در برخی از پایگاههای اینترنتی نوشتهاند که آقای آشتیانی در مقدمه شرح قیصری بر فصوص گفتهاند که روش عرفا از روش انبیاء و ائمه دلنشینتر و شیرینتر است. عین عبارت آقای آشتیانی که آوردهاند اینطور است:
«كلمات عرفا در اسرار راجعه به مبدا و معاد، دلپذيرتر از مبانى كلمات حكماء و طريقه انبياء عظام و ائمه كرام است»
در بین مخالفان عرفان و فلسفه و برخی مشهدیها هم خیلی این عبارت را میخوانند.
حالا اشتباه آقای آشتیانی خیلی مهم نیست؛ سؤال اینست که مگر در فلسفه و عرفان چه چیزهائی میگویند که آدم فکرش این قدر تغییر میکند که غیراهلبیت را بر اهل بیت ترجیح میدهد و میگوید که حرفهای محیی الدین و ... از ائمه بهتر است؟
در فلسفه صدرائی و عرفان اسلامی هیچ چیزی ندارد که انسان کسی را بر اهل بیت علیهم السلام ترجیح دهد، بلکه بر عکس انسان هرچه بهتر بخواند و بفهمد بیشتر معارف قرآن و روایات را میفهمد و کسانی که نخواندهاند هیچ وقت معارف عالی قرآن و عترت را متوجه نشدهاند و نمیشوند و در عینیت تاریخ هم دیدهاید که هر کس شرح آیات و روایات معارفی نوشته عارف و حکیم صدرائی بوده است و بقیه حد اکثر به ترجمه و شرح الفاظ بسنده کردهاند یا حرفهای حکما و عرفا را بدون نام نقل کردهاند مثل منقولات مرحوم علامه محمدباقر مجلسی که تا آنجا که مطلب عمیقی دارد یا نقل از ملاصدرا است یا از شیخ بها یا میرداماد یا پدرشان ملامحمدتقی یا فیض یا ملااسماعیل و ملامحمدصالح یا ...
اما این مطلبی که به مرحوم آشتیانی نسبت میدهند و در پایگاههای اینترنتی هم شائع شده و حقیر شش هفت سال پیش هم از تفکیکیان مشهدی شنیده بودم، تهمتی به آن مرحوم است و دقیقاً برعکس مراد ایشان.
انسان باید حواسش را جمع کند هرچه از مخالفان عرفان میشنود حتماً مراجعه کند و تحقیق کند. چون گذشته از برخی از ایشان که کاملاًغرضورز و اهل افتراء هستند، غالبشان از نظر علمی و درسی ضعیف و کم دقتند و لذا به برداشتهای بیاصل و اساس و بدون تدبر زیاد دچار میشوند و بیش از نود درصد منقولات این پایگاهها از عرفا و تحلیلهایشان خلاف واقع و کذب خبری است؛ گرچه شاید کذب مخبری نباشد.
توضیح فرمایش مرحوم استاد آشتیانی اینکه فصل مفصلی در مقدمه شرح مقدمه فصوص دارند در توضیح اینکه طریقه عرفا یعنی طریقه شهود و کشف همان طریقه انبیاء و اولیاء است و از طریقه نظر که طریقه فلاسفه است اشرف و اعلی است. ایشان در بیان اینکه طریقه انبیاء طریقه کشف است توضیحات فراوان داده و با طریقه فلاسفه مقایسه نموده و حقانیت و برتری طریقه انبیاء و ائمه را که عرفا نیز از طریق ایشان پیروی کردهاند اثبات کردهاند.
عبارتی که شما نقل کردهاید اصلش اینست:
«بدون شك، طريقه متصوفه و اهل كشف باين معنائى كه ذكر شد، ترجيح بر طريقه اهل نظر دارد. لذا كلمات عرفا در اسرار راجعه به مبدا و معاد، دلپذيرتر از مبانى كلمات حكماء و طريقه انبياء عظام و ائمه كرام است و همين طريقه قويمه است كه حقايق آن، فوق مدركات عقل و مؤداى براهين علماى رسمى و اهل نظر است، و اعمال صالحه و عبادات و مجاهدات شرعيه يك ركن اساسى اين طريقه است و ايمان حقيقى از كمال قوه نظرى و علمى حاصل مىشود.» (شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ؛ ص۷۴)
مغالطه مخالفان در این عبارت به خاطر آنست که « طريقه انبياء عظام و ائمه كرام» را عطف بر «مبانی کلمات حکما» فرض کرده اند و نتیجه عبارت این شده که « لذا كلمات عرفا در اسرار راجعه به مبدا و معاد، دلپذيرتر از طريقه انبياء عظام و ائمه كرام است».
با اینکه کافی بود فصل را یک بار از اول مطالعه کنند تا ببینند که ایشان تمام فصل را برای اثبات نقیض این مطلب طرح فرموده و همه حرفشان این است که عرفا این طریقهشان را از انبیاء گرفتهاند و لذا بهترین طریقه است و در حقیقت عبارت «طریقه انبیاء عظام و ائمه کرام» عطف بر «دلپذیرتر» است و معنای عبارت این است: « لذا كلمات عرفا در اسرار راجعه به مبدا و معاد، طريقه انبياء عظام و ائمه كرام است».
و البته بهتر بود که در ویرایش کتاب یک کلمه «همان» در عبارت اضافه شود تا جماعتی از افراد بیدقت و بیانصاف چنین سوء استفادهای نکنند و این طور نوشته شود: «. لذا كلمات عرفا در اسرار راجعه به مبدا و معاد، دلپذيرتر از مبانى كلمات حكماء و [همان] طريقه انبياء عظام و ائمه كرام است».
حقیر عجالةًبرخی از عبارات این فصل را نقل میکنم و گمان میکنم هر کس سواد فارسی خواندن داشته باشد میفهمد که برداشت مخالفان از عبارت ایشان برعکس واقعیت و تهمت و افتراء است. «خداوند همه ما را از مکائد نفس اماره حفظ بفرماید».
۱. قوه نظريه بدون استمداد از مقام و مرتبه كشف بحقايق نمىرسد. عقل نظرى در ادراك كثيرى از معارف عاجز است، مثل نشئات بعد از موت و معارف مربوط به آخرت، چون صور علميه حجاب بين واقع و عقل است. عقل را از آن جهت عقل مىنامند كه عقال و مانع از شهود واقع است. حقايق اشياء، على ما هى عليها، بلون كثرت انصباغ ندارد، و متّصف به وحدت است. حقيقت هر موجودى همان نحوه تعيّن او در علم حق است. علم كامل بحقايق از اتصال به مخزن علم حق حاصل مىشود. علم به توحيد و ولايت و مراتب و مقامات انبياء و اولياء و كيفيت نشئات بعد از موت، على ما هى عليها، جز از طريق شهود حقايق حاصل نمىشود. انبياء و اولياء در نحوه حصول اين علم، اتباع و پيروان خود را باين طريق سوق مىدادند. (شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ؛ ص۴۶)
۲. طريقه ديگر از براى رسيدن بحق، كه طريقه و سبيل انبياء و اولياء است، طريقه اهل كشف است. علوم انبياء، علم لدنى حاصل از رياضات علمى و عملى، يعنى تفكر در آيات آفاق و انفس و جلاء آئينه قلب از براى قبول انعكاس حقايق ملك و ملكوت و رفع جهات سوائيت و دوئيت بين عالم و معلوم است.( شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ؛ ص۵۰)
۳. بالاترين علم، از شهود حقايق در احديت و واحديت وجود حاصل مىگردد. مأخذ و مخزن علم كامل همان مقام و مرتبه واقعيت اشياء است كه از آن تعبير به عالم اسماء و صفات نمودهاند. و حقيقت هر شىء كه نحوه تعيّن آن حقيقت در علم بارى است، مقام و احديت و عالم اسماء و صفات و مرتبه اعيان ثابته است. لذا مأخذ علم اكمل و اشرف انبياء، همان مقام است و علم ساير انبياء مأخوذ از مقام نازل اين ماخذ است كه مقام ثبوت حقايق در عقل اول و ام الكتاب باشد.
بعد از آنكه معلوم شد انبياء به مشاهده حضورى، حقايق را در عالم علم ربوبى و مراتب علم حق شهود مىنمايند، و صافىترين علم، همين علم شهودى حضورى است، اين علم، مقدم بر رسيدن حقايق از طريق نظر است. علم حاصل از طريق نظر، واسطه بين عالم و معلوم واقعى و حقيقى است.
واسطه خود حجاب است، بلكه بنظر تحقيق، علم كامل، بارتفاع وجود مجازى و امكانى عالم و اتحاد با معلوم حقيقى حاصل مىشود. وجود واسطه در بين، حجاب و صورت علميه «حجاب اللّه الاكبر» است. علم تام از براى سالك، بعد از فناء وجود مجازى در حق اول و بقاى به آن حقيقت بى همال حاصل مىشود. و حضرات انبياء خصوصا حضرت ختمى مرتبت از اين طريق بحقايق، علم پيدا نموده است. ( شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ؛ ص۵۰و۵۱)
۴. انسان مىتواند از طريق متعدد، برهان بر وجود حقيقت حق اقامه نمايد. هر عاقلى قدرت بر اين معنى دارد، اگر چه در ادراكات اهل نظر هم تفاوت زياد است.
راه استدلال بطور مسلم مقدم بر راه باطن است. انسان بايد عالم بطريق و موازين طريق باشد، اهل باطن كه طريق رسيدن بحق و اتصال بوجود مطلق است به پيمايد، چون راه ظاهر و طريق اهل نظر، راهى است كه بوسيله آن انسان آگاهى بحق پيدا میكند، ولى بواسطه راه باطن بحق میرسد. انبياء عليهم- السلام، مأمور ارائه اين طريقند كه طريق دشوار و صعب المنال است.
حقيقت تصوف، همان سلوك راه باطن است و غايت آن وصول بهعين وجود و فناء در حق است. نماينده اين راه، حق تعالى است و انبياء را از براى دعوت افراد انسان بعين جمع و وجود بعث نموده است و منزل حقيقى سالك، آخرين منزل طريق است كه فناى در توحيد و بقاء بحق باشد. (شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ؛ ص۷۱)