، و دائماً آنها را در سير نفسانى نموّ و رشد بدهد، و از كتاب و أسرار عالم آفرينش و حقائق موجودات بدانها تعليم كند و همانا قبل از آن در گمراهى آشكارى به سر مىبردند. و نه تنها بر آنان بلكه بر كسانى هم كه در آن زمان نيامده و بعداً مىآيند نيز مقام رسالت دارد و آنها را بدين صراط رهبرى ميكند و خداوند عزيز و حكيم است.»
بنابراين، اين دو آيه كه در آنها استثناء واقع شده است يك حقيقت مسلّم را بيان مىكنند و آن علّت غائى و انگيزه رسالت و داعى بر بعثت است. و طبق آيه مذكوره در سوره جمعه و بعضى از آيات ديگر، علّت رسالت را بيان ميكند نه چيز ديگرى را. و نتيجه چنين مىشود كه: تلاوت آيات خدا بر مردم و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه آنان، راهى است بسوى خدا كه بواسطه مودّت با ذوى القربى، بسوى خدا خواهند پيمود و به مقام توحيد خواهند رسيد. و اين راجع به خود امّت پيغمبر أكرم است و عائد آنان خواهد بود؛ نه اجر و مزدى است كه به پيغمبر برسد، و موجب نقص ديگران و زيادى در مال و مآل و حيثيّت و جاه پيغمبر أكرم گردد؛ مانند پدرى كه به فرزندش بگويد: من در مقابل تمام رنجها و زحماتى كه در دوران طفوليّت و صباوت و جوانى براى تربيت و تعليم تو و براى سلامتى و دفع آفات از تو متحمّل شدم، هيچگونه پاداشى توقّع ندارم الّا آنكه يك فرد سالم با تربيت و منظّم و مؤدّب به آداب بوده باشى.
شاهد بر اين معنى آنكه خداوند تبارك و تعالى در سوره سبأ خطاب به پيغمبر أكرم نموده مىفرمايد: قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ.(سبأ:۴۷) «بگو آنچه مزد و پاداش، من از شما درخواست نمودهام براى خود شماست؛ مزد و اجرى كه عائد من گردد فقط بر خداست نه بر شما.»
حال بر سر اصل مطلب برويم و ببينيم چگونه خداوند مودّت به ذوى القربى را نتيجه و حاصل و مزد رسالت قرار داده است؟ مودّت به ذوى القربى چه تأثيرى در سلوك راه الهى دارد؟ چه رابطهاى بين راه خدا و بين محبّت آل محمّد است؟ آيا ممكن است كه انسان كاملًا به دستورات عملى پيغمبر أكرم عمل كند، نماز بپاى دارد، روزه بگيرد، جهاد بنمايد، حج بنمايد، و تمام تكاليف را يك به يك عمل كند، ولى به ذوى القربى مودّت نداشته باشد، آيا چنين فردى به مقام سعادت نائل خواهد آمد و به خداى خود راه پيدا خواهد نمود؟ يا نه، اين أعمال هنگامى نتيجه مىدهد كه با محبّت و مودّت ذوى القربى توأم باشد.
از ضمّ دو آيه سابق الذّكر به يكديگر استفاده نموديم كه پيمودن راه خدا همان مودّت اهل بيت است و بدون آن كسى راه به خداى خود نخواهد يافت.
حال در سرّ اين مطلب و تأثير محبّت در صلاح عمل و در روش تكاملى انسان بحث مىنمائيم و براى توضيح اين حقيقت ميگوئيم كه: محبّت عبارت است از جاذبه نفس و كشش روحى حبيب نسبت به محبوب. اين كشش به حسب أفراد و شرائط ديگر مختلف است، و نيز از نقطه نظر تأثير محبوب و درجه فعّاليّت آن در نفس محبّ نيز متفاوت است. محبوب هر چه بوده باشد خواه انسان و يا حيوان و جماد و سنگ يا موجود ديگرى، به هر مقدار كه آثار جمال و محاسن او در نفس محبّ اثر بيشترى داشته باشد، به همان درجه اين قوّه كشش و جاذبه در محبّ شديدتر خواهد بود و تعلّق نفس محبّ به محبوب بيشتر خواهد شد.
و چون صفات و آثار هر موجود از توابع و لوازم نفس و روح آن موجود است، بنابراين به علّت اين جاذبه و كشش روحى نفس محبّ به محبوب، آثار و صفات محبوب در محبّ منعكس خواهد شد، تا به سر حدّى كه اگر جاذبه بين دو نفس به اندازهاى باشد كه در هر حال از يكديگر غفلت نداشته باشند، گوئى آن دو، چنان نفسهايشان در هم آميخته و به يكديگر جوش خورده و متّصل و يا متّحد شده است كه هر دو داراى نفس واحدى شدهاند.
در اين حال تمام آثار و صفات محبوب در محبّ طلوع ميكند؛ چون بنا به فرض اين آثار، آثار محبوب است؛ و بنابر رابطه محبّت و جاذبه روحى محبّ، نفس محبوب در كارگاه وجودى محبّ حكمفرما مىشود و بجاى نفْس او آمر و ناهى خواهد بود؛ و در اينصورت به تبع نفس محبوب، آثار و صفات آن نيز در نفس محبّ پيدا خواهد شد؛ و اين راه سريعترين راه اتّصال به ارواح طيّبه است.
بسيار ديده شده است كه عاشقى متّصف به اوصاف محبوب شده است گرچه از اختيار او خارج بوده است، يا در هنگام مرض و ابتلاء معشوق، او نيز مريض و مبتلى گرديده است در حالى كه أصلًا از مرض و ابتلاء معشوق خبرى نداشته است. بسيارى از علوم و ادراكات محبوب خود به خود در نفس محبّ پيدا مىشود. محبّ بدون رابطه مادّى و حسّى از امور محبوب اطّلاع پيدا ميكند و با او در پنهانى گفت و شنود دارد و از گزارشات و جريانات او مو به مو خبردار ميگردد.
و از اين بالاتر صفات محبوب در حبيب طلوع ميكند؛ ممكن است شخصى مبتلى به صفات رذيله مانند حسد، بخل، حبّ مال و شَرَه و غيره باشد، و چون عشق به معشوقى ورزيده كه در او صفت ايثار و گذشت و عفّت بوده است، او نيز خواه ناخواه متّصف به عفّت و ايثار شده است. عشق به بىحيا عاشق با كمى حيا را بىحيا گرداند و عشق به باحيا عاشق بىحيا را باحيا كند. محبّت به شخص مالدوست شخص مُنفق را حريص و محبّت به منفق شخص حريص را منفق گرداند. عشق به عالم و دانشمندى خاص، علوم و ادراكات او را بطور اجمال، و بالاتر آنكه بطور تفصيل در نفس عاشق جلوهگر كند. و محبّت شديد به بعضى از طوائف جهّال مانند بعضى از طبقات نِسوان، دانشمندان ورزيده را كودن و جاهل گرداند.
بارى، اثر عشق و محبّت و طلوع آثار و صفات محبوب به سبب جاذبه روحى محبّ در نفس او بسيار مشهود و روشن است. در اين باب سيَر و تواريخ داستانها آوردهاند و كم و بيش براى خودِ أفرادى كه دچار محبّت شدهاند واضح و روشن است.
چون اين مقدّمه واضح شد ميگوئيم كه: اگر كسى محبّت به شخص ستمگر و ظالمى داشته باشد گرچه او خود نيز مايل به ستم و تجاوز نباشد، ولىخود به خود روحيّه ظالمانه در او پيدا مىشود. و اگر كسى محبّت به شخص عادل و منظّم و مستقيمى داشته باشد كه طهارت و تقوى در روح او مُهر خورده و به باطن او سرايت كرده است، خود به خود داراى صفت عدالت و استقامت و طهارت خواهد شد.
بنابراين بر أفرادى كه طالب راه خدا هستند لازم و حتم است كه خود را به صفات خدا درآورند و اين معنى بدون تحصيل محبّت خداوند محال است؛ يعنى اگر كسى در تمام عمر به كارهاى خير مشغول باشد و از بدىها اجتناب كند، ولى محبّت خدا را در دل نپروريده باشد، جان او از صفا و وفا كاملًا تهى بوده و مانند قبرى است كه روى آنرا با نقش و نگار زينت نموده باشند.
جان و حقيقت انسان همان قوّه جاذبه و كشش روحى اوست و گرنه با ديوار ساكن و قبر خراب چه تفاوتى دارد. عمل صالح كه از جان زنده و روح صفا و محبّت بر نخيزد چون گوشوار و دست بَرَنجَنى[۱] است كه در دست مرده و در گوش او آويزند. ولى اگر با محبّت توأم شد، مانند زينتى كه به انسان زنده آرايش دهند، موجب كمال و مزيّت او خواهد بود.
محبّ خدا بواسطه أعمال نيك، دائماً محبّت خدا را در دل خود شديد ميكند و با مخالفت هواى نفس و موافقت رضاى محبوب عشق خدا را در دل زياده ميگرداند، تا به حدّى كه مورد رضاى او واقع شده، از هواى خود بيرون آمده، به هواى دوست زنده است. در اينحال خدا در وجود او حكومت ميكند، تمام أعمال و رفتارش خود به خود به اراده خدا خواهد شد؛ كأ نّه از خود خالى گرديده و از خدا سرشار است. از حركت به خود دست كشيده و به حركت خدا متحرّك است.
در «روضه كافى» مرحوم كلينى از علىّ بن إبراهيم، از پدرش، از علىّ بن أسباط، از أئمّه عليهم السّلام در ضمن پندها و مواعظ حضرت بارى جلّ و علا به حضرت عيسى بن مريم عليهما السّلام روايت ميكند كه:
يَا عِيسَى أُوصِيكَ وَصِيَّةَ المُتَحَنِّنِ عَلَيْكَ بِالرَّحْمَةِ حَتَّى حَقَّتْ لَكَ مِنِّى الْوِلَايَةُ بِتَحَرِّيكَ مِنِّى الْمَسَرَّةَ.[۲]
«اى عيسى مانند شخصى كه از روى محبّت و ترحّم و شفقت در مقام اندرز و پند و نصيحت تو در آيد، تو را وصيّت ميكنم، تا آنكه قوّه طلب در تو زياد گردد و در جستجوى رضا و محبّت من درآئى؛ و در اين حال ولايت من در وجود تو حكمفرما خواهد شد و به تمام صفات و اسماء من متّصف خواهى گشت.»
دين مقدّس اسلام كه خاتم اديان است و از نقطه نظر روابط روحى و طبيعى كاملترين نظامات و دستورات را متكفّل است نيز ميزان صحّت و سلامت أعمال را بر معيار محبّت اندازهگيرى كرده است، و سريعترين راه را براى وصول به مقام انسانيّت و توحيد در جلوى راه بشر قرار داده است؛ و آن محبّت به رسول خدا و أقارب آن حضرت است.
مقصود از أقارب أفرادى هستند كه به مقام طهارت مطلق در آمده، و طهارت در جان و روح و خيال و نفس و عقل و در سرّ و سويداى آنان رسوخ نموده، از تمام شوائب شرك بر آمده، و در هيچ موطنى از مواطن نفس آنان غير از خدا و آثار و صفات او چيزى را نتوان يافت؛ أفرادى هستند كه در هر حال چشم از عوالم كوتاه و ظلمانى طبيعت برداشته و به جمال أبديّت دوختهاند؛ افرادى هستند كه حكومت شهوت و غضب و خيال در وجود آنها مفهومى ندارد، پيوسته به حيات عقل زنده و به نور خدا منوّر و به مقام بلوغ و كمال انسانى رسيدهاند؛ أفرادى هستند كه به علّت عبور از مراحل كوتاه و تاريك هوى، ديگر در افق آنان شوائب نفس أمّاره و ميل حيوانى و حيات حسّ و توابع آنها نيست. آنان در حرم امن و امان الهى سكنى گزيدهاند و به نور حقّ، منوّر شدهاند و گناه كه لازمه آن غفلت است در آنها مصداقى ندارد. آنان به طهارت حضرت حقّ، مطهّر و به عصمت ذات مقدّس او معصوم گرديدهاند.
بديهى است كه عشق و محبّت بدين افراد، انسان را به افق فكرى و وجودى آنها نزديك ميكند، و هر چه اين محبّت شديدتر گردد، انسان بدان افق نزديكتر ميگردد. و بالملازمه، صفات و روحيّات و اخلاق و بالأخره ملكات و عقائد پاك آنان در انسان ظهور خواهد نمود. محبّ خاندان عصمت، اهل عبادت و تقوى و ايثار و گذشت و انفاق و بذل جان و مال در راه خدا خواهد شد.
محبّت مانند برقى كه بر خرمن بگذرد و ناگهان آنرا تبديل به كومه خاكستر كند، صفات رذيله از قبيل حسد، بخل، قساوت قلب، شره، جبن و غيره را مىسوزاند و در وجود محبّ بر باد فنا مىدهد؛ و معلوم است كه اين است راه خدا و بس. يعنى سريعترين راه و بهترين و كاملترين و آسانترين راه وصول به مقصد است.
بخلاف آنكه انسان بدون عشق و محبّت آنان بخواهد اين راه دور و دراز را به پاى خود و به اتّكاءِ عمل خود طى كند؛ هيهات كه به مقصد برسد. هر روز كه گامى جلو گذارد شوائب نفس امّاره و خواطر شيطانى، او را چند گام به عقب مىبرد، و دائماً مانند حمار طاحونه به دور خود مىچرخد؛ و كُلَّما ازْدادَ سَيرُهُ لا يَزِيدُ مِنَ اللَهِ إلّابُعدًا. عاقبة الأمر با تلاش بسيار و زحمت فراوان با دست تهى، غارت زده، سرمايه از دست رفته، با هزاران حسرت و ندامت، دنيا را ترك گفته و جان مىسپارد.